لابد آن کودک یتیم، آن بی پدر و مادر، آن کودک ِ کار و فقر، آن درد کشیده از تمام فلاکت های بشری، آن که از تمام محرومیت های زندگی چیزی چشیده... در وجود پر از نکبت و محرومیت و عقده ی تو، عــَدالت را جستجو میکرده...مگر نه اینکه به فرموده امام راحل این مملکت مال پابرهنه هاست...مال فلک زده ها...از همه جا رانده و مانده ها!...پدر! حق ما را از مفسدین بگیر!
من به چشمان خود، پیرزن پر از عقده ای را دیدم که جلوی صندوق یقه مرا گرفته بود و با غیضی عمیق و صدایی عصبی و لرزان مرا بازخواست میکرد که:
به رفسنجانی پفیوز که رای ندادی؟!
- نه مادر!
پس درود به شرفت...
تو بر تمام یتیمان و توسری خورده های این مملکت حق پدری برگردن داشتی...پدر آنان که فقر گویی با شکمشان شوخی دارد و با معده هایشان در حال کشتی گرفتن است...پدر! ای پدر رنج کشیده و دردشناس ملت! حق ما را از اغنیا بگیر!
اما نمیدانستند که تو چه دیوث پدری بودی...۳۰۰۰ هزار میلیارد تومن؟! ای تف به قبر پدر و مادرت! اینرا یکی از پابرهنه ها می گفت!...برادر! ما را بازی داده اند. برادر! شیره ما را کشیده اند. برادر! خون ما را مکیده اند. و ما به توسری خوردن و بازی خوردن عادت کرده ایم...تنمان زیر مشت و مال چماق و فشار زندگی کرخت شده است....کرخت ِ کرخت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر