۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

گذر عمر با کانتر فیلم!

نزدیک به یک ساله که عادت هرماه فیلم خوندن رو کنار گذاشتم. در واقع اولین فیلم رو برادرم خرید، اون از همون شماره ولش کرد اما من دودستی چسبیدمش. آخرین مطلب جالبی که هم خوندم یک مقاله ی پُروپیمون بود درباره تاریخچه ی پینوکیو.

مجله ی فیلم مطالب خواندنی خیلی زیاد داشته. از گزارش جشنواره ها که تاحدودی شبیه سفرنامه بودن ( مسعود مهرابی گزارش هاش رو در یک کتاب جمع آوری کرده)، تا از مطالب اخیری که یادم مونده: پرونده های برادران مارکس، دیوانه از قفس پرید با روایت جک نیکلسون از نخستین دیدارش با شخصیت رئیس، سام پکین پا و... اتوبیوگرافی فوق العاده امیر نادری و بهاریه های خواندنی آیدین آغداشلو و رضا کیانیان،  مصاحبه های تامل برانگیز با بقول رشتی ها لشکر سیاهی های سینما یا بدلکارهای غیرحرفه ای که توی شیشه ی واقعی می رفتن!. نقد قائد به کتاب نوشتن با دوربین گلستان، گفتگوهای خواندنی با اونهایی که دوستشون داریم، مرور شماره های قدیمی دهه ی شصت مجله و نقل تغییرات بامزه ی سناریوی فیلم های نامطلوب و عوض شدن جای کارکتر ساواکی با انقلابی بوسیله ی دوبله و تغییر داستان فیلم! ... آخ داشت  یادم میرفت، کتاب سال فیلم و پرونده اش درباره ی دوبلورها!

 مجله ی فیلم لحظات بسیار شیرینی برام رقم زده، اصلاً یک بخش بزرگی از نوجوانی و جوانیم به این مجله پیوند خورده. تکرار روزانه ی پیاده شدن از اتوبوس یا تاکسی، رفتن به اونور خیابون و چک کردن دکه ی روزنامه فروشی، در آوردن یک هزاری از توی جیب، آقاجون ماهه پیش که هشتصدتومن بود؟، رد شدن از وسط درخت ها و ورق زدن مجله وسط راه و رسیدن به خونه و انداختن مجله روی تخت. تختی که بارها وسط یه مطلب از روش بلند شدم، چندتا دور دور اتاقم میزدم و میگفتم لامصب عجب چیزی بود. اگه ضربه خیلی شدید بود، می رفتم در یخچال رو باز میکردم یک چیزی مینداختم بالا تا هیجانم گرفته بشه و بپرم روی تخت و ادامه ی قضایا. اصلاً مطلبی که آدم رو تکون فیزیکی نده، اگر مزخرف نباشه متوسطِ رو به پایینه!

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

این منتقدین نازنین!

«آزادی اندیشه و داوری مستقل از صاحبان قدرت، مستقل از احکام کشیشان، راهبان، پاپ ها، شوراهای کلیسا، و جامعه مسیحی - این است مقدس ترین، مهم ترین و تخطی ناپذیرترین حق انسان. انسان ها حق دارند آن را فراتر از همه حقوق و آزادی های دیگر گرامی بدارند، چرا که فقدان آن نه تنها از خوشبختیشان می کاهد، بلکه آن را به کلی از بین می برد؛ بدین جهت که فقدان آزادی تکامل روح نامیرای آن ها را ناممکن می سازد... . آن ها، بدون این حق و اعمال آن، به بردگانی بینوا تبدیل می شوند، و هنگامی که این حق خود را به کسانی وامی گذارند که با تقلید کورکورانه از آنها از عقل و خرد خود دست کشیده اند، روح و رستگاری خود را در معرض خطر قرار می دهند، و فرقی نمی کند که آن کسان بخواهند آن ها را به سوی راستی رهنمون شوند یا دروغ، به سوی بهشت یا جهنم.

من این آزادی را یک حق می نامم، و به راستی حقی تخطی ناپذیر است که خداوند به شما ارزانی داشته و هیچ کس نمی تواند و نباید آن را از شما بگیرد.» کارل فردریش باهردت (به نقل از روشنگری چیست؟ به کوشش جمیز اشمیت-م مهدی حقیقت خواه)

 آیا بخش نظرات وبلاگ ها و وبسایت ها یا بقولی کامنت دونی، ملک شخصی نویسندگان است؟ آیا وبلاگ صاحاب(بقول آقای اولدفشن) این حق را دارد که هر نظری را که مطابق میل همایونی اش نبود سانسور کند؟