۱۳۹۰ خرداد ۲, دوشنبه

مرده خوران مرده پرست

یکی از عزاداران حسینی در مقابل بیمارستان کسری

اشک و گریه و زاری که آقا ناصرخان، اسطوره ی فوتبال و نماد مبارزه با ظلم و استبداد رفت. بیاید با جمع شدن سر قبر مرحوم نفرت و انزجارمان را از استبداد و رژیم آخوندی ابراز کنیم. حجازی مرد، مرد خوبی بود، خدا رحمتش کند اما تویی که آنقدر پرشور بدنبال سواستفاده از رفتگان مردم هستی یک نگاهی هم به اطرافت بیانداز.

حجازی مرد، زیدآبادی که زنده است؟ برای عمه ی بنده که زندان نرفته؟ زیدآبادی را هم باید صبر کرد تا وقت تشییع جنازه اش برسد و بعد سر قبرش حماسه ی دیگری رقم زد؟

کسی توقع جانفشانی و حرکت انقلابی از ملت ندارد. اصلاً من خودم به حقارت و بزدلی ام معترفم اما انتظار می رود که انسان به شعور دیگران توهین نکند یا حداقل با خودش روراست باشد. تو که برای افتادن عکست در خبرگزاری ها، در مجالس عزای مشاهیر شرکت می کنی، توئیکه به نشانه ی اعتراض هر هفته تنبان سبز پایت میکنی تا مخفیانه نافرمانی مدنی کرده باشی، لطف کن و صادقانه بگو که من برای مرده خوری میروم. این را با صدای بلند و با سری برافراشته بگو و به هیچ وجه شرمنده نباش. حکایت همان سوار و اسب و دزد پیاده است. ارزش ها را از معنی تهی نکن و از آزادگی و مبارزه مایه نذار. قیمه ی امام حسین را عشق است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

به من یا آزادی دهید یا مرگ!


 پاتریک هنری [1736-1799] با تحصیلات بسیار اندک تبدیل به یکی از فوق العاده ترین سخنرانان ذاتی انقلاب شد. او زمانیکه به نمایندگی مجلس بورژواهای ویرجینیا انتخاب شد تنها 29 سال داشت و بعدتر فرماندار همان ایالت شد. در 28ام مارچ 1775 بود که او سخنرانی پرشورش را قبل از مجمع نمایندگان ویرجینیا  ایراد کرد. سخنرانی ای که با کلمات  "به من یا آزادی دهید یا مرگ!" پایان می پذیرد.The World's of Great Speeches - L. Copeland - pp232 

به دلیل ضعف در ترجمه، توصیه خفیف می شود که خوانندگان گرامی سخنرانی را از روی متن اصلی دنبال کنند.


"GIVE ME LIBERTY, OR GIVE ME DEATH!''

آقای رئیس جمهور: هیچ کسی بیش از من به میهن پرستی، همینطور قابلیت های جنتلمن های بسیار گرانقدری که مجلس را خطاب قرار دادند، فکر نمی کند. اما مردان مختلف اغلب موضوعات یکسان را در نورهای مختلفی می بینند؛ از اینرو، امیدوارم که عقاید شخصیتی که بسیار مخالف آنهاست، غیرمحترمانه بنظر نرسد. من باید احساساتم را آزادانه و بدون کتمان حقیقت بیان کنم. اکنون زمان جشن نیست. پرسش پیش روی مجلس یکی از وحشتناک ترین لحظات این کشور است. تا جاییکه به من مربوط است، من این مسئله را چیزی کمتر از پرسشی درباره ی آزادی یا بردگی در نظر نمی گیرم؛  و متناسب با بزرگی موضوعی چون بایستی آزادی بیان. تنها در این صورت است که ما می توانیم امیدوار باشیم که به حقیقت برسیم و مسئولیت بزرگی که نسبت به خدا و کشورمان داریم انجام دهیم. اگر در چنین زمانی من بخاطر ترس از توهین کردن مانع ابراز عقایدم شوم، باید آنراعملی ناسپاسانه نسبت به خدای آسمان و خودم را بعنوان یک خائن به مملکتم در نظر بگیرم، خدایی که فراتر از تمام شاهان زمینی به آن احترام می گذارم.

آقای رئیس جمهور، برای بشر طبیعی است که در توهم امید غرق شود. ما تمایل داریم تا چشمانمان را در برابر حقیقت دردناک ببندیم و به نغمه حوری دریایی گوش فرادهیم تا زمانیکه ما را تبدیل به چارپا کند. آیا این بخشی از یک مرد عاقل است که در نبردی دشوار و عظیم برای آزادی قرار دارد؟ آیا ما تمایل داریم یکی از کسانی باشیم که چشم دارند اما نمی بینند، گوش دارند اما نمی شوند، چیزهایی را که رستگاری موقت آنها را تهدید می کند؟ تا آنجاییکه به من مربوط است، مضطرب کردن روان هرچقدر هم که هزینه داشته باشد، من تمایل دارم که کل حقیقت را بدانم؛ بدترین ها را بدانم و برای آن آماده شوم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

حرفه:اپوزیسیون، شهرت:فعال حقوق بشر


تظاهرات کوبایی های تبعیدی در نیویورک علیه فیدل کاسترو، 1992- عکس از کوربیس

مجری محترم برنامه از کارشناس مدعو نسبتاً محترم همان برنامه، طبق روال هر هفته طی 2 سال گذشته مجدداً این سوال را می پرسد که هدف جنبش سبز چیست؟! آقای کارشناس بدون جا خوردن و طبق روال معمول پاسخ هفته های قبل را با اندکی تغییر تکرار می کند. به نرخ روز، حصر رهبران جنبش را محکوم کرده، بر حسب کیفیت شام دیشب آینده ی روشن/تاریکی برای مملکت پیش بینی می کند و در نهایت اوقات و شب جمعه ی خوشی را برای هم وطنان آرزو می نماید. برای حسن ختام  از فعال حقوق بشر دعوت می گردد تا آخرین آمار جرح، فوتی و زندانی اپوزیسیون را بدهد. حقوق بگیر حقوق بشر برای رفتگان فاتحه ای می فرستد و باقی عمر رفتگان را به حساب بازماندگان حاضر در استودیو و عوامل زحمتکش پشت صحنه واریز میکند.

از مبارزات فعالین لهستانی روایت می کنند:
کمیته‌ی دفاع از کارگران با ۱۲ عضو شروع به کار کرد و هیچگاه شمار اعضایش، که شامل جامعه‌شناسان، تاریخ‌دانان، فیلسوفان، وکیلان، نویسندگان و کشیشان می‌شد، از ۳۳ فراتر نرفت. تعدادی از اینان مشهور بودند: رمان نویس نامی، یرژی آندرژیووسکی، تاریخ دان اقتصاد، ادوارد لیپینسکی، بازیگر سینما، هالینا میکولایسکا و استاد دانشگاه آکسفورد، لژک کولاکووسکی...مواضع ایدئولوژیک اعضای گروه متفاوت بود. برخی روشنفکران کاتولیک بودند، برخی سوسیال دموکرات، برخی لیبرال. اما آنچه که آنان را به هم پیوند می‌داد مخالفتشان با رژیم و تعهدشان به دموکراسی و حقوق بشر بود.

اولین اقدام کمیته، کمک کردن به کارگران متهم شده، کتک خورده و اخراج شده بود. کمیته، وکیل مدافع و پزشک پیدا کرد تا از آنان دفاع کند در مورد زخم‌هایی که برداشته‌اند نامه و تایید نامه به دادگاه بدهد. کمیته همچنین به جمع آوری کمک مالی از کلیسا، مردم و اتباع کشورهای بیگانه پرداخت و یک صندوق مالی امداد و کمک رسانی بوجود آورد. نویسندگان خارجی مانند سائول بلو، هاینریش بل و کونتر گراس، سهم خود از فروش کتاب‌هایشان در لهستان را به این صندوق هدیه کردند. اتحادیه‌های بازرگانی در غرب نیز کمک کردند. در کل کمیته موفق به جمع آوری ۲۵.۳ میلیون زلوتی شد. از سپتامبر ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۷ کمیته این مبلغ را، که معادل درآمد سالانه‌ی شصت و پنج خانواده بود، میان چندین هزار کارگر لهستانی و خانواده‌هایشان پخش کرد. کمیته همچنین برای تحت فشار گذاشتن رژیم یک کارزار تبلیغاتی به راه انداخت. لهستان-قدرت همبستگی-پیتر اکرمن و جک دووال

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

پابرهنه ها

مدام صحبت آتش جهنم به گوش آدم می رسد.

به کلیسای بزرگ پهلوی بخشداری که پا بگذاریم، از همان دم در، چپ بگردیم یا راست بگردیم، از آجر فرش کف تا قبه سقف روی هر دیواری را که نگاه کنیم می بینیم جهنم را نقاشی کرده اند... یا مسیح است که زنده شده و دارد بدون بال به آسمان پرواز می کند؛ یا مسیح کوچولوی تپلی است که با چشم های زاغ، که در همه شمایل ها تو بغل مریم دارد می خندد. مقدسه عذرا را هم آن طرف دیگر کشیده اند. آن ته. همان جائی که محراب هست. از این که مادرم هم مثل مقدسه عذرا اسمش مریم (ماری) است خیلی خوشم می آید. نمی دانم چرا، اما این موضوع خیلی خوشحالم می کند.

هر بار که رفته ام کلیسا، نقاشی ها را تماشا کرده ام و اسباب تعجب و حیرتم شده. اما آنچه با دقت بیشتری تو بحرش رفته ام جهنم بوده است که کشیش مدام به اش حواله مان می دهد.- همین جهنم خیالی نقاشی روی دیوار طرف در ورودی.

شعله های قرمز عظیمی زیر پاتیل های بسیار بزرگ می بینی که توی آنها قیرجوشان هست و بخار غلیظ سفیدی ازشان به طرف گنبد کلیسا بالا میرود. توی ابر و بخار هم شیطان ها دیده می شوند با دم های دراز به هم پیچیده و شاخ های شق و رق و گوش های پت و پهن و دماغ های برگشته و پوزه های گرازوار. شیطان های پشمالودی که هر کدام یک شنکش آهنی چهار سیخه دستشان است و با آن ارواح را از این پاتیل به آن پاتیل می اندازند؛ ارواح آدم هایی که این پائین معصیت کرده اند.

می خزی تو باغ همسایه یک دانه سیب میزدی؟ کلکت کنده است! روحت از دست رفت. وقتی مردی آتش جهنم منتظرت است. آتش جهنم و پاتیلی که مدام توش پلق پلق قیر می جوشد، و نیزه های چهار سیخه ئی که روح آدم را این پاتیل آن پاتیل میکند!

اسب هایت را به چرا برده ای، خسته و مانده خوابت گرفته و حیوان ها رفته اند تو کشت و کارها گندم و ذرت و یونجه یا کنجد دیگران را چریده اند؟- کارت ساخته است! همان آتش جهنم، همان شیطان ها، همان پاتیل های قیرجوشان چشم به راهتند.