کسی از -پدران به مدرسه رفته و مادران تحصیل کردهیمان- انتظار نداشت تا عکس خمینی را در ماه ببینند. حداقل همه در کتابهای علوم خوانده بودند که ماه سیارهای است تشکیل شده از سنگ که بدور زمین میچرخد. 52 سال پس از افتتاح دانشگاه تهران ولولهای در ایران به راه افتاد. از لکههای قدیمی کشف رمز شد. کندی میلیاردها دلار خرج کرد تا پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنند کیلومترها آنطرف تر پروژهی ایرانی آن با یک ده هزارم هزینهی نمونهی خارجی به بهرهبرداری رسید. نمونهی ایرانی اگرچه کیفیت چندانی نداشت اما از نظر بهره وری و میزان غروری که در ایرانیان برانگیخت، قابل مقایسه با نمونه ی خارجی خود نبود. سیا رئیس پروژه را در قلب مردم آمریکا جاودانه کرد اما در ایران کارفرمایان را به سیاه چال تاریخ فرستادند.
27 سال بعد مردی آمد که تمام هنرش جیب خالیاش بود. چندباری در جلوی تلویزیون جیبهایش را به مردم نشان داد، افاقه نکرد دوربین را به منزلش بردند، بازهم توجه کسی را جلب نکرد. مردم احتمالاً با خود میگفتند: خوب که چی؟ حسن شوفر هم وضع و اوضایش همینطور است، پس باید مملکت را به دست او بدهیم؟ به ناچار قصر شهردار را هم در فیلم گنجاندند. دو زاری ها هر چقدر هم که کج بود افتاد. به ناگاه کلهی بعضی ها داغ کرد. یاد گذشته جگر آدم را کباب می کرد. اکبر شاه به مسابقهی فوتبال پناه برد. کاخ مرمر جای مناسبی برای درد و دل کردن با مردم نیست.
شوک رئیس جمهور یک کشور 70 میلیونی (با 300میلیارد دلار) شدن آنقدر بزرگ هست که آدم را به جنون بکشاند. خیلی ها بعد از برنده شدن در یک بخت آزمایی احساس میکنند که توانایی پرواز کردن دارند. چنین درآمد و جایگاهی چشمان خیلیها را تیره میکند و احساس سرگیجه به آدم دست میدهد. هاله نوری که نیکآهنگ میکشد آدم را فریب میدهد. شاید تقصیر از کسانی است که چهرهی امام حسین را زیبا کشیدهاند. شاید اگر صورت محمود سرخ و سفید بود هالهی نور را خیلی ها باور میکردند. اگر سی سال قبل ریش سفید آیتالله و عمامهی سیاهش به کمک شایعه سازان آمد، اینبار وضعیت ظاهری احمدی نژاد جلوی هرگونه گمانه زنی را گرفت.
اکثر هواداران شال سبز سیدی نه مذهبیاند و نه بدنبال دخالت مذهب در سیاست. با این وجود بدنبال کسی راه افتادند که هم مذهبی است و هم طرفدار خط امام است. به طرفداران بد و بدتر میتوان خرده گرفت که چرا شیخ اصلاحات را بر موسوی ترجیح ندادند اما بدون شک به آنها باید تبریک گفت که تا فیها خالدون پادشاه لخت را دیدند. مناظرههای احمدی نژاد بحدی کوبنده بود که تصور میرفت عدهی قابل توجهی از طرفداران موسوی کنار بکشند. درست یا غلط از تصمیم خود برنگشتند. تاریخ دربارهی درستی این تصمیم قضاوت خواهد کرد.
دوست داشتم که اصلاح طلبان بجای بازی بد و بدتر در پشت کسی مثل نوری جمع میشدند و در صورت ردصلاحیت، آرام از حاکمیت فاصله میگرفتند. اعتقادم بر این بود که آمدن موسوی حداکثر دوران 8سالهی خاتمی را تکرار میکند. پیش بینی میکردم که احمدی نژاد از کنار این ثروت باد آورده به راحتی نمیگذرد اما هرگز فکر نمیکردم که مردم ایران بعد از 30 سال از رای خود دفاع کنند. بدون شک خامنهای هم چنین تصوری را نمیکرده.
اکنون مورخان همگی در بیت جمع شدهاند. آقا دلواپس است. هر از چند گاهی از لابلای تاریخ ورقی در میاورند تا عمر حکومت های تکنفره را به او نشان بدهند. تاریخ نویس ِ درباری به آقا میگوید:
-یانکویچ 4 هفته بعد از کودتا سقوط کرد. رعشه همهی وجودش را میگیرد. تند و تند تاریخ را ورق میزنند.
صفحهی تازهای پیش میآورند. صدام با حملهی نظامی سرنگون شده.
می پرسد صدام چند سال در برابر حمله دوام آورد؟
- سر به زیر می افکند و میگوید به سال نکشید.
1ماه راضی کننده نیست. تاریخ را دارند زیر و رو میکنند. یک نفر بانگ میزند که در صفحههای آخر خبری نیست. به عقب بازگردید. یکنفر به 15 خرداد 42 میرسد.
سپاهیان بر سر تاریخ نویسان داد میزنند: 15 سال برای بزرگ شدن بچههایمان هم کافی نیست.
مرد گنده ای همه را کنار میزند و به کتاب تاریخ میرسد. به پهنای دستش 1000 صفحه را یکدفعه میگیرد. به حکومت اسلامی رسیدهاند. صدای بانگ و شادی در بیت به گوش میرسد.
