۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

شرق در برابر غرب


کاتسوموتو به قلب آتش میزند و در نبردی نابرابر جان میدهد. جان دِنبار، آزاد و رها، از برابر شلیک سربازان، یکی پس از دیگری می گذرد. دو پایان متضاد، دو برداشت گوناگون از جاودانگی. یا از همه کاملتر، دو نگاه متفاوت به زندگی. شاید به همین خاطر است که وقتی امپراطور از کاپیتان ناتان آلگرن می پرسد:" به من بگو او چگونه مُرد؟" پاسخ میدهد:"من به تو می گویم که او چگــونه زندگی کرد."

و خون با خون شسته نمی شود، خون راه را پاک نمی کند و مسیر را روشن نمی کند، خون حقانیت نمی آورد. خون به تنهایی هیچ مشکلی را حل نمی کند. سالی دگر نو می شود اما دیگر جوانانی نیستند که یک سال پیرتر شوند. چیزی به عمرشان افزوده نمی شود اما شمارگان مرگ یک شماره به جلو می رود. امسال یکسال از سال وفات خواهد گذاشت. در هیاهوی سال نو، چراغ خانه ی پیرمردی 70 ساله دوباره روشن می شود و من در این اندیشه ام که دگر بار، در تاریخ پر درد این مملکت، باز جوانانی مفت باختند.

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

روضه ی آخر؟

عکس از AP

در بالا بزن بزن و دعواست ظاهراً بر سر این که چه کسی از خطوط طلایی انقلاب اسلامی فاصله گرفته است. حدس قریب به یقین، از روی شواهد و سر و وضع سفره ی پهن شده این است که دعوا بر سر مسائل روحانی نبوده، اوضاع چندان ملکوتی نیست و طرفین بر سر مسائل جدی تر و مادی تری درگیر شده اند.

در پایین شهروند ایرانی در این اندیشه است که دعوا بر سر لحاف ملا چه نفعی به حال او دارد؟ یا به عبارت دیگر سهم ما در وسط این محشر کبری چقدر است؟ پاسخ ساده و یک خطی این است که من با حسن مخالفم، حسین با حسن مخالف است پس من با حسین موافقم! صحبتی بر سر حق و حقوق تضییع شده نمی شود و فعلاً از پول نقد خبری نیست. نسیه معامله می کنیم چون حسین بچه ی خوبی است و اهل تکخوری نیست، هوای رفقا و همراهان را دارد. انشاالله...

اواخر مجلس بزم و جدل، حسن آقا زیر میز میزند و حسین متقابلاً بر فرق سر حسن میکوبد. کارشناس برنامه در برداشت شماره ی 1 از بیانیه ی شماره ی 2 تحلیل میکند که چماق در نقطه ی کاری و مناسبی فرود آمده و حسنی عنقریب جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. یا بقولی اندکی صبر و... فردا صبح معلوم میشود که نه خیــر! قلندر بیدار است. با نگاهی اجمالی به سر و وضع تحلیلگر نیز معلوم میگردد که طرف روی جای سفتی رفع حاجت کرده است. کارشناس برجسته، در تفسیر شماره ی 3 از اعلامیه ی شماره 58 آب توبه ای بر سر حسین می ریزد، گذشته را می شورد و تفسیر وارونه ای از منویات وی ارائه می دهد. با باقیمانده ی آب غسل می گیرد و تاکید می کند چه خوب شد که حسن سرش کلفت بود و مقاومت کرد وگرنه با روحیه ای که از حسین آقا سراغ داشتیم، کاری دست خودش و ما میاد و زیر قولش میزد. بقول شاعر خام بودم و خوشبختانه پخته شدم. اما عملیات پخت و پز بیش از اندازه به طول می کشد و کار به کباب شدن و در نهایت سوختن می انجامد. هرچند فریاد سوختم سوختم کارشناس به گوش نمی رسد اما بوی سوختگی فضا را عطرآگین کرده است.

حسین بدنبال قدرت بود اما به شکل ناجوانمردانه ای شهید شد. از دید عزادار حسینی آنچه که تراژدی است، نه محروم شدن مرحوم از تاج و تخت، که کیفیت سرکوب است. سوگولی های اهل بیت در بین مومنین، کسانی اند که پایان غم انگیزتری داشته اند. مظلومیت همدردی می آورد اما قدرت معمولاً واکنش مثبتی بر نمی انگیزاند. اگر زنده یاد به تخت می رسید، شاید به جای حس همدری، پشیمانی به بار می آورد که بابا باز هم که همون بساطه. عیناً مشابه همان احساسی که ملت در پایان وصلت مشابه در دو دور قبلی به دست آورده بود.

صحبت بر سر نمد بود و کلاه. در مجلس عزا روضه خوان حق ذکر مصیبت می گیرد، صاحب ِ مجلس مشغول مرده خوری است و مرحوم با  کمک سرمایه ی فاتحه های ارسالی به آن دنیا، به ساخت و ساز در بهشت مشغول است. مخاطب یا عزادار، غریبانه بر سر و صورت خود میکوبد اما در نهایت و پس از ختم جلسه به این نتیجه خواهد رسید که خبری از شام و نهار نیست یا لااقل به بستگان درجه دو و میهمانان عادی شامی داده نمی شود. این واقعیت کوبنده که سهم ما از دعوای حسن و حسین همان یک چای و حبه قند ناقابل بود، منطقاً بایستی بدین ختم شود که در حوادث بعدی به شکل منطقی تری عمل کرده و به منافعمان بطور دقیقتری نگاه کنیم. معیار را حق و عقل نقاد قرار دهیم و نه احساسات کودکانه. در غیر اینصورت می توان همچنان به رویه ی قبلی ادامه داد و یکبار دیگر بخت خود را در مراسم دیگری آزمود. با این امید که شاید مجلس بعدی به صرف شام و شیرینی باشد.