با قرن خودت زندگی کن، اما دست پروردهی آن مباش. ﺑﺮاي ﻣﺮدم روزﮔﺎرت ﮐﺎر ﮐﻦ؛ اﻣﺎ آﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﻧﯿﺎز دارﻧﺪ ﺑﯿﺎﻓﺮﯾﻦ، ﻧﻪ آﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯾﺶ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽکنند.فریدریش شیلر[1]
سبزهای اصلاحطلب ِ جمع گشته در خیابان ولیعصر را پس از انتخابات از میدان انقلاب به میدان آزادی بردن تاکتیکی است قابل توجه که ریشه در تفکر «کاسبی در بالا، جان دادن در پایین» دارد. رهبر تحمیل شده از سوی شورای نگهبان یا به عبارت دیگر تنها گزینهی موجود یا بقول علما بدی در میان بدترها، جنبشی را از ۲۵ خرداد به ۶ دیماه نزول داده، از خواست ابطال انتخابات منصرف گشته و در کمال شگفتی هنوز ردای رهبری بر تن دارد.[2]» معیارمان چه گسترش افقی یا عمودی جنبش باشد، چه بر اساس هزینههای داده شده قضاوت کنیم یا دستاوردهای عملی را مورد بررسی قرار دهیم، نتیجهی رهبری موسوی یک افتضاح به تمام معنا بوده.
مشکل اینجاست که ضعفهای موسوی در به ثمر رساندن جنبش از سوی برخی نشانههای قوت جنبش شمرده میشود. روند رادیکال شدن شعارها از «رای مرا پس بگیر» تا «مرگ بر اصل ولایت فقیه» نه بیانگر تحول یک شبهی مخالفان آشنای ۳۰ سالهی نظام در تاکسیهاست و نه حاصل تاکتیکها و رهنمودهای امروز اپوزیسیون است. واکنش طبیعی تنی است که از ضربهی باتون کبود شده، فریاد چشمی است که گاز اشکآور گریانش کرده، بغض فرو خوردهی گلویی است که گلوله خفهاش کرده. عقلانیت و صبوری در چنان فضایی معنا ندارد. در این بین میرحسین کجا ایستاده است؟