دانشمندان خارج درس خوانده در حال کار بر روی ماشین زمان هستند. اگرچه هدف به عقب بردن است اما دانشمندان میدانند که شور و شوق کشف کردن اسرار عالم، آنها را وادار خواهد کرد تا پیچ زمان را به جلو بچرخانند. آنگوشه پیرمردی در حال پوزخند زدن است. پیرمرد نیک میداند که ماشین زمان هنوز اختراع نشده.
27 سال بعد مردی آمد که تمام هنرش جیب خالیاش بود. چندباری در جلوی تلویزیون جیبهایش را به مردم نشان داد، افاقه نکرد دوربین را به منزلش بردند، بازهم توجه کسی را جلب نکرد. مردم احتمالاً با خود میگفتند: خوب که چی؟ حسن شوفر هم وضع و اوضایش همینطور است، پس باید مملکت را به دست او بدهیم؟ به ناچار قصر شهردار را هم در فیلم گنجاندند. دو زاری ها هر چقدر هم که کج بود افتاد. به ناگاه کلهی بعضی ها داغ کرد. یاد گذشته جگر آدم را کباب می کرد. اکبر شاه به مسابقهی فوتبال پناه برد. کاخ مرمر جای مناسبی برای درد و دل کردن با مردم نیست.
شوک رئیس جمهور یک کشور 70 میلیونی (با 300میلیارد دلار) شدن آنقدر بزرگ هست که آدم را به جنون بکشاند. خیلی ها بعد از برنده شدن در یک بخت آزمایی احساس میکنند که توانایی پرواز کردن دارند. چنین درآمد و جایگاهی چشمان خیلیها را تیره میکند و احساس سرگیجه به آدم دست میدهد. هاله نوری که نیکآهنگ میکشد آدم را فریب میدهد. شاید تقصیر از کسانی است که چهرهی امام حسین را زیبا کشیدهاند. شاید اگر صورت محمود سرخ و سفید بود هالهی نور را خیلی ها باور میکردند. اگر سی سال قبل ریش سفید آیتالله و عمامهی سیاهش به کمک شایعه سازان آمد، اینبار وضعیت ظاهری احمدی نژاد جلوی هرگونه گمانه زنی را گرفت.
اکثر هواداران شال سبز سیدی نه مذهبیاند و نه بدنبال دخالت مذهب در سیاست. با این وجود بدنبال کسی راه افتادند که هم مذهبی است و هم طرفدار خط امام است. به طرفداران بد و بدتر میتوان خرده گرفت که چرا شیخ اصلاحات را بر موسوی ترجیح ندادند اما بدون شک به آنها باید تبریک گفت که تا فیها خالدون پادشاه لخت را دیدند. مناظرههای احمدی نژاد بحدی کوبنده بود که تصور میرفت عدهی قابل توجهی از طرفداران موسوی کنار بکشند. درست یا غلط از تصمیم خود برنگشتند. تاریخ دربارهی درستی این تصمیم قضاوت خواهد کرد.
دوست داشتم که اصلاح طلبان بجای بازی بد و بدتر در پشت کسی مثل نوری جمع میشدند و در صورت ردصلاحیت، آرام از حاکمیت فاصله میگرفتند. اعتقادم بر این بود که آمدن موسوی حداکثر دوران 8سالهی خاتمی را تکرار میکند. پیش بینی میکردم که احمدی نژاد از کنار این ثروت باد آورده به راحتی نمیگذرد اما هرگز فکر نمیکردم که مردم ایران بعد از 30 سال از رای خود دفاع کنند. بدون شک خامنهای هم چنین تصوری را نمیکرده.
اکنون مورخان همگی در بیت جمع شدهاند. آقا دلواپس است. هر از چند گاهی از لابلای تاریخ ورقی در میاورند تا عمر حکومت های تکنفره را به او نشان بدهند. تاریخ نویس ِ درباری به آقا میگوید:
-یانکویچ 4 هفته بعد از کودتا سقوط کرد. رعشه همهی وجودش را میگیرد. تند و تند تاریخ را ورق میزنند.
صفحهی تازهای پیش میآورند. صدام با حملهی نظامی سرنگون شده.
می پرسد صدام چند سال در برابر حمله دوام آورد؟
- سر به زیر می افکند و میگوید به سال نکشید.
1ماه راضی کننده نیست. تاریخ را دارند زیر و رو میکنند. یک نفر بانگ میزند که در صفحههای آخر خبری نیست. به عقب بازگردید. یکنفر به 15 خرداد 42 میرسد.
سپاهیان بر سر تاریخ نویسان داد میزنند: 15 سال برای بزرگ شدن بچههایمان هم کافی نیست.
مرد گنده ای همه را کنار میزند و به کتاب تاریخ میرسد. به پهنای دستش 1000 صفحه را یکدفعه میگیرد. به حکومت اسلامی رسیدهاند. صدای بانگ و شادی در بیت به گوش میرسد.
دانشمندان خارج درس خوانده در حال کار بر روی ماشین زمان هستند. اگرچه هدف به عقب بردن است اما دانشمندان میدانند که شور و شوق کشف کردن اسرار عالم، آنها را وادار خواهد کرد تا پیچ زمان را به جلو بچرخانند. آنگوشه پیرمردی در حال پوزخند زدن است. پیرمرد نیک میداند که ماشین زمان هنوز اختراع نشده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر