tag:blogger.com,1999:blog-60254815182825663332024-02-07T05:55:04.426+00:00DariehDariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.comBlogger66121tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-79981631693073302242012-03-01T23:03:00.001+00:002018-02-25T10:27:31.482+00:00من، رضا پهلوی، یک لیبرال دموکراتم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj_IRts_vCJlP5-7p9T4BRXZ96-WAuXeuXC38p304dPy1M3-uwxv_HgcfI6K8JQ-txSB9yIpYhDlfLmjXKWqBt8SNa767gFLirIPDzFBJ0r44RhNFOwbQCuUpDr_r1yONphse1zwQc07o0/s1600/s2.reutersmedia.net.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="307" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj_IRts_vCJlP5-7p9T4BRXZ96-WAuXeuXC38p304dPy1M3-uwxv_HgcfI6K8JQ-txSB9yIpYhDlfLmjXKWqBt8SNa767gFLirIPDzFBJ0r44RhNFOwbQCuUpDr_r1yONphse1zwQc07o0/s400/s2.reutersmedia.net.jpg" width="400" /></a></div>
<br />
سابقه سیاسی؟! <br />
<div style="text-align: justify;">
طبعاً از اولین و چه بسا مهمترین فعالیت سیاسی آقای پهلوی می توان به دخول موفقیت آمیز، شکوهمندانه و شاهزاده وار به دنیای فانی نام برد. همچنین در کارنامه درخشان و پرافتخار
ایشان، 30 و اندی پیام تبریک سال نو نیز به چشم می خورد که با روحیه ای
دلیرانه و جسمی خستگی ناپذیر به رشته تحریر درآمده اند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
هدف سیاسی؟! </div>
<div style="text-align: justify;">
احتمالاً دموکراسی سکولار و با اجازه بزرگترها و صد البته ملت شریف ایران، همراه با
افزودنی مجاز سلطنت مشروطه و انژکسیون اسانس خاندان پهلوی به داخل قانون
اساسی.</div>
<div style="text-align: justify;">
-----------------------</div>
<div style="text-align: justify;">
99 درصد کسانی که نام رضا پهلوی را شنیده اند یا چهره اش را دیده اند،
درباره ی او چیزی فراتر از این نمی دانند. چرا رضا پهلوی می خواهد شاه
شود؟! برای حل اختلافات سیاسی؟! یا حفظ و احیای سنت حسنه تاریخی سلطنت؟! یا
دعوت مردم به تماشای تاجگذاری و لذت بردن از یک مراسم عروسی باشکوه؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رضا پهلوی ظرف 30 سال گذشته کدامیک از اختلافات سیاسی مابین گروه های مختلف
اپوزیسیون را حل کرده است؟! او ظرفیت میانجیگری اش را کی و در کجا به اثبات
رسانده؟! در صورت فوت نابهنگام ایشان آیا مردم بایستی از دختر 12 ساله او
پیروی کنند یا اجازه خواهند داشت که سلطنت را به کل به فراموشی بسپارند؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رضا پهلوی چه اختیاراتی از قانون اساسی می خواهد؟! حق منحل کردن مجلس را
طلب میکند یا بدنبال برکنار کردن نخست وزیر در شرایطی خاص است؟! و یا صرفاً
به مقامی تشریفاتی می اندیشد؟! به پشتوانه کدام توانایی و شایستگی جناب
پهلوی، بایستی حقوق اضافه ای به ایشان اعطا کرد؟! چرا مردم بایستی هزینه
سنگین انقلاب را بدهند تا ایشان به مقام سلطنت برسند و با بلیط اکونومی به
آغوش وطن بازگردند؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تکلیف اقوام ایرانی در مدل حکومتی مدنظر ایشان چیست؟! در تعریف ایشان از
فدرالیسم درآمد حاصله از منابع طبیعی چگونه تقسیم و خرج می شوند؟! نفت
خوزستان را بطور صریح و مشخص چه کسی خواهد خورد؟! و اگر قرار بر این باشد
که این درآمد عظیم، این بقولی چسب ایران زمین، از استان های دیگر دریغ شود،
در فقدان نانی که بایستی داخل شکم ِ استان های کاسه بدست برهوت فلات ایران ریخت، تکلیف مرزهای سیاسی مملکت چه خواهد شد؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
-----------------------</div>
<div style="text-align: justify;">
رضا پهلوی همچون باقی سیاستمداران ایرانی <b>هیچ</b> برنامه ی خاصی ندارد. او
بجای برنامه، تنها یکسری شعار نخ نما شده و کلی از بر کرده است که در
مناسبت های گوناگون به خورد مخاطب می دهد و تکرارشان میکند. نه کلامش
هیجانی بر می انگیزاند و نه سابقه سیاسی اش احترامی. دار و ندار او از دنیا
به جز اموال خارج کرده از ایران، فقط و فقط یک چیز است: پسر محمدرضا شاه
فقید بودن. بگو جاوید شاه و خداوند اموات همه ما را بیامرزد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
سیاستمدار ایرانی از جامعه
ای نقاد و پرسشگر گریزان است و تنها در تاریکی است که جلوه میکند. نور و شفافیت، ابهت و عظمت پوشالی اش را فرو
می ریزد. سیاستمدار ایرانی رمز موفقیت اش را در داشتن برنامه ای مبهم می
بیند و شعار مردمی و انتخاباتی اش این است: </div>
<div style="text-align: justify;">
بیایید از سوپرایز و غافلگیر
شدن استقبال کنیم!</div>
<div style="text-align: justify;">
-----------------------</div>
<div style="text-align: justify;">
گرچه رضا پهلوی شانس چندانی برای به رسیدن به تاج و تخت ندارد، همانگونه که موسوی و کروبی به تاریخ پیوستند، اما پس از 100 سال سابقه سیاست ورزی مدرن در این سرزمین، گویی هنوز هم می توان آرمان های امام راحل را خواستار شد و همچنان یک آزادیخواه بود. می توان بدنبال احیای سلطنت شاه فقید بود و خود را یک لیبرال اصیل دانست. در اینجا فاکتور تعیین کننده تنها قدرت تخیل شما در نادیده گرفتن و چه بسا وارونه کردن واقعیت است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
میگویند قومی در گوشه ای از خاورمیانه و در حدود 30 سال پیش، اثبات کردند که می توان برخلاف تمام شواهد علمی، طبیعی، عینی و منطقی، عکس پیرمردی مهربان را در ماه دید و از چهره نورانی اش لذت برد و عمیقاً الهام گرفت. متاسفانه از سرنوشت این قوم اطلاع چندانی در دسترس نیست!</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-60953429704794286842011-12-20T02:55:00.002+00:002018-02-25T09:56:31.063+00:00آینده را باید ساخت، آینده را باید دید<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyTsYYrybGLY0jfCR395b4qlvqinywgPadFkH7vZgGekKPlxdNhrGeADCxmuw2T2DP1ru3HpyAylyp_z4Cd2fO8Al2dyZZpP2nAVmvaU-Zg0QbZtWiVD45cbvdsEFYV4zDmkU9Jb5SGP0/s1600/Pasargad.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="300" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjyTsYYrybGLY0jfCR395b4qlvqinywgPadFkH7vZgGekKPlxdNhrGeADCxmuw2T2DP1ru3HpyAylyp_z4Cd2fO8Al2dyZZpP2nAVmvaU-Zg0QbZtWiVD45cbvdsEFYV4zDmkU9Jb5SGP0/s400/Pasargad.jpg" width="400" /></a></div>
<br />
<br />
<div style="text-align: justify;">
"...توان و ناتوانی نسبی است و چه بسیار بسیار مورد هست که فتح ها نتیجه بزرگی و شمار نیروی فاتح نیست، از پاشیده بودن و ضعف اساسی ِ ـــــــــــ تکرار میکنم، اساسی ِ ــــــــ شکست خورده می آید. کورتز و ازتک ها را به یاد داشته باشید. حمله محمود افغان را به یاد داشته باشید. تمام شبه قاره هند را انگلیس ها چگونه ربودند؟ مگر همه اش چند تفنگ دار انگلیسی در یک کشتی کوچک به آب های خلیج فارس می آمد؟ اسکندر با چند نفر از مقدونیه راه افتاد؟ این دارای سوم بود که وقتی برای مقابله با او رفت تمام کاسه و بشقاب طلایی آشپزخانه، و تمام همسران صیغه و جاه و جلال خود را کشید از شوش به ایسوس. در جنگ با اسکندر؟ در جنگ با اسکندر. خسروپرویز را به یاد بیاورید که اورشلیم را از دست بیزانس درآورد، صلیب به اصطلاح اصلی عیسی را به غنیمت ربود و بعد تمامی آناتولی را گرفت و رفت تا لب بسفر روبهروی قسطنطنیه، و فقط چون کشتی نداشت نرفت به آن سوی آب. در هرحال میان وقتی که رفت تا پیش پایتخت بیزانسی تا وقتی که تیسفون و مدائن سقوط کرد، زمان میان چنان اوج اقتدار و گنج های شایگان و ثروت و جبروت و «به زرین» خاقانی تا این حضیض شکست نهایی ساسانی مگر همه اش چند سال بود؟ نُه سال. فقط نُه سال. ششصدوبیستوشش کنار بسفر، ششصدوسیوپنج تسلیم تیسفون.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
...امپراتوری ساسانی حتی در آن اوج فتوحات یک دستگاه شکستۀ لرزنده در داخل بود. لعاب و قشر طلایی تلالویی دارد اما تلألو با تندرستی تفاوتی دارد. شکست ساسانی از عرب شکست سیستم بود از نیروی انقلابی ترکیبی و منتجه ای که ایرانیان و فکر و رسم و سابقه های عقیدهای و اجتماعی و حتی اصطلاحهای ایرانی را در آن کم نمی دیدی، اما در جبهه حکومتی سردارهایی می دیدی که گرفتار حرص و کوردلی های خود، به امید ادامه مزیت و شغل و معاش پیشنهاد معامله می دادند به فرمانده حریف. میهن برایشان همان معاش و ملک و مزیت بود، بی مردم. <b>همین چند سال پیشتر بود که در یک روز سی هزار تن از مردم را به دار کشیدند و دادگر لقب بهشان دادیم.</b> همین بزرگان شان که دررفتند و رفتند تا هند هنوز بعد از چهارده قرن اعقاب مردم آن روز را، فرزندان روستاییان ایران را که به جا ماندند و هنوز زرتشتی اند چندان قبول ندارند. از پارسی های هند بپرسید. این گونه است که «ما» را که می گوییم با دقت و درست باید دید، بادقت و درست، <b>بیرون رنگ و پرچم و زبان و قمپز و غرور، با ربط و نوع ربط انسانی، تاریخ را درست ببینیم، بدانیم تاریخ فرق دارد با قصه و حماسه و گزارش و قمپز. تاریخ باید خواند، حماسه تریاک است.</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a>...هستند دست اندرکارانی که کمک می دهند به آن فساد و کج رفتن. و هیچ کاری به کار فکر ندارند جز هراس از فکر، با ادعای داشتن ِ فکر ــــــ فکری که وانمود می کند به قناعت ِ به آنچه هست، و بدتر، بس می کند به آنچه در گذشته بود و، از آن بدتر، دشمنی می کند به آنچه آینده ست و آستانه آینده، که امروز باید آماده اش کنند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
این نفی سیر تحول است. نفی نمی پاید. بعد را باید ساخت، بعد را باید دید. قانع به آنچه هست نباید شد خاصه در فرهنگ، خاصه در فهم و سواد و دید. فهم و سواد و دید را سدّ نباید کرد. ناخن گردی نباید داشت. نباید کرد. فرهنگ دور است از خسّت. فرهنگ دور است از کشیدن ِ دیوار ِ منع ِ فکر. فرهنگ دور است از چپیدن و کزکردن در گوشه ای زیر کرسی و لحاف گذشته. فرهنگ دور است از انحصار، از حسادت ِ بیمار ِ خودپسند. فرهنگ آدم های زنده و باوسعت نظر دارد، می خواهد، می سازد، که همبستگی شان به یک نژاد و خون و خاک و رنگ و دین و رخت و زبان نیست. شعور با جهات اربعه بی ربط است. جهات اربعه مال خداست. فرمود «الله المشرق و المغرب» اما صراط مستقیم را تو پیدا کن. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
هرگز گمان مبر که شخصیت و حیثیت تو از مرده ریگ بیاید. تاریخ واقعی چیزی منتزع از انسان نیست ـــــــ تاریخ، آن جوری که بود نه آنچه برای فریب تو و ارضاء قدارهبندهات نوشتند. <b>اگر گمان میکنی که تاریخت برای تو کاری کرد از خودت بپرس چه کاری تو میکنی برای تاریخت، برای امروزت؟ تو کاری بکن برای این تاریخ</b>. شخصیت و قدر وجود تو از مرده ریگ نمی آید. به دریوزه گذشته نباید رفت. شخصیت و حیثیت تاریخ و جامعه تان از شماست که می آید. مواظب خودتان باشید. تمامی تاریخها و کل ارث فکری آدم ها در اختیار شمایند، در اختیار هر آدم، و هرچه که بیشتر از این امکان بهره بردارید محیط مستقیم و نزدیک خودتان را بهره ورتر کرده اید. هر لحظه برای هرکس این موقعیت در هر زمان و در هر حال وجود دارد. شعور اجتماعی با این دریافت و با این موقعیت بینی آغاز می شود نه با اباطیلی که از روی بی مایگی باشد ـــــــــ اگر که این کلمه آخری را درست تلفظ کرده باشم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
چیزی که راه را روشن می کند تعاطی اندیشه هاست، مبادله فکر بین شما و آنچه که فرهنگ انسانی ست، بی منع و مانع ِ پیشداوری ها و سدبندی های دستوری. برای جامعه و فرد هیچ خطر خطرناکتر از سد فکرکردن نیست. با پیش فکر سدبستن شاید برای مدتی میشد که مانع اندیشه شد، اما آنچه فدا می شد، و شد، اجتماع و زندگانی بهتر بود که محروم می شد از جریان فکر کردن، از فکر، از فرهنگ، و محکوم میشد ــــــ منگ می شد در کلّه، که این بدترین نوع و مایه اسارت و سقوط و بیهوده بودن است و بود. هنوز هم هست. <b>یک اجتماع زیر زور، دور مانده از اندیشه، روزی هم اگر که نیروی فشردهاش بترکد چه چیزی به جانشینی ظلم و دغا برایش سراغ توانی کرد؟ جز عیناً همان قوه که تا آن روز محروم از مبادله فکر بوده است و در نتیجه گرفتار قحطی اندیشه و معتاد و گرسنه زور و ظلم و دغا و خشونت و پستی؟</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhDFsaYvhBaJ-lvo_2hZJmOd7QH5CUpEAvQApSIGz7hMm9EAc9C6XbRIKWZB6szikaBK5RkCcNC79j2J44kLuBvwUM3tkWxc9WsitRbr9eYOBWlT4UuAIn0sUxaNXM1TGZiCedUZWSDIpU/s1600/ebrahim+golestan.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" height="200" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhDFsaYvhBaJ-lvo_2hZJmOd7QH5CUpEAvQApSIGz7hMm9EAc9C6XbRIKWZB6szikaBK5RkCcNC79j2J44kLuBvwUM3tkWxc9WsitRbr9eYOBWlT4UuAIn0sUxaNXM1TGZiCedUZWSDIpU/s200/ebrahim+golestan.jpg" width="136" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
وقتی که اندیشه زنده نماند و شد شبه اندیشه، شد یک نگاه ناتوان به دوره گذشته اندیشه، محرک و وسیله و ابزار اندیشه هم از کار می افتد ــــــــــ که افتاده ست. حتی می رسیم به جایی که کلمه هم نمی ماند. بی کلمه هیچ فکر نمی ماند. هیچ ذهنیت معتبر نمی ماند. <b>هی فخر می کنیم به یک گذشته نامعلوم، چون گذشته ای که باید معلوم مان باشد از ذهن مان رفته ست، و چون که رفته است در فکر امروزمان نمی آید تا اثر سودمند بگذارد</b>، از وقتی که این زبان فارسی که بهش حرف می زنیم آثاری برای مان گذاشته ست هیچ ردپایی و نشانه ای از آغاز تاریخی که به آن فخر می کنیم در خود برای مان نگه نداشته ست، چیزی که تا پنجاه شصت سال پیش در دست مان نبود تا دیگران برای مان آوردند. تمام بزرگان مان هم آن ها را نه داشتند و نه گفتند. خبر نداشتیم پیشینی ها در این سرزمین کی ها بودند؛ تاریخ درخشان اشکانی را در خدای نامه نفی کردند تا در شاهنامه هم مالید. حالا از شوش شش هزار ساله هیچ، از پاسارگاد کورش و از آپادانای دارا بگیر و بیا پیش، هیچ خبر نماند و آن ها را به سلیمان و رستم و جمشید اسطوره ای بستیم. اسکندر را به حدود تقدس و عرفان برفراز نشاندیم و از خودمان خواندیم. این از آنچه باد بروت ماست. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما از آنچه باید که منبع سواد و شعور ما باشد، از فرهنگ تمام آن صدها سال بی خبر ماندیم. تنها همان تفاخر به زرق و برق ِ بیجا ماند و جور و خون را نشانه جلال گرفتیم. اگر ما می گوییم ایرانیایم، از سقوط ساسانی یک ایرانی بر ما حکومت نکرد تا آغاز این قرن شمسی هجری. و مفهوم ایرانی در طول این چهارده قرن اصلاً نبود و یک کلمه از این صفت و از محل آن در نوشته ها نماند و نیست و تا وقتی که وضع سیاسی تازه نیازمند ساختن آن شد، این از ادعای ما به ملیت، که البته خود این مفهوم هم شایسته بررسی های جدی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
...ما حتی اسم پرنده و گیاه را در ذهن گم کرده ایم. کتاب های تازه لغت برای طاقچه. می پرسی این پرنده چیست، میگوید پرنده است. می پرسی اسمش چیست؟ خوب، پرنده است دیگر. آن گل، آن درخت؟ خبر یُخدور.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
...فکری که پَخت باشد و بی دقت، زبان ِ پَخت ِ ولنگار می سازد. بعد، با یک چنین زبان، هم پَخت می سازد هم نارسا و ولنگار. در یک چنین زبان ِ بی دقت، فکر دقیق و تیز درنمی آید. این آن را رواج می دهد آن یکی این را. وقتی هم که زندگی، که زیربنای اساسی است، نیرویی برای ایست این سرنگونی و لغزش نپروراند و خود در تباهی عادت، و زیر زور سنت، و منقاد مستبد تنگ دیده باشد و بیمار باشد و از کهولت و بی کوششی، جایی برای نثر و قصه که سهل است، جایی برای هیچ چیز، هیچ نمی ماند. چیزی که چیزکی باشد، حالا هی بگو که وارث شکوه و حشمت و غنا هستی. نیستی. حتی در تقلید و در دلقکیش هم لنگی. شفا به درد ادعا نمی خورد، بیمار. وزوز، نه نعره است نه آواز."</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="ltr" style="text-align: justify;">
<b><i>ابراهیم گلستان، اسفند 1348، دانشگاه شیراز</i></b></div>
<div dir="ltr" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<u><b>از همین نویسنده:</b></u></div>
<ul style="text-align: right;">
<li><a href="http://darieh.blogspot.com/2009/10/1348.html" target="_blank">وحدت به ضرب زور وحدت نیست...</a></li>
<li><a href="http://darieh.blogspot.com/2011/05/blog-post_14.html" target="_blank">کوشش در درست دیدن و بر وفق آن درست گفتن</a></li>
</ul>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-66709584011078821712011-11-30T12:26:00.001+00:002018-02-25T10:23:52.157+00:00آبرو و هویت بر باد رفته ملی<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: justify;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgKYEM7IQZm8jHytF-00XfDWc9yIKS9N04DKP8j4KMAk5SLnMBDRnUFNhfPGiPuhLOWCzEeLBV6KE5Idr0jJTtFS_iC1oHOd5Of6Skaim9ne-nbxRrI3zvQrjbTx4RYGj0UyNKTEwTDMCg/s1600/Iran+Aus.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgKYEM7IQZm8jHytF-00XfDWc9yIKS9N04DKP8j4KMAk5SLnMBDRnUFNhfPGiPuhLOWCzEeLBV6KE5Idr0jJTtFS_iC1oHOd5Of6Skaim9ne-nbxRrI3zvQrjbTx4RYGj0UyNKTEwTDMCg/s320/Iran+Aus.jpg" width="268" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
10 دقیقه مانده به شروع آزمایشگاه، بچه ها دور هم و کنار یک کامپیوتر جمع شده ایم. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
-فلانی تو اهل کجا هستی؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آیم فِرام ایران. این جمله را از همان ترم اول زبان به تو یاد میدهند و
آنقدر تکرارش کرده ای که بدون لکنت زبان جواب میدهی. بسیار آرام، بسیار
ریلکس، بسیار فوری و برق آسا!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رفیق اندونزیایی ام می گوید ایران کشور بسیار بزرگی است. هیجان زده می شوم و
میپرم وسط حرفش و آموخته های کلاس جغرافیای سوم راهنمایی را میریزم روی
دایره! ایران کشوری است به مساحت یک میلیون و ششصد چهل و هشت هزار و صد و
نود و پنج کیلومتر مربع!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
-وَووای!!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
درود به روح اموات معلم جغرافیای دوران راهنمایی مان که من را در میدان
دیگری سربلند کرد. درود به شرف او که با وطن پرستی خاصش اصرار داشت یک
ایرانی باید مساحت کشورش را کامل بداند! ایرانی باید تا آخرین متر مربع وطن را دقیق
از حفظ باشد و گرنه نمره کامل را نخواهد گرفت!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a><br />
-من «پرنس آف پرشیا» را بازی کرده ام.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به او می گویم این فیکشن و داستان هست. البته مسئله حادی نیست و خیلی هم جای سرشکستگی ندارد! بازی هست دیگر. کمی درباب تاریخ پرشکوه ایران و تمدن
آریایی سخن فرسایی میکنم. برادر چینی میگوید تو باید معلم تاریخ میشدی. با
خنده جواب میدهم به کسی که چهار جمله تاریخی بداند تاریخ شناس نمی گویند! اما
در اصل، پیام نهفته در این پرسش این است که این چرت و پرت ها را چرا حفظ
کرده ای؟ اصلاً به چه دردت می خورد؟! </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
-من هم فیلم 300 را دیده ام.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
غش غش میزنم زیر خنده که این چرت و پرت ها دیگر چیست عزیزجان. با خودم میگویم لابد
طرف خودش شعور دارد و فرق آن همه جلوه های ویژه از واقعیت را تشخیص میدهد و
نیازی به توضیح واضحات نیست! اصلاً کجای ایرانیان داخل فیلم 300 شبیه رئیس
جمهور زیبا روی ما هستند؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رفیق سنگاپوری کنجکاو میشود و میرود پشت کامپیوتر و توی گوگل نام ایران را سرچ میکند تا ببیند این سرزمین اسرار آمیز کجاست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
کله های آویزان! تن های بالای دار رفته! یا قمر بنی هاشم! این تصاویر
دلنواز دیگر از کجا پیدایشان شد؟!! از فشار روانی ناشی از حضور در جمع کفار، تمام تنم خیس عرق میشود. هرگز حتی خودم هم تا به امروز نام ایران
را در گوگل سرچ نکرده بودم! آخر نیازی نبود، تاریخ پاک آریایی را مثل کف
دستم می شناسم! </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
-اوه مای گاد!! شما هنوز در خیابان اعدام می کنید؟!!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نه! نه! نه!! اینها فقط سالی یکی دوبار اتفاق میافتد آنهم برای ترساندن
ملت. میدانی، ایران دیکتاتوری است. در ایران متاسفانه رئیس جمهور عقاید تمام ملت را
پِرِزنت نمی کند و انتصابی است. ما 180 درجه با دولتمردانمان فرق داریم به جان شما.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
پسر اندونزیایی که گویا از بخت بد من، اطلاعات بیشتری از ایران دارد و چهار
نفر آدم را می شناسد، میپرسد مگر احمدی نژاد پَری صورت رئیس جمهورتان نیست؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نه خیر! آنجا تقلب میشود. همه حق کاندیدا شدن ندارند! آهان یادم آمد! «نظارت
استصوابی» داریم! در دلم میگویم الله اکبر، معادل این اصطلاح عربی به انگلیسی
چه می شود؟! بسیار افسوس میخورم و آرزو میکنم که ای کاش رئیس جمهور نداشتیم، لاقل آنوقت خیلی
راحتتر از آرمان های ملت شریف ایران دفاع میکردم! </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
رفیق چینی می پرسد: با آمریکا چرا دشمنید؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
همان حرف های همیشگی را تکرار میکنم. ملت ایران با آمریکا هیچ مشکلی
ندارد. در کشور من، دولت ملت را نمایندگی نمیکند و... مثل حزب کمونیست خودتان است
دیگر. مگر تو با آمریکا مشکلی داری؟! ایران دیکتاتوری است! گوساله اینرا
بفهم!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
-چرا با اسرائیلی ها مشکل دارید و می خواهید آنها را بکشید؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
توضیح این یکی خودش نیاز به جلسه جداگانه ای دارد. ایران دیکتاتوری است! ملت و دولت یکی نیستند! پفیوز اینرا بفهم! خداراشکر استاد سر میرسد و سخنرانی بنده بلاجبار باید تمام شود. اصلاً مگر با یک لکچر چند دقیقه ای می شود روی افتضاحی به این عظمت ماله کشید؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یاد استاد پاکستانی ام می افتم. طرف در رشته خودش یلی است. اما
احساس میکنم (و شاید هم توهم دارم) که از ملیتش بیزار است. حتی یکبار تاخیرش
را ندیدم! حتی یکبار ندیدم نا مرتب سر کلاس حاضر شود و کراوات زدن را فراموش کند.
آنقدر که این بنده خدا روی سر و وضعش دقت و تعصب داشت، استادان اروپایی نداشتند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
یاد استاد آلمانی مان می افتم که در کلاس و جلسه اول شوخی کرده بود که من
برخلاف هموطنانم، جدی و عصا قورت داده نیستم و خیلی اهل شوخی ام...الآن با
خودم میگویم در موقعیتی مشابه، این بدبخت خاورمیانه ای چه باید میگفت؟! من پاکستانی هستم
اما برخلاف هموطنانم تروریست نیستم؟!!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
از کودکی، شکوه آریایی را در مغزت فرو کرده اند. تو روی خودت حساب جداگانه ای باز
کردی اما وقتی که بیرون میایی، همان اول بسم الله، همان گیت ورودی
فرودگاه و جلوی افسر مهاجرت، به تو غیر مستقیم حالی میکنند که پسرجان! بشاش به
سرتاپای غرور آریایی و هویت تو خالی ملی ات و بعد وارد این مملکت شو! به
عبارتی: آره داداش، اینجا تو به عنوان یک ایرانی هیچ گهی نیستی! توهماتت را
بریز داخل مستراح که دو زار هم برای ما نمی ارزند! برای ما، تو و دولت
متبوع ات فرق چندانی باهم ندارید! اینها تو را با خاک و واقعیت عینی موجود یکسان میکند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjYRZaQgfQeZpCEeVViozX2ThGKhkwefrT5HTzVRtqKPEB_SPR4b18XX_jgW-enUcizW80xXCn1HxbNzZ5tw0Tv7GNtZyAqwGKzKOG7NESGAghF9Yp5KbQ6_LTw2nEIn12rSnF4E9n6B_Y/s1600/29ira15.JPG" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="265" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjYRZaQgfQeZpCEeVViozX2ThGKhkwefrT5HTzVRtqKPEB_SPR4b18XX_jgW-enUcizW80xXCn1HxbNzZ5tw0Tv7GNtZyAqwGKzKOG7NESGAghF9Yp5KbQ6_LTw2nEIn12rSnF4E9n6B_Y/s400/29ira15.JPG" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
و از امروز برگ زرین دیگری به افتخارات این ملت اضافه شده. بی شرف ها رسماً
آفتابه را گرفته اند به هویت و ملیت ایرانی. آری برادر! می خواهند هویت و غرورت را از تو بگیرند!...آنهم دقیقاً در روزی که 14 سال پیش ایرانیان در داخل و
خارج ریختند به خیابان و بعد از مدت ها به ایرانی بودنشان افتخار کردند. از
ایرانی بودنشان دیگر خجالت نکشیدند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
...پدر جانم را می خواستم ببینم. دو هفته دیگر وقت سفارت داشت که تازه
معلوم نبود اصلاً بهش ویزا بدهند یا نه! می پرسد پسرم، چه می شود؟! می گویم
به احتمال زیاد سفارت را می بندند. بی خیال باباجان، بیا ابوظبی ویزات را
بگیر...احساس میکنم در گلویش بغض دارد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
می خواهم دلم را بزنم به دریا و چندجا جلوی چند نفر غریبه ناغافل بگویم
ایرانیم و واکنش ملت را بسنجم! پس از اندکی تامل بی خیال میشوم! نه اعصاب
تحقیر شدن را دارم و نه حوصله سخنرانی کردن برای ملت. مگر هویت ایرانی ام را به کجایم می خواهم شیاف کنم؟! یاد این تکه از رمان
«<a href="http://fereydoon.malakut.org/fereydoon.pdf" target="_blank">فریدون سه پسر داشت</a>» عباس معروفی می افتم. البته با انگیزه ای 180 درجه متفاوت. آخر من مدت هاست که بی
وطنم!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
"به دختر جوانی که از پنجره نگاه می کند بگو روز بخیر. با تردید به میز
کوچولو نگاه کن، و دل به دریا بزن: «دارف ایش داس میتنِمن؟» «یا، بیته
شون.» «دانکه شون.» میز را بردار. نگاهی دیگر به دختر بینداز که با لبخندی
از رضایت وراندازت می کند، با سر دوباره تشکر کن، و اگر پرسید کجایی هستی،
بگو لیبی، بگو پاکستان، بگو جهنم، نگو ایران . آبروی ایران را نبر. میز را
بردار و به خانه ات ببر. اصلاً داشتی کجا می رفتی؟ ولش کن مجید." <span style="font-size: x-small;">ص13</span><br />
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
</div>
<div style="text-align: center;">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="315" src="https://www.youtube.com/embed/4drjkkXgW2Y" width="420"></iframe> </div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-46955501141747581412011-11-13T16:09:00.001+00:002018-02-25T10:28:04.848+00:00سرانجام پر کردم پیاله را!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhtlCYUvlkEsP-i1cM_KQ2py4D9lI0f7a35vv5_BazxpOOR-6yrpo115KMhJDC-A0YE30hICIWf76BDZB859LtpjtVDVKKGqlKk_KYb3CK7B7TGJquUjgR1VSHbbaU5Nxek3jPjYV9qwYE/s1600/Champine+1.png" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="301" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhtlCYUvlkEsP-i1cM_KQ2py4D9lI0f7a35vv5_BazxpOOR-6yrpo115KMhJDC-A0YE30hICIWf76BDZB859LtpjtVDVKKGqlKk_KYb3CK7B7TGJquUjgR1VSHbbaU5Nxek3jPjYV9qwYE/s400/Champine+1.png" width="400" /></a></div>
<br />
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhPoFWBkMMyAKZ9HcZ3uFxc_KZgqU0Z4y7-EaSmi5IISJVrhugh9_0uYsPoA-9ldOt-Cxt2ztHiDSlBIghfmvTvrr2sS-VtMIW0SjhsvDbtxWhMx4h-rMRUj2Ew6J6YXueHwvC7p9APUmc/s1600/Champine+3.png" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><br /></a>
<div style="text-align: justify;">
مامان می خوام امشب بساط عرق خوری را بندازم...<br />
<br />
ای بابا! داد و بیداد نکن عزیز من! شوخی کردم:دی<br />
<br />
به گمانم خودش هم میدانست که همچو گذشته دارم شوخی میکنم. گل پسرش را خوب می شناسد و میداند که اهل این حرف ها نیست...اما، اما مادرجان خبر نداشت که عزیز دردانهاش امشب سودای دیگری در سر دارد...نمی دانست که ایندفعه برخلاف دفعات پیشین، قضیه جدی است.<br />
<br />
نمیدانست که پسرش با چه حسرتی از جلوی شیشه های رنگ و وارنگ مشروب عبور میکند!...با چه تعجبی دخترکان خوش و خرم ِفریاد کش ِ تلوتلو خوران در خیابان اصلی شهر را تماشا میکند...خیابان عاشقان...بورس ِ بار و عرق خوری شهر!... نمیداند که من چقدر کنجکاو هستم تا کشف کنم اینهمه شعر و شعار و داستان درباره شراب شوخی و خالی بندی است یا مِی ناب جداً آدم را تا آسمان هفتم می برد؟! <br />
<br />
می گویند شراب عقل را زایل، معده را سوراخ و چشم را کور میکند...پس در را محکم می بندم و سه قفله میکنم تا عربده کشان سر به خیابان نگذارم!...دوقرص نان درسته می خورم تا معده ام را تا حد امکان پر کرده باشم...سیستم صوتی تلفن را فعال میکنم تا تنها با حرف زدن شماره بیمارستان را بگیرم!...بطری را از ترس بیرون ریختن کف و آب، داخل دستشویی باز میکنم. تا آشپزخانه راه زیادی در پیش است و من طاقت صبر کردن ندارم.<br />
<br />
شراب شناس نیستم...فی الواقع از شدت گیج شدن در میان اسم های گوناگون، تصمیم گرفتم به دلم رجوع کنم. آن مِی ای را انتخاب کنم که به صلاح ملت و مملکت هست...پس رفتم سراغ شراب شیراز....کفی از شراب بیرون نمی ریزد! احتمالاً مدلش با آنچه که در فیلم ها دیده ام فرق دارد یا شاید هم اصلاً شراب کف نمی کند و آنها بیرون پاشیدن ها مال آبجو بوده؟!...الله و عرق خوران عالم اعلم!<br />
<br />
<a name='more'></a><br />
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhPoFWBkMMyAKZ9HcZ3uFxc_KZgqU0Z4y7-EaSmi5IISJVrhugh9_0uYsPoA-9ldOt-Cxt2ztHiDSlBIghfmvTvrr2sS-VtMIW0SjhsvDbtxWhMx4h-rMRUj2Ew6J6YXueHwvC7p9APUmc/s1600/Champine+3.png" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhPoFWBkMMyAKZ9HcZ3uFxc_KZgqU0Z4y7-EaSmi5IISJVrhugh9_0uYsPoA-9ldOt-Cxt2ztHiDSlBIghfmvTvrr2sS-VtMIW0SjhsvDbtxWhMx4h-rMRUj2Ew6J6YXueHwvC7p9APUmc/s320/Champine+3.png" width="240" /></a></div>
از پر کردن گیلاس اول فیلم برداری می کنم. آنهم با کیفیت Full HD این لحظه تاریخی را باید تمام و کمال ثبت کرد...شراب بوی خوبی نمیدهد...جرعه اول را بالا میکشم....مزه اش با آبمیوه ی انگور و آلبالو 180 درجه فرق دارد...گلویم کمی میسوزد، پس در کنارش بیسکوییت شکلاتی می خورم.<br />
<br />
جرعه های بعدی را با جان کندن بالا میدهم...معده ام دارد می سوزد اما هنوز خبری نشده! هیچ اثری از مستی مشاهده نمیکنم...بر روی رفتار و گفتارم تسلط صد در صد دارم...برای تست هشیاری ام پشه ای را نشانه میگیرم...با موفقیت هرچه تمام تر حشره موذی و لابد هرزه عرق خور را به هلاکت میرسانم. ای پشه ها و مگس های موذی، از من دور شوید... این گیلاس فقط برای من است...این وقت شب، همپیالهای سراغ نداشتم و کارشناسی بهتر از دوست مجازی ام پیدا نکردم! از اطاق فرمان به من میگوید شراب آدم را رمانتیک تر میکند...پس برای احتیاط از خانم های وب2 فاصله میگیرم و به رفقای پسرم نزدیکتر میشوم.<br />
<br />
به هر زحمتی که هست، شراب سرانجام به آخر های گیلاس میرسد. تجربه فوق العاده و جالبی نبود! بخصوص اینکه احساس میکنم نظام سرمایه داری با پدرسوختگی ذاتی اش من را فریب داده و با وسوسه تخفیف 50 درصدی، دو بطری شراب را در پاچه ام کرده...بطری هایی که معلوم نیست کی تمام خواهند شد!...با این وجود می خواهم در فرهنگ غربی عمیق تر شوم...اینکار را از جنده خانه های غرب آغاز خواهم نمود... دوستان شوخی کردم، من مرد نجیب و سر به راهی هستم...من یک مرد خانواده ام!<br />
<br />
پشت این بطری چیز ننوشته اند اما یک شراب دیگر دستورالعمل مصرف داشت!...هر واحد انگلیسی را تعریف کرده بود و توصیه کرده بود که خانوم ها روزانه حداکثر 3 واحد و آقایان حداکثر 4 واحد بنوشند...آری! مردان از زنان با جنبه تر و با ظرفیت ترند...این یک فکت انکار نشدنی تاریخی است!<br />
<br />
شراب میلی جنسی را کم میکند، با این وجود مشخصاتم را به همراه ِ یک عکس، به شبکه «<a href="http://www.rabbit-tv.com/" target="_blank">ربیت تی.وی</a>» می فرستم ...فوراً چند پیشنهاد برای فان و سرگرمی دریافت میکنم...زنان سن بالا و لابد چاق و چله!....وجداناً ژانر میلف هیچگاه در دسته علایقم جای نمیگرفته...این وسط یک پیشنهاد جالب توجه میگیرم..."یک زوج 50 ساله و غول پیکر، بدنبال فان!"به عبارت دیگر: ریزه میزه ای، بیا و آن وسط بالا و پایین بپر که به هر سه مان خوش میگذرد!...از روی ظاهر بنظر میرسد که مشتریان این شبکه بیشتر از قشر زحمت کش و محرومیت کشیده کارگر باشند...و لابد برخلاف عرف جامعه انگلیسی، یا آنچیزی که بدان در دنیا معروفند، در سکس خیلی بی ریا و پر قدرت و انقلابی ظاهر میشوند...من به سوسیالیسم ارادت دارم. شعارم هم همواره این بوده که کارگران جهان متحد شوید، اما نه برای گاییدن من!....مسیج بعدی را از حالا آماده کرده ام: پسری هستم بیست و چند ساله، بدنبال بانویی زیر 30 سال! بمنظور گفتگو و تقویت زبان انگلیسی. تقویت زبان در انگلیس، کار همان کلاس قرآن در ایران را میکند.<br />
<br />
اسلام فکر همه چیز را کرده است و چیزی را بیخودی ممنوع ننموده...شراب؟! تو بگو بطری کافور!...بکل از کار افتاده است برادر من...اندک وحشتی هم تمام وجودم را گرفته که این داستان تا کجا ادامه خواهد داشت؟!...چه کسی پاسخگوی نسل ورافتاده خاندان عصمت و طهارت بنده خواهد بود؟!...اما علیرغم این، شراب استرس آدم را کم میکند و خجالت را از آدمیزاد میگیرد...نشان به این نشان که منی که از سلام و علیک با مه رویان و پری پیکران سرخ و سفید میشدم، مدتی است با خیال راحتتر با این قشر زحمت کش جامعه روبرو میگردم...امروز صبح دختر همسایهیمان را دیدم...از دور داد میزد که ریاضیاتش ضعیف است و احتیاج به کلاس تقویتی دارد...سلام و علیکی کردیم و از او خواستم تا مرا در یافتن محل کنتور برق راهنمایی کند...خوشحال و خندان آمد تو و رفت داخل راهرو، یک نگاه به چپ و یک نگاه به راست، چند قدم جلو، چند قدم به عقب، و بعد اعلام شرمندگی که کنتور ما نزدیک فلان جاست، مال شما را نمیدانم! آیم ریلی ساری!<br />
<br />
عیبی ندارد! ناراحت نشو بالام جان. از همین سرک کشیدن کوچک و حرکات کنجکاوانه چشم و ابرو و گردن، فوراً دریافتم که کمی هم باید در فیزیک ضعف داشته باشد...در ذهنم یادداشت میکنم: حل مسائل بخش ِ حرکت، پس از برطرف کردن ضعف های عمده در مشتق گیری!...موقع خداحافظی همدیگر را می بوسیم و به فارسی میگویم "ماشالا مثل هلو میمونی شما!" گویا فحوای کلام را میگیرد و خنده ای از روی شرم میکند و پاسخ میدهد:<br />
<br />
-تنک یو<br />
<br />
من هم لاجرم لبخند میزنم و میگویم: "یور ولکام عزیز دل برادر"... تا دم در او را راهنمایی میکنم و خداحافظی کرده و میگویم "سی یو لیتر بالام جان"</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-68133791836626835052011-10-10T00:54:00.000+01:002018-02-25T10:05:25.208+00:00قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiWNIPA_C54uXh0nHLtMOccZQluGs1azGOjYrJ1npgNU4WVvCBIDpOiR_XQNZGdLV5nYjsuaI1iQssDOqrZhXIOGX1GFA1YFxZDziFuuLxLI5kxsyAHVTZD14a7VgzGiH9C8RY32mvd2tc/s1600/spiegel1.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="266" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiWNIPA_C54uXh0nHLtMOccZQluGs1azGOjYrJ1npgNU4WVvCBIDpOiR_XQNZGdLV5nYjsuaI1iQssDOqrZhXIOGX1GFA1YFxZDziFuuLxLI5kxsyAHVTZD14a7VgzGiH9C8RY32mvd2tc/s400/spiegel1.jpg" width="400" /></a></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
در یکی از تظاهرات پس از انتخابات (احتمالاً روز قدس)، بعد از آنکه گاز
اشک آور میزنند، آسمان شروع میکند به باریدن...عده ای در میان جمعیت شعار میدهند که: "صلي علي محمد اشك خدا
درآمد!"... با خودم فکر می کردم که اگر فیلمی از آن صحنه داشتم، این
ترانه ی زیبای بانو مرضیه را رویش میگذاشتم.</div>
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
<div style="text-align: center;">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="315" src="https://www.youtube.com/embed/6RO2xJ9H2VA" width="420"></iframe>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
دوست دارم وقتی که ارکستر در میانه اجرا به اوج خودش میرسد، یک لحظه به این فکر کنم که ظلم و جور رفتنی هستند...یک لحظه در این رویا غرق شوم که آینده وطن روشن است...برای لحظه ای با تمام وجود بخوانم که:</div>
<br />
غماتو فراموش کن<br />
تا می تونی می نوش کن<br />
با رنگای دیوونه ی گل<br />
چشامونو مدهــــوش کـن<br />
چشامونو مدهــــوش کـن<br />
<br />
<br />
نگاه کن که ابرا چقدر شاد می بارن<br />
با آواز و با شور و فریاد می بارن<br />
می بارن ، تموم میشن و میرن اما<br />
به هرگوشه ای بذر میلاد می بارن<br />
به هرگوشه ای بذر میلاد می بارن </div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-20425039106626635672011-10-04T14:05:00.001+01:002018-02-25T09:57:00.701+00:00پدر ملت ایران<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiiCGdwKMaOa9U1uKLLoWv4mGijm3UNLRMjVPWVq5mq1SS5Htz6JI1RNGSJiM7JhZbVmJR5yevITsMjMe9CjEnvhq_A-uFc57uFnD5P4DlhgY85pb1FAS9h36r2DvAaP0TlIAHrzYBmvNE/s1600/Dear+father.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="260" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiiCGdwKMaOa9U1uKLLoWv4mGijm3UNLRMjVPWVq5mq1SS5Htz6JI1RNGSJiM7JhZbVmJR5yevITsMjMe9CjEnvhq_A-uFc57uFnD5P4DlhgY85pb1FAS9h36r2DvAaP0TlIAHrzYBmvNE/s400/Dear+father.jpg" width="400" /></a></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
لابد آن کودک یتیم، آن بی پدر و مادر، آن کودک ِ کار و فقر، آن درد کشیده از تمام فلاکت های بشری، آن که از تمام محرومیت های زندگی چیزی چشیده... در وجود پر از نکبت و محرومیت و عقده ی تو، عــَدالت را جستجو میکرده...مگر نه اینکه به فرموده امام راحل این مملکت مال پابرهنه هاست...مال فلک زده ها...از همه جا رانده و مانده ها!...پدر! حق ما را از مفسدین بگیر!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من به چشمان خود، پیرزن پر از عقده ای را دیدم که جلوی صندوق یقه مرا گرفته بود و با غیضی عمیق و صدایی عصبی و لرزان مرا بازخواست میکرد که:</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به رفسنجانی پفیوز که رای ندادی؟! </div>
<div style="text-align: justify;">
- نه مادر! </div>
<div style="text-align: justify;">
پس درود به شرفت... </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تو بر تمام یتیمان و توسری خورده های این مملکت حق پدری برگردن داشتی...پدر آنان که فقر گویی با شکمشان شوخی دارد و با معده هایشان در حال کشتی گرفتن است...پدر! ای پدر رنج کشیده و دردشناس ملت! حق ما را از اغنیا بگیر!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اما نمیدانستند که تو چه دیوث پدری بودی...۳۰۰۰ هزار میلیارد تومن؟! ای تف به قبر پدر و مادرت! اینرا یکی از پابرهنه ها می گفت!...برادر! ما را بازی داده اند. برادر! شیره ما را کشیده اند. برادر! خون ما را مکیده اند. و ما به توسری خوردن و بازی خوردن عادت کرده ایم...تنمان زیر مشت و مال چماق و فشار زندگی کرخت شده است....کرخت ِ کرخت...</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-63994445093179424602011-08-27T18:56:00.000+01:002018-02-25T10:27:17.944+00:00عمل نمیکنم، پس نیستم!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjC2AQJGzCjzIkZy5zKpMv-iqX6d3FKqxWtZgkWeXVzn8x93vwEo4qqwvyC6JkY-lcw-Yvzw_3h8zZdb0dcXyLi_Nm0nq5fByvDhb7-4bcZoDsnHqywqmEeMC9uOaS7VhyYQgg4kRUZxIM/s1600/CNN+Ad..jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="275" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjC2AQJGzCjzIkZy5zKpMv-iqX6d3FKqxWtZgkWeXVzn8x93vwEo4qqwvyC6JkY-lcw-Yvzw_3h8zZdb0dcXyLi_Nm0nq5fByvDhb7-4bcZoDsnHqywqmEeMC9uOaS7VhyYQgg4kRUZxIM/s400/CNN+Ad..jpg" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: center;">
<blockquote>
کلمات بدون عمل، قاتل ایده آلیسم هستند. <span style="font-size: x-small;"><a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/Herbert_Hoover">هربرت هوفر</a>- 31امین رئیس جمهور آمریکا</span> (۱۹۶۴-۱۸۷۴)</blockquote>
</div>
<div style="text-align: justify;">
با آمدن چند نفر به خیابان، «جامعه مبارزین مجازی» مجدداً به تکاپو و هول و هراس افتاده است. مساله این هست که آیا مبارزه برای ما یک مسئله جدی است یا وسیله ای برای پرکردن اوقات فراغت و زنای روحی با اخبار هیجان انگیز. تجربه جنبش شکست خورده سبز و حضور همچنان فعال و بی رودربایستی چریک ها و تکاوران مجازی به ما گوید که در همچنان بر همان پاشنه گذشته می چرخد. باید به انقلابیون مجازی این نکته را یادآور شد که نیازی به کن فیکون کردن ایران نیست! </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
طبق اخبار، چندشب پیش، حدود 30 نفر از
فعالین توسط حکومت بازداشت شده اند. وظیفه هر جنبش مردمی در قدم و مرحله
اول این است که از سران و چهره های شاخص خود دفاع کند تا فعالین از بی بخاری و بی تفاوتی جامعه میل و رغبتشان را به مبارزه از دست ندهند. خواست آزادی
زندانیان باید ارجح بر هر هدف دیگری باشد. هدفی که می تواند با یک تحصن یا
تجمع مسالمت آمیز و آرام جلوی قوه قضاییه پیگیری شود. هدفی که بدون تردید
هزینه کمتری از خواست براندازی رژیم سفاک آخوندی خواهد داشت!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<span class="cbody">نکته ی دوم درباره برادران خارج از کشوریست که حتی
حاضر به پرداخت کوچکترین هزینه ای نیستند اما با نام مجازی پرچم انقلاب را
از زیر لحاف به احتزاز در می آوردند. برادر من توجه فرمایید! خواهر گرامی
توجه فرمایید! من و شما نوعی که نه بخاطر تعطیلات تابستان هویت مان را افشا
خواهیم کرد و نه برنامه ای برای سفر به داخل کشور و پیوستن به صف پرشمار!
مبارزین داریم، پسندیده تر خواهد بود که برای دیگران جرم سنگین براندازی را
نخریده و هزینه آرزوهایمان را به پای دیگران واریز نکنیم. لااقل بگذاریم آنهایی که در داخل هستند، آنهایی که در ارومیه هستند، جنبش مدنی شان را در
حد اعتراض به خشک شدن دریاچه نگه دارند. در همان حدی که توان هزینه دادن
برایش دارند. تا اگر پس فردا خبری نشد و رژیم سقوط نکرد و برای کسی به جرم براندازی 8 سال زندان ناقابل بریدند،
پیشانی ما بی عملان تاریخ از این رو سیاهتر نشود! امید است که ملت شریف از
تجارب گذشته اندک درسی گرفته باشد! انشاالله تعالی!</span></div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-52788906920334531242011-08-24T02:39:00.002+01:002018-02-25T10:26:06.142+00:00ای موشک های تاماهاوک، بگیرید وطن من را!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEikF_61r9dXoEkwol5M8VcMRlbEMBgNR8vUMOF40OfSfU_SmbGtVSFv3ZgmPqvrR-B29rf9k_PGv0yc4JVZ_u98C2fTo1yTNM_hvdBZlG7u0OmGk49HkO2xCAg75n36fqr8DBXMYlq1lXs/s1600/casualities-iran-iraq+war.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEikF_61r9dXoEkwol5M8VcMRlbEMBgNR8vUMOF40OfSfU_SmbGtVSFv3ZgmPqvrR-B29rf9k_PGv0yc4JVZ_u98C2fTo1yTNM_hvdBZlG7u0OmGk49HkO2xCAg75n36fqr8DBXMYlq1lXs/s320/casualities-iran-iraq+war.jpg" width="305" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
هزینه های جنگ با کشوری به وسعت ایران و در منطقه استراتژیکی چون خلیج فارس
و با توان عملیاتی برون مرزی سپاه، سر به فلک خواهد کشید. بعید است که غرب
دست به حمله به ایران بزند آنهم در شرایطی که برای جنگ محدود با لیبی، خزانه و
نفسش به شماره افتاده بود! اما بیایید به عنوان یک ورزش ذهنی، تصور (و شاید هم
توهم) ذهنی این دوستان را در خاطرمان شبیه سازی کنیم. چشمانمان را می
بندیم و بمب افکن های B-2 را تجسم میکنیم که با شکوه هرچه تمام تر از فراز
خلیج فارس عبور میکنند و به سمت ایران در حال پرواز هستند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<span class="cbody">بوشهر یا تهران؟ میدان تجریش یا شهرک اکباتان؟ فرقی
ندارد؟! چرا فرق میکند عزیز من. آن کس که در بوشهر یا شهرک اکباتان می
نشیند سهم بیشتری از موشک ها و بمب های آزادی بخش خواهد برد. فاصله برخی
بلوک ها با آشیانه هواپیما کمتر از صد متر است. فاصله ای که برای ریختن
شیشه های 5 متری خانه های آنجا کفایت میکند و چه منظره ای هیجان انگیزتر
از این؟ اصل فیلم هالیوودی و جلوه های ویژه است لامصب! تازه اگر شانس
بیاوری و این بمب های هوشمند که عینهو ریختن تاس در آسمان رها می شوند، در
همان محدوده خطای ده متری شان فرود بیایند و جلوی پای خانه ات از خجالت و
تو خانواده ات در نیایند. بوشهری ها احتمالاً از تشعشعات هرچند خفیف
نیروگاه اتمی لذت نخواهند برد اما کودکانی که در نزدیکی اهداف و پایگاه های
نظامی زندگی میکنند، با صدای بمباران شبی رویایی را به صبح خواهند رساند! اندکی صبر که فردا سحر دیگری است.</span> </div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a><br /></div>
<div style="text-align: justify;">
لندن یا اصفهان؟! شوخی نکنیم دوست عزیز! به تهران بر میگردیم که تاسیسات
آب، برق، تلفن و گازش منهدم گشته و تمام این نیازهای اولیه زندگی از دسترس
شهروندان خارج شده و جاده ها و پل هایش فرو ریخته. میدانی؟! برای تصرف یک
کشور باید ابتدا آنرا فلج کرد... به سطح شهرهای بزرگ می رویم و به تماشای
مناظر زیبا و خاطره انگیز صف های آب ِ تصفیه شده و بنزین می نشینیم. صف
ماشین های راهی شمال، صف نان و غذا و کسی چه می داند؟ شاید صف داوطلبین
ورود به جبهه هم داشته باشیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<span class="cbody">و لابد از دل این همه خون و فریاد و آتش، دموکراسی
همچون ققنوس از خاکستر بر خواهد خواست؟! هواداران رژیم و نیروهای نظامی
ناگهان از صحنه حذف شده و ملت دست به دست هم به مهر میهن خویش را کنند
آباد! هواپیما پشت هواپیما خواهد بود که از غرب و شرق(بیشتر از غرب) در
فرودگاه مهرآباد و آبادمهر(امام سابق) به زمین خاک پاک وطن خواهند نشست.
هرکسی با رزومه ای در جیب و مانیفستی در چمدان بدنبال این خواهد بود تا خلا
بوجود آمده را شخصاً پر کند! همه چیز عالی بنظر میرسد! اینجا کجاست؟ من
کجا هستم؟!...</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<span class="cbody">گیرم که هدف و حاصل حمله نظامی چیزی جز سقوط رژیم نباشد، اما پرسش اینجاست که مگر ملت شریف ایران از تجاوزات قبلی و ناخنک های همسایگان دور و نزدیک در گذشته چه تحفه ای بیرون کشیده اند که با این
سابقه درخشان در مهمان نوازی و متجاوز پذیری انتظار معجزه از جنگ دارند؟! ما از این تاریخ پرافتخارِ سراسر شکست و ناکامی بالاخره چه درسی گرفته ایم؟!...
به ریش داشته و نداشته خود خندیده ایم اگر خیال می کنیم که با یکسان شدن
ایران با خاک، وضع مان بهبود خواهد یافت!</span> </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
و من در عجبم از ملتی که هنوز که هنوز است، از فلاکت یک جنگ تمام عیار 8 ساله
خلاصی نیافته اما بدنبال جنگ رهایی بخش دیگری است! در عجبم از جماعتی که
زار میزند "دریغ است ایران که ویران شود" و در همان حال و هوا و با روحیه خالص میهن پرستی، رو به آسمان، دست به دعا
برای موشک ده متری بر میدارند و زیر لب می گویند: "کاشکی اسکندری پیدا شود!" </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
_________<br />
پ.ن1: </div>
<div style="text-align: justify;">
بهرام مشیری: <a href="http://www.google.com/reader/item/tag:google.com,2005:reader/item/29935a37c2cf9c64">وقتی جنگ آغاز شد هیچ دانسته نیست که گستره اش تا کجاست</a></div>
<br />
پ.ن2:<br />
تیتر با الهام از این سرود مجاهدین نوشته شده: <a href="http://www.youtube.com/watch?v=LfMu2p46KqU">ای گلوله ها بگیریدم!</a></div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-86005481471969343862011-08-06T20:01:00.021+01:002018-02-25T10:28:30.403+00:00لبخند بزن زیدو...لبخند بزن...<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh-147kftsR79a0euSznGLdNHNPDvA_LXZoPPilCHEySqQfoSh3XcKqMfrJHmVQ2EUkUC7H-jUw9P0Gm3rUhOQSFLsc2QUlDe-dAt4Syg6MzdA76VF6on-DU3DVN-3HgFiXMeGT-qSIa30/s1600/Zeid+Abadi.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="300" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh-147kftsR79a0euSznGLdNHNPDvA_LXZoPPilCHEySqQfoSh3XcKqMfrJHmVQ2EUkUC7H-jUw9P0Gm3rUhOQSFLsc2QUlDe-dAt4Syg6MzdA76VF6on-DU3DVN-3HgFiXMeGT-qSIa30/s400/Zeid+Abadi.jpg" width="400" /></a></div>
<blockquote>
<div style="text-align: justify;">
مهوَش که به رحمت خدا رفت، چنان جماعت عظیمی برایش به خیابان آمدند که به
تشییع جنازه ی همشهری او و مرجع تقلید بزرگ شیعیان، آیتالله بروجردی، تنه می زد. ده سال بعد که دکتر معین دار فانی را وداع گفت، شمار اندک مرده خوران آنچنان به انجوی شیرازی فشار آورد که "مقالهای انتقادی با عنوان <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/fa/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D8%B9%DB%8C%D9%86#.D8.AF.D8.B1.DA.AF.D8.B0.D8.B4.D8.AA">«تهران بمیر»</a> در روزنامه اطلاعات انتشار داد."</div>
</blockquote>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
میدانی زیدو، چند هفته بعد از 22 بهمن 88 برق خاصی را در چشمان رئیس کارخانه مان دیدم. بعد از مدت ها چند سفارش کلان ِ تازه گرفته بود. بازار ثبات را حس کرده بود و شاخص بورس در تابستان سال بعد داشت سقف آسمان را می شکافت. آخر بازار تابع قوانین عرضه و تقاضا است. مملکت از بلاتکلیفی و اغتشاش خسته شده بود و ثبات می خواست. این چیزی است که اکثریت جامعه می خواستند و می خواهند. ثبات برادر من، ثبات. ما با جمهوی اسلامی همزیستی مسالمت آمیز داریم. ما می خواهیم آب بازی کنیم، زندگی کنیم و در این میان یادی هم از عمل انقلابی فرنود کرده باشیم!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
زیدو! نمیدانم به فیسبوک سر زده ای یا نه! <a href="https://www.facebook.com/FreeAhmadZeidabadi">صفحه ای</a> که برای حمایت کتره ای از آزادی تو در آنجا باز شده، همان صفحه ای که اولین عکس ها پس از به مرخصی آمدنت در آنجا منتشر شد، بعد از چند ماه، فس فس کنان و به زور9 هزار نفر «حامی مجازی» ناقابل جمع کرده. در مقابل، <a href="https://www.facebook.com/pages/%D9%81%D8%B1%D9%86%D9%88%D8%AF-%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%AF%D9%88/199383950114930">فرنود</a>، کودک دلاوری که خودش مال خودش را می شورد، ظرف تنها چند روز 3 برابر «فداییان اینترنتی» تو هوادار پیدا کرده. این خیلی ساده معنایش این است که مردم ایستادن یا نایستادن تو بر سر آرمان هایت را به شوشول فرنود هم حساب نمی کنند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a><br /></div>
<div style="text-align: justify;">
برادر! از من بپذیر که بیخود آن تو مانده ای! کاسب از کسبش راضی است، دانشجو مشغول اپلای کردن برای خروج از خاک پاک آریایی، خاتمی در فکر انتخابات و کارمند در فکر اجاره خانه هست و... خلاصه سر هرکسی به کاری گرم و مشغول است. در نتیجه صلاح نیست یا بهتر بگویم اصلاً منطقی نیست که آدمی نقد را ول کرده و آینده نسیه موهوم را بچسبد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
میدانی عزیز! کار ما بگیر نگیر دارد. شاید همین فردا صبح انقلاب کردیم و آمدی بیرون یا شاید تا 30 سال دیگر هم بخاری از ما بلند نشود. با خودت رو راست باش. زمانه عوض شده. ما از فاز مبارزاتی «چریک فدایی خلق» به فاز عملیاتی «گور پدر ملت ایران» رسیده ایم. تو واقعاً می خواهی 6 سال تمام را آن تو بمانی؟!! </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
زیدو جان! <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/The_25th_Hour_%281967_film%29">ساعت 25ام</a> هنری ورنیول را دیده ای؟! آنتونی کوئین نقش موریتز، کشاورز ساده ی رومانیایی را بازی می کند که ناگاه با شروع جنگ جهانی دوم زندگی اش زیر و رو میشود... موریتز بعد از 8 سال بلا و بدبختی بالاخره به میان خانواده اش بر میگردد و با حسی آمیخته از حیرت و ناراحتی به آغوش همسر و پسرانش می رود. پسرانی که 8 سال تمام آنها را ندیده و در کمال تعجب یک نفر هم به آنها اضافه شده! کودکی مو بور که هیچ شباهتی به او ندارد! یادگار تجاوز سربازان آلمانی به همسرش. در این میان خبرنگاری آمریکایی از راه می رسد و از این خانواده تازه شکل گرفته می خواهد که رو به دوربین او لبخند بزنند تا عکسی خبری برای روزنامه اش تهیه کند. موریتز با فشار تمام خنده ای آمیخته به گریه سر می دهد...</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
و این سوالی است که تو باید از خودت بپرسی که آیا دو سال خرد و خمیر شدن ارزش شرف اهل قلم شدن را داشت؟! 4 سال باقیمانده چی؟! ملت همان ملت دیروزند اما آیا تو هم همان زید آبادی گذشته هستی ؟!... حقوق بگیران حقوق بشر و سندیکای روزنامه نگاران جایزه پخش کن به تمام سوالات بالا پاسخ خواهند داد: آری! لبخند بزن زیدو... لبخند بزن...</div>
<br />
<table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto; text-align: center;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi05brFaa2wFrDedyY_NgYtZ-BBfiPep89Tf4AW91SLchjcvZLcHBm1npGai8MltCmcwcTlCLVDLRqqHRPhgMLIG_MaHFI5lK9cBFJcSG-NOGvyo6pD9mQy_V4fzbrK-SyxUxZhzB9iRH0/s1600/vlcsnap-2011-08-06-14h57m56s119.png" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="288" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi05brFaa2wFrDedyY_NgYtZ-BBfiPep89Tf4AW91SLchjcvZLcHBm1npGai8MltCmcwcTlCLVDLRqqHRPhgMLIG_MaHFI5lK9cBFJcSG-NOGvyo6pD9mQy_V4fzbrK-SyxUxZhzB9iRH0/s640/vlcsnap-2011-08-06-14h57m56s119.png" width="640" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;"><span style="font-size: small;">Smile...Smile... A Big Happy Smile...Keep Smiling!</span></td></tr>
</tbody></table>
<br />
<br />
<div style="text-align: center;">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="349" src="https://www.youtube.com/embed/9yLFw0WENdE" width="560"></iframe></div>
<br /></div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-27648581678508091442011-07-15T12:56:00.014+01:002018-02-25T10:25:52.545+00:00این انگلستان است<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEggPrCBx8Z02EiXGSl9P7EDSS9IPSYFS0fiKwEdNFoXt9bae83_4jDo57QHYH1Dk_mVsT20iaOepj6sBYdoK3Bu4kr3Fq6sDWyggMCZ3C6nbD_IgmhXPgGZJus8GNqDOojIUVrstUgpZQg/s1600/this_is_england_xlg.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="293" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEggPrCBx8Z02EiXGSl9P7EDSS9IPSYFS0fiKwEdNFoXt9bae83_4jDo57QHYH1Dk_mVsT20iaOepj6sBYdoK3Bu4kr3Fq6sDWyggMCZ3C6nbD_IgmhXPgGZJus8GNqDOojIUVrstUgpZQg/s400/this_is_england_xlg.jpg" width="400" /></a></div>
<br />
<div class="title">
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<blockquote>
من نمیتونم به تو دروغ بگم. پسر، این یک جنگ رقت آوره. و تو می خوای که زندگی پدرت یه معنایی داشته باشه، درست نمیگم؟! و گفتن این حرف، قلب لعنتی من رو میشکنه. ما نباید اونجا[فاکلند] باشیم. اون [تاچر] به ما دروغ گفته. به من دروغ گفته. به تو دروغ گفته. اما مهمتر از همه به پدرت دروغ گفته. اگه تو بلند نشی و توی این دعوای لعنتی که در خیابون جریان داره نجنگی، پدرت برای هیچی مُرده. اون واسه هیچ و پوچ مرده. پسر، تو باید این رو با خودت حمل کنی. اینجا، توی این قلب لعنتیت... </blockquote>
<br />
شاون، یک پسر دوازده ساله انگلیسی است که پدرش را در جنگ
فاکلند از دست داده و با مادرش به تنهایی زندگی میکند. داستان از جایی آغاز می
گردد که شاون بخاطر شلوارش در مدرسه مورد تمسخر بچه ها قرار میگیرد و با پسری که به پدرش توهین کرده درگیر می شود. همین نزاع و آسیب
روحی باعث می شود تا پسرک ِ تنها، در راه بازگشت به خانه با اراذل محل آشنا شده و جذب آنها گردد. کله پوستی ها! باند کوچکی از نوجوانان و جوانان انگلیسی به رهبری وودی مهربان، دوست داشتنی و خوش
مشرب...<br />
<br />
<a name='more'></a><br /></div>
<div class="text">
</div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj0kmXBN8i4GcuJ-0jawn5f1tTY3qcnbXtMFF9V6TIx_LbSePW3CKzyDECfVIosv-bgXrrTHkWtFo8J6GTEc3y9c91TrRfzjuP29EJuQ-TOeoki9_XvBq8X0fajNx0TtFrVGzUcDaMKwkE/s1600/thisisengland.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="160" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj0kmXBN8i4GcuJ-0jawn5f1tTY3qcnbXtMFF9V6TIx_LbSePW3CKzyDECfVIosv-bgXrrTHkWtFo8J6GTEc3y9c91TrRfzjuP29EJuQ-TOeoki9_XvBq8X0fajNx0TtFrVGzUcDaMKwkE/s320/thisisengland.jpg" width="320" /></a></div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
شاون لحظات خوشی را کنار دوستان تازه اش می گذراند. حتی مادرش علیرغم مخالفت اولیه و ناراحتی از بابت تراشیده شدن سر فرزندش توسط دوست دختر وودی، پس از جر و بحثی کوتاه سرانجام راضی می شود تا شاون را بدست وودی و دوستانش بسپارد. این جمع دوستانه با آمدن «کُمبو» بهم می خورد. رفیق قدیمی، خطرناک و
نژاد پرست وودی که تازه از زندان آزاد شده و می خواهد خارجی ها را به خانه شان بفرستد...</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
فیلم «این انگلستان است»
روایتی از اوضاع فرهنگی اقتصادی قشر کارگر انگلیس در دهه ی 80 و دوران تاچر
است که از جنگ، بیکاری انبوه و مهاجرت رنج می برد. فیلم حکایت میهن پرستان ِ تحقیر شده و حاشیه نشینان چلانده شده زیر فشار زندگی است. شِین میدو، کارگردان
فیلم از کله پوستی ها هیولا نمی سازد و جنبه های انسانی زندگی آنها را به
تصویر می کشد. میدو با صراحتی قابل توجه کشمکش و نفرت شدید بین مهاجران و میهن
پرستان افراطی را به روی پرده سینما می ریزد. از توهین های تند کُمبو به سیاه پوستان گرفته
تا پاکی گفتن به پاکستانی ها. با این وجود کارگردان پند اخلاقی نمیدهد،
واقعیت را عریان به تصویر میکشد و قضاوت درباره زشتی یا درستی عمل را بر عهده
بیننده می گذارد. </div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
«این انگلستان است» برشی است کوچک اما دلچسب از فرهنگ و جامعه غنی بریتانیا.
فرهنگی که حتی زشت ترین و شاید کوچکترین بخش هایش را نیز از نظرها قایم
نمیکند و بی پروا درباره ی مشکلاتش به گفتگو می نشیند. خود را نقد می کند و
دریچه ای برای اصلاح ایرادها می گشاید. «این انگلستان است» جوایز زیادی برده
از جمله بهترین فیلم مستقل بریتانیا. بازی ها روان و خوبند، علی الخصوص
بازی دلنشین توماس تِرگوز در نقش شاون.<br />
<br />
از ایرادهای این فیلم می توان به بیشتر شکافته نشدن روابط و ریشه های این قشر اجتماعی، و شخصیت پردازی ضعیف مادر ِ شون اشاره کرد که به نحو غیرقابل باوری نسبت به دوستان تازه ی پسرش بی خیال و بی تفاوت است. با همه اینها فیلم در مجموع چفت و بست محکمی دارد و داستانش را سر راست، منطقی و روان تعریف میکند. این یک فیلم متوسط خوب از انگلستان مورد علاقه کارگردان است. با همه بدی ها و خوبی هایش.<br />
<br /></div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: center;">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="349" src="https://www.youtube.com/embed/CXDNsPRTANw" width="425"></iframe></div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
پ.ن: پیتر بِرَدشاو در نقدی که درباره همین فیلم در <a href="http://www.guardian.co.uk/film/2007/apr/27/drama2">گاردین</a> نوشته تعریف میکند "در اوایل دهه 70 روزی برای دیدن بازی تیم فوتبال واتفورد همراه با پدرم به استادیوم رفته بودیم که
کله پوستی ها توجه ام را جلب کردند. پدرم عبوسانه برایم توضیح داد که آنها
موهایشان را برای این زده اند تا بتوانند از دستان پلیس براحتی فرار کنند. واقعیت
داشته باشد یا نه، تراشیدن سر، کله آنها را شبیه یک مشت ِ گره کرده ی بزرگ می کند."</div>
</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-46376957135916763952011-06-08T18:22:00.003+01:002018-02-25T10:26:25.810+00:00تو بر اوج فلک چه دانی چیست؟!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh0nZXNp4lESiFLnWMCHQiyEmMyaVlRrp6O6KYdzxEf2ycYxyH1HWw9AQdglZ_9mi0B8kvDJYepEW0Lk0e71GiyGrGiZaH_6_lwiK1dUthl8WOs8lnYQN2gSj85fXxHkKYoKE5Lyg3bxi0/s1600/Nourizadeh.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="265" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh0nZXNp4lESiFLnWMCHQiyEmMyaVlRrp6O6KYdzxEf2ycYxyH1HWw9AQdglZ_9mi0B8kvDJYepEW0Lk0e71GiyGrGiZaH_6_lwiK1dUthl8WOs8lnYQN2gSj85fXxHkKYoKE5Lyg3bxi0/s400/Nourizadeh.jpg" width="400" /></a></div>
<div class="title">
<div class="text">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
پشت پرده، ناگفته ها، افشاگری، دست های پنهان، اخبار سری و...شگفتا از ملتی که حقیقت عینی روی پرده را ول کرده است و برای پیدا کردن دلیل فلاکتش در آسمان هفتم سیر می کند! آن بالامالاها، آنجاهائیکه تنها با عرفان و بواسطه منقل و گوی بلورین می توان نفوذ کرد. همان پشت مشت ها، آن گوشه موشه ها باید بدنبال دلیل بدبختی گشت. بوی گند عالم را ورداشته اما منشا آن را باید درون کوزه ای یا چاه پرشده ی مخفی از چشم همگان و مخوفی جستجو کرد. وگرنه این جلو ملوها که همه چی رو به راه و طبیعی است. انصافاً نیست؟!</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
<span class="cbody">ملت نیاز به سرگرمی دارد. افشاگری خون ملت کم شده. این نیاز روحی را باید هر هفته پاسخی درخور نام ملت ایران داد. کلکسیون عصای خامنه ای، پشت پرده تیم مشایی، نتایج انتخابات ِ سراسر تقلب ِ مخفی شده در جیب شورت یکی از سران سپاه که توسط کارگر وطن پرست خشک شویی به بیرون درز کرد. همان کاغذ مچاله شده ای که قطرات ادرار بر رویش هویدا بود، و چه سندی محکم تر از این؟! شاشیدن نظری به رای ملت کجا و شاشیدن عملی در پشت پرده کجا. باز آن توهین به شعور اولی را می شود یکجوری تحمل کرد اما این جسارت دومی جان شما اصلاً راه ندارد! آدم میکشی بکش، اما کلکسیون عصا جمع نکن که خدا شاهد هست به من نافرم فشار می آید. بیایید پنجره ای رو به خانه پدری بگشاییم و برای هم از پشت پرده ها بگوییم. همین هاست که روزی خاطره می شود و بساط خنده مان را فراهم میکند. از میان همین فکرهای مالیخولیایی است که تهش چیزی برای آینده مملکت می ماند. آینده من و تو! بیا در انتشار مزخرفات کوشا باشیم.</span> </div>
</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com5tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-1324112197293053252011-05-23T20:41:00.010+01:002018-02-25T10:29:32.297+00:00مرده خوران مرده پرست<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto; text-align: center;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg1_fiIe2o6wHNblkDcuftq_m8NJ3AR9WnF5jypgYaVmuIxB1Y40midppegOmFHUW_m-PjS3KPRcwzx-pwXCAdzp5katEnm_GwsuXRYDousUOL3H-fEkZERb2k0Go01ERNIfySxbghGqxY/s1600/hegazi.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="266" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEg1_fiIe2o6wHNblkDcuftq_m8NJ3AR9WnF5jypgYaVmuIxB1Y40midppegOmFHUW_m-PjS3KPRcwzx-pwXCAdzp5katEnm_GwsuXRYDousUOL3H-fEkZERb2k0Go01ERNIfySxbghGqxY/s400/hegazi.jpg" width="400" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;"><a href="http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1318832">یکی از</a> عزاداران حسینی در مقابل بیمارستان کسری</td></tr>
</tbody></table>
<br />
<div style="text-align: justify;">
اشک و گریه و زاری که آقا ناصرخان، اسطوره ی فوتبال و نماد مبارزه با ظلم و استبداد رفت. بیاید با جمع شدن سر قبر مرحوم نفرت و انزجارمان را از استبداد و رژیم آخوندی ابراز کنیم. حجازی مرد، مرد خوبی بود، خدا رحمتش کند اما تویی که آنقدر پرشور بدنبال سواستفاده از رفتگان مردم هستی یک نگاهی هم به اطرافت بیانداز.<br />
<br />
حجازی مرد، زیدآبادی که زنده است؟ برای عمه ی بنده که زندان نرفته؟ زیدآبادی را هم باید صبر کرد تا وقت تشییع جنازه اش برسد و بعد سر قبرش حماسه ی دیگری رقم زد؟<br />
<br />
کسی توقع جانفشانی و حرکت انقلابی از ملت ندارد. اصلاً من خودم به حقارت و بزدلی ام معترفم اما انتظار می رود که انسان به شعور دیگران توهین نکند یا حداقل با خودش روراست باشد. تو که برای افتادن عکست در خبرگزاری ها، در مجالس عزای مشاهیر شرکت می کنی، توئیکه به نشانه ی اعتراض هر هفته تنبان سبز پایت میکنی تا مخفیانه نافرمانی مدنی کرده باشی، لطف کن و صادقانه بگو که من برای مرده خوری میروم. این را با صدای بلند و با سری برافراشته بگو و به هیچ وجه شرمنده نباش. حکایت همان سوار و اسب و دزد پیاده است. ارزش ها را از معنی تهی نکن و از آزادگی و مبارزه مایه نذار. قیمه ی امام حسین را عشق است.</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-57257236438373273632011-05-18T21:28:00.023+01:002018-02-25T10:24:26.185+00:00به من یا آزادی دهید یا مرگ!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEils1ojUNj8FnI1FaFXy-zP2ZCXHwup4YaKTA91QP25RbjgiFQLd4wVSFm4dSOitqIwMAVXji4bIrmooj8WTutL0ElRVnQCQKnAofDAlkXayEwB9_j5XDHihX1NDb7JSQnDdbpIZZdipQU/s1600/Patrick+Henry.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="276" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEils1ojUNj8FnI1FaFXy-zP2ZCXHwup4YaKTA91QP25RbjgiFQLd4wVSFm4dSOitqIwMAVXji4bIrmooj8WTutL0ElRVnQCQKnAofDAlkXayEwB9_j5XDHihX1NDb7JSQnDdbpIZZdipQU/s400/Patrick+Henry.jpg" width="400" /></a></div>
<blockquote style="text-align: justify;">
پاتریک هنری [1736-1799] با تحصیلات بسیار اندک تبدیل به یکی از فوق العاده ترین سخنرانان ذاتی انقلاب شد. او زمانیکه به نمایندگی مجلس بورژواهای ویرجینیا انتخاب شد تنها 29 سال داشت و بعدتر فرماندار همان ایالت شد. در 28ام مارچ 1775 بود که او سخنرانی پرشورش را قبل از مجمع نمایندگان ویرجینیا ایراد کرد. سخنرانی ای که با کلمات "به من یا آزادی دهید یا مرگ!" پایان می پذیرد<span class="Apple-style-span" style="font-size: x-small;">.The World's of Great Speeches - L. Copeland - pp232</span> </blockquote>
<br />
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px;">
به دلیل ضعف در ترجمه، توصیه خفیف می شود که خوانندگان گرامی سخنرانی را از روی <a href="http://www.history.org/almanack/life/politics/giveme.cfm">متن اصلی</a> دنبال کنند.</div>
<div>
<br /></div>
<br />
<div dir="ltr" style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: center;">
"GIVE ME LIBERTY, OR GIVE ME DEATH!''</div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="margin-bottom: 0px; margin-left: 0px; margin-right: 0px; margin-top: 0px; text-align: justify;">
آقای رئیس جمهور: هیچ کسی بیش از من به میهن پرستی، همینطور قابلیت های جنتلمن های بسیار گرانقدری که مجلس را خطاب قرار دادند، فکر نمی کند. اما مردان مختلف اغلب موضوعات یکسان را در نورهای مختلفی می بینند؛ از اینرو، امیدوارم که عقاید شخصیتی که بسیار مخالف آنهاست، غیرمحترمانه بنظر نرسد. من باید احساساتم را آزادانه و بدون کتمان حقیقت بیان کنم. اکنون زمان جشن نیست. پرسش پیش روی مجلس یکی از وحشتناک ترین لحظات این کشور است. تا جاییکه به من مربوط است، من این مسئله را چیزی کمتر از پرسشی درباره ی آزادی یا بردگی در نظر نمی گیرم؛ و متناسب با بزرگی موضوعی چون بایستی آزادی بیان. تنها در این صورت است که ما می توانیم امیدوار باشیم که به حقیقت برسیم و مسئولیت بزرگی که نسبت به خدا و کشورمان داریم انجام دهیم. اگر در چنین زمانی من بخاطر ترس از توهین کردن مانع ابراز عقایدم شوم، باید آنراعملی ناسپاسانه نسبت به خدای آسمان و خودم را بعنوان یک خائن به مملکتم در نظر بگیرم، خدایی که فراتر از تمام شاهان زمینی به آن احترام می گذارم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آقای رئیس جمهور، برای بشر طبیعی است که در توهم امید غرق شود. ما تمایل داریم تا چشمانمان را در برابر حقیقت دردناک ببندیم و به نغمه حوری دریایی گوش فرادهیم تا زمانیکه ما را تبدیل به چارپا کند. آیا این بخشی از یک مرد عاقل است که در نبردی دشوار و عظیم برای آزادی قرار دارد؟ آیا ما تمایل داریم یکی از کسانی باشیم که چشم دارند اما نمی بینند، گوش دارند اما نمی شوند، چیزهایی را که رستگاری موقت آنها را تهدید می کند؟ تا آنجاییکه به من مربوط است، مضطرب کردن روان هرچقدر هم که هزینه داشته باشد، من تمایل دارم که کل حقیقت را بدانم؛ بدترین ها را بدانم و برای آن آماده شوم.</div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<a name='more'></a><br />
<div style="text-align: justify;">
اما من چراغی دارم که گام های مرا هدایت میکند؛ و آن چراغ تجربه است. من هیچ راهی برای قضاوت کردن آینده جز از طریق گذشته نمی شناسم. و از روی گذشته قضاوت می کنم تا بدانم چه چیزی توسط وزارت بریتانیا در 10 سال گذشته صورت گرفته تا توجیه کننده ی امیدهایی شود که مایه خوشحالی آقایان گشته تا خودشان و مجلس را با آن تسلی دهند؟ آیا آن عمل همان خنده ی موذیانه ای بود که شکایت ما اخیراً دریافت کرد؟ عالیجناب؛ باور بفرمایید یا نه، این تله ای در برابر پاهایتان نشان خواهد داد. خود را رنج ندهید تا با بوسه ای مورد خیانت قرار بگیرید. از خود بپرسید چگونه این پذیرش مهربانانه ی شکایتمان با آن آمادگی های شِبه جنگی که آب های ما را پوشانده و سرزمین مان را تاریکتر کرده مطابقت می کند. آیا ناوگان ها و ارتش ها برای کار کردن با عشق و آشتی ضروری اند؟ عالیجناب، بیایید خود را فریب ندهیم. اینها ابزار جنگ و انقیاد هستند؛ آخرین استدلالاتی که پادشاهان به کار می برند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آقایان، عالیجناب، من می پرسم، معنای این آرایش نظامی چیست، اگر قصدی جز وادار کردن ما به فرمانبرداری ندارند؟ آیا آقایان می توانند انگیزه ی ممکن دیگری برای آن در نظر بگیرند؟ آیا بریتانیای کبیر در این گوشه ی جهان هیچ دشمنی دارد تا برای تجمع ارتش ها و ناوگان هایش فراخوان دهد؟ نه، قربان، او چنین دشمنی ندارد. قصدشان ما هستیم، آنها برای هیچ کس دیگری نیستند. آنها فرستاده شده اند تا زنجیرهایی را قید و بند کنند که وزارت بریتانیا تابه حال کوبیده بوده. و ما برای مقابله با آنها چه باید بکنیم؟ آیا باید مباحثه را امتحان نماییم؟ قربان، ما آن را برای ده سال اخیر آزموده ایم. آیا ما چیز تازه ای برای پیشنهاد دادن درباره ی این موضوع داریم؟ هیچ چیز. ما این مسئله را زیر هر نوری که امکانش بوده نگه داشته ایم اما تمام آنها بیهوده بوده است. آیا ما باید به التماس و تضرع زبونانه متوسل گردیم؟ چه شرایطی باید بیابیم که تاکنون بکار گرفته نشده است؟ من از شما استدعا می کنم، عالیجناب، بیایید خود را فریب ندهیم. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
عالیجناب، ما هر چیزی را که ممکن بود انجام دادیم تا طوفانی را که در حال رسیدن است منحرف کنیم. ما شکایت کردیم؛ ما اعتراض کردیم؛ ما التماس کردیم؛ ما خودمان را جلوی تخت شاه به خاک انداختیم، و با عجز و لابه خواستار دخالت او شدیم تا جلوی دستان ستمگرانه وزارت و پارلمان را بگیرد. شکایات ما خوار شمرده شد؛ اعتراضات ما خشونت و توهین جدیدی را تولید کرد؛ التماسات ما نادیده گرفته شد؛ و ما با لگد بیرون رانده شدیم، از طریق پاهای سلطنت. بیهوده است که ما بعد از تمام اینها، امید مشتاقانه ی صلح و مصالحه را نرنجانیم. دیگر جایی برای امید باقی نمانده است. اگر ما آرزو داریم که آزاد باشیم، اگر ما قصد داریم تا آن مزایای گرانبها را که برایش بسیار مجادله کرده ایم مصون نگه داریم، اگر ما قصد داریم که از روی فرومایگی نبرد شرافتمندانه ای را ترک کنیم که برای مدتی طولانی در آن شرکت داشته ایم و به خودمان قول داده بودیم که هرگز تازمانیکه اهداف باشکوه ستیزمان بدست نیامده اند ترکش نگوییم، ما بایستی مبارزه کنیم. عالیجناب، تکرار می کنم، ما بایستی مبارزه کنیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
توسل به نیروها و خداوند بخشنده تمام چیزی است که برای ما باقی مانده است. قربان، آنها به ما می گویند که ما ضعیف هستیم؛ از حریف شدن با یک دشمن بسیار نیرومند عاجزیم. اما ما چه زمانی باید نیرومندتر شویم؟ آیا این هفته ی آینده خواهد بود، یا سال آینده؟ آیا آن زمانی خواهد بود که ما کاملاً خلع سلاح شدیم و گاردهای بریتانیایی در هر خانه ای مستقر شده اند؟ آیا ما می توانیم با تردید و بی عملی نیرومند شویم؟ ما می توانیم وسایل مقاومت موثر را با خوابیدن بی حال به پشت و در آغوش گرفتن امید فریبنده بدست آوریم؟ آنهم زمانی که دشمنانمان دست و پایمان را بسته اند؟ قربان، ما ضعیف نیستیم اگر از آن وسایلی که خدای طبیعت به ما داده است استفاده کنیم. 3 میلیون آدم، مسلح به انگیزه ی مقدس آزادی، و در چنین کشوری که ما تصرف کرده ایم، دربرابر هر نیرویی که دشمن ما می تواند علیه ما بفرستد مغلوب نشدنی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
عالیجناب، گذشته از این، ما نباید در نبردهایمان به تنهایی مبارزه کنیم. اینجا خداوند عادلی است که سرنوشت ملت ها را هدایت می کند؛ و کسی که دوستانی را زیاد خواهد کرد تا برای نبرد ما بجنگند. قربان، نبرد تنها برای نیرومندی نیست؛ برای هوشیاری، کنش گری و شجاعت است. قربان، گذشته از این، ما انتخاب دیگری نداریم. اگر ما آنقدر فرومایه بودیم که آنرا طلب کنیم، اکنون دیگر بسیار دیر شده است که از ستیز کنار بکشیم. عقب نشینی ای در کار نیست مگر در اظهار اطاعت و بندگی! زنجیرهای ما جعلی اند! صدای به هم خوردن زنجیرها شاید در دشت های بوستون شنیده شوند! جنگ اجتناب ناپذیر است ـــ و بگذارید که بیاید! قربان، من تکرار می کنم! بگذارید که بیاید!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
عالیجناب، این بیهوده است که موضوع را کوچک کنیم. آقایان ممکن است فریاد بزنند، صلح، صلح اما دیگر صلحی وجود ندارد. جنگ در حقیقت آغاز شده است! تندباد بعدی که شمال کشور را جارو کند، پژواک برخورد نیروها را به گوش های ما خواهد رساند! برادران ما هم اکنون در میدان نبرد هستند! چرا ما اینجا بیکار بیاستیم؟ آیا آن چیزی است که آقایان آرزو می کنند؟ آنها چه چیزی دارند؟ آیا زندگی بسیار عزیز است، یا صلح همچون شیرینی ای است که باید به قیمت زنجیرها و بندگی خریداری شود؟ از آن اجتناب کنید، خدای متعال! من نمی دانم دیگران چه مسیری را ممکن است برگزینند؛ اما آنچه که به من مربوط است، به من یا آزادی دهید یا مرگ.</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-36217184020725589112011-05-14T01:46:00.015+01:002018-02-25T09:55:15.451+00:00حرفه:اپوزیسیون، شهرت:فعال حقوق بشر<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<br />
<table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto; text-align: center;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi-FjoihYxI-Etr6bjVdXQjy1HXHk4KpY0JL8ICnQ8F0IFMuFD4N51slrkF-LyMdQT9cCmK1la80Ay1Rm2bGISFkex7zgUTSqJvUaKAmKWKxbSbl1bj6i1KTWVEJFGWTjY1AG6IN0r3zfk/s1600/0000273154-009.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="268" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi-FjoihYxI-Etr6bjVdXQjy1HXHk4KpY0JL8ICnQ8F0IFMuFD4N51slrkF-LyMdQT9cCmK1la80Ay1Rm2bGISFkex7zgUTSqJvUaKAmKWKxbSbl1bj6i1KTWVEJFGWTjY1AG6IN0r3zfk/s400/0000273154-009.jpg" width="400" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;">تظاهرات کوبایی های تبعیدی در نیویورک علیه فیدل کاسترو، 1992- عکس از کوربیس</td></tr>
</tbody></table>
<br />
مجری محترم برنامه از کارشناس مدعو نسبتاً محترم همان برنامه، طبق روال هر هفته طی 2 سال گذشته مجدداً این سوال را می پرسد که هدف جنبش سبز چیست؟! آقای کارشناس بدون جا خوردن و طبق روال معمول پاسخ هفته های قبل را با اندکی تغییر تکرار می کند. به نرخ روز، حصر رهبران جنبش را محکوم کرده، بر حسب کیفیت شام دیشب آینده ی روشن/تاریکی برای مملکت پیش بینی می کند و در نهایت اوقات و شب جمعه ی خوشی را برای هم وطنان آرزو می نماید. برای حسن ختام از فعال حقوق بشر دعوت می گردد تا آخرین آمار جرح، فوتی و زندانی اپوزیسیون را بدهد. حقوق بگیر حقوق بشر برای رفتگان فاتحه ای می فرستد و باقی عمر رفتگان را به حساب بازماندگان حاضر در استودیو و عوامل زحمتکش پشت صحنه واریز میکند. <br />
<br />
از مبارزات فعالین لهستانی روایت می کنند:<br />
<blockquote>
کمیتهی دفاع از کارگران با ۱۲ عضو شروع به کار کرد و هیچگاه شمار اعضایش، که شامل جامعهشناسان، تاریخدانان، فیلسوفان، وکیلان، نویسندگان و کشیشان میشد، از ۳۳ فراتر نرفت. تعدادی از اینان مشهور بودند: رمان نویس نامی، یرژی آندرژیووسکی، تاریخ دان اقتصاد، ادوارد لیپینسکی، بازیگر سینما، هالینا میکولایسکا و استاد دانشگاه آکسفورد، لژک کولاکووسکی...مواضع ایدئولوژیک اعضای گروه متفاوت بود. برخی روشنفکران کاتولیک بودند، برخی سوسیال دموکرات، برخی لیبرال. اما آنچه که آنان را به هم پیوند میداد مخالفتشان با رژیم و تعهدشان به دموکراسی و حقوق بشر بود.<br />
<br />
اولین اقدام کمیته، کمک کردن به کارگران متهم شده، کتک خورده و اخراج شده بود. کمیته، وکیل مدافع و پزشک پیدا کرد تا از آنان دفاع کند در مورد زخمهایی که برداشتهاند نامه و تایید نامه به دادگاه بدهد. کمیته همچنین به جمع آوری کمک مالی از کلیسا، مردم و اتباع کشورهای بیگانه پرداخت و یک صندوق مالی امداد و کمک رسانی بوجود آورد. نویسندگان خارجی مانند سائول بلو، هاینریش بل و کونتر گراس، سهم خود از فروش کتابهایشان در لهستان را به این صندوق هدیه کردند. اتحادیههای بازرگانی در غرب نیز کمک کردند. در کل کمیته موفق به جمع آوری ۲۵.۳ میلیون زلوتی شد. از سپتامبر ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۷ کمیته این مبلغ را، که معادل درآمد سالانهی شصت و پنج خانواده بود، میان چندین هزار کارگر لهستانی و خانوادههایشان پخش کرد. کمیته همچنین برای تحت فشار گذاشتن رژیم یک کارزار تبلیغاتی به راه انداخت. <span style="font-size: x-small;">لهستان-قدرت همبستگی-پیتر اکرمن و جک دووال</span></blockquote>
<br />
<a name='more'></a> در این سرزمین آریایی، از چه زمان مبارزه تبدیل به یک شغل و اپوزیسیون حقوق بگیر فلان چهره ی داخلی یا موسسه ی خارجی شد؟ دقیقاً معلوم نیست! از چه زمان فحش دادن به حکومت شد روشنگری؟ از قضا کسی تاریخ دقیق این یکی هم نمی داند! اما می توان گفت که پس از قلع و قمع اپوزیسیون رسمی و استخوان دار رژیم شاه و جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور، نسلی بر آمد که پشت سنگر ماهواره شعار میدهد ودر خاکریز اینترنت جهاد می کند. نبردی رسماً مجازی با دشمنی تماماً حقیقی.<br />
<br />
برخی با الهام از شبکه ARD آلمان غربی که با خبر دروغ -لغو منع آمد و شد بین شرق و غرب - باعث فروریختن دیوار برلین شد، چوپان دروغگو وار خبر از اعتراضات عظیم میلیونی می دهند تا بلکه دیوار استبداد فرو ریزد. برای این عده، مبارزه، البته اگر بتوان اسمش را مبارزه گذاشت، یک آرمان و هدف نیست بلکه بیشتر منبع در آمدی است که برای بهره بردن از آن حتی باید گلوی مخالف را درید. اولویت رزم در سنگری است که حقوق و مزایای بالاتری پیشنهاد کند. <br />
<br />
اگر در لهستان مثل هر جای دیگری در تاریخ مبارزات بشر، عده از خود مایه می گذاشتند، اینجا از جان قربانی ِ استبداد مایه می گذارند تا پشمی برای سر بی کلاهشان جمع کنند. فعال حقوق بشر یا همان روضه خوان مجلس عزا، خود محتاج به دعا و لنگ نان شب است چه رسد به آنکه بخواهد دستی از خانواده ی زندانیان بگیرد و بی گناهی را از بالای چوبه ی دار به پایین بیاورد. نقاد بوقچی تحجر و استبداد است و تیغ نقد در جهت اهداف پیمانکار می بُرَد و قلم به میل یار می چرخد.<br />
<br />
<b>ارثیه ای از خانه ی پدری!</b><br />
<table cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="float: left; margin-right: 1em; text-align: left;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgDedVn5duhYFQeW_QdwnIrFU2DtG2KoXqhtPmiihkFUt-z5CCpPHYBhpS_McRYCG2e-sMTOOGxG5qwx1DHKKJ20I_c2qQnyijqtHaTvsAa51YyNabTXLWmCrk2NJyvxWYXngZreQMlbOE/s1600/Akas_Khaneh-zeidmousaviafshari_474133553.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; margin-bottom: 1em; margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgDedVn5duhYFQeW_QdwnIrFU2DtG2KoXqhtPmiihkFUt-z5CCpPHYBhpS_McRYCG2e-sMTOOGxG5qwx1DHKKJ20I_c2qQnyijqtHaTvsAa51YyNabTXLWmCrk2NJyvxWYXngZreQMlbOE/s320/Akas_Khaneh-zeidmousaviafshari_474133553.jpg" width="243" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;">سفره عقد راه دور احمد زیدآبادی - لوگوی رونما دهندگان<br />
در بنر پشتی نصب گردیده است. </td></tr>
</tbody></table>
دو کانال آن طرف تر، مبارز ِ کاسب با چهره ای برافروخته مشغول فروش داروی تقویت جنسی به همراه کتاب تازه ای از پشت پرده ی انقلاب است. منظور از پشت پرده همان دست های پنهان یا قدرت های خبیث غربی اند که ایران را در پنج سانتی متری دروازه ی تمدن بزرگ متوقف کردند. اینکه چرا فرضاً جلوی پیشرفت ترکها را نگرفتند که هیچ، به پیشرفت شان هم یاری رساندند و مهمتر از همه، این وسط نقش یا شاید مرض 35 میلیون نفر آدم و صدها نفر چهره ی فعال روی صحنه چه بود؟ و... پرسش هایی هستند مشکوک که پاسخ همه آنها در اسنادی فوق سری اما ظاهراً آشکار بر ملت شریف و با هوش ایران مخفی گشته تا <span style="color: black; font-family: "traditional arabic";">يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ.</span><br />
<br />
منش و نگرش سیاسی اشخاص عموماً ثابت می ماند و همچون تیم فوتبال از پدر یا برادر بزرگتر به ارث می رسد. طرف دقیقاً به همان دلیلی طرفدار پرسپولیس است که مدافع سلطنت، امام راحل یا اصلاحات و... گویی زمان برای این عده ایستا است و نه در 30 سال گذشته و نه حتی در دو سال اخیر چیزی در این کره ی خاکی تغییر نیافته و نه هیچ چیزی، تو بگو به اندازه یک برگ کاغذ A4، به معلومات ملت خجسته و کارشناسان برجسته اضافه نگشته و تمام این مدت را مشغول تکرار لاطائلات و جویدن همان مزخرفات اند.<br />
<br />
مخاطب یا همان پوزیسیون/اپوزیسیون مادرزاد نیز همین ها را طلب می کند و این اخبار برایش تبدیل به نوعی سرگرمی و اعتیاد شده که ترکش دردآور و چه بسا بی مورد است. منتظران روی کانال به ارث رسیده سوئیچ می کنند و یکسری اطلاعات تکراری دوخطی و تاریخ معاصر یک پاراگرافی <a href="http://www.amazon.com/s/ref=nb_sb_ss_c_1_11?url=search-alias%3Dstripbooks&field-keywords=for+dummies&x=0&y=0&sprefix=for+dummies">برای دامیِز</a> را همچون نوعی مخدر یک بند مصرف می کنند. درعالم نشئگی فحشی به مخالفین می دهند یا صلواتی بلند ختم میکنند. نه نیازی به به روز کردن داشته ها می بینند و نه تشکیک در مقدسات بلاتردید را جایز. روز از نو، روزی از نو!<br />
<br />
سیاست در ایران بیشتر وسیله ای برای سرگرمی و پر کردن اوقات فراغت است. اخبار سرّی، حتی اگر دروغ باشند ــــ بزن بزن های سیاسی، حتی اگر بر سر منافع شخصی باشند، برای مخاطب جذابیت بیشتری دارند تا پیگیری حقوق تضییع شده. ملت از هیچ حقی برخوردار نیست و کنترلی بر سرنوشت خویش ندارد. عملاً از هستی ساقط شده اما سرگرم کلکسیون عصای خامنه ای است. اگر از فاجعه ی اصلی که در برابر چشم همگان و روی صحنه در حال رخ دادن است کاری ساخته نیست، چه انتظاری از توهمات بنگی پشت پرده و تحلیل ها و بحث های آبکی می رود؟ واقعیت امر این است که اصولاً مبارزه ای در کار نیست و اصل نه بر تغییر که بر سرگرمی بیشتر است. شاید به همین خاطر است که خودسوزی در تونس مملکتی را زیر رو می کند اما در اینجا جز حداکثر نوسان سری به چپ و راست از روی افسوس، حاصل دیگری در بر ندارد. گویی ملتی به تماشای تئاتر فلاکت و سقوط خود نشسته است.<br />
<br />
جنبش زنده است اما نه زنده تر از جنبش بحث های سیاسی در تاکسی ها. جنبشی ریشه دار، همچنان پویا و 30 ساله که به نتیجه ی دلخواه که همان براندازی است نرسیده و البته هنوز بین مسافرین تا مقصد بعدی اجماع برقرار نیست. راننده با مسافر صندلی پشتی بر سر نقش کارتر اختلاف ها دارد! ای دست های پشت پرده، اندکی صبر سحر نزدیک است! <br />
<br />
<b>از چاه جمکران تا بیت رهبران</b><br />
حال که کار جنبش و مبارزه ی سیاسی پس از فاز بیانیه نویسی رهبران به فاز نامه نگاری رهروان ختم شده، بد نیست آنان که نقدی بر وضع موجود دارند، مسیر متفاوتی را از چاه مقدس طی کنند. از پیرمردان 70 ساله ای که 30 سال تمام بر سر سفره ی مفت نظام مقدس خورده اند و به مملکت ....اند انتظار دیگری نمی رود اما امید است دانشجویانی که کرور کرور از مملکت خارج می شوند، افق دیدشان هم همچون جسم شان به دور دست ها پرواز کند و اندکی از فرهنگ غربی را جذب کنند. دانشجویانی که بعضاً وبلاگی هم می نویسند اما از محتوای وبلاگ معلوم نیست طرف ساکن شابدوالعظیم زندگی است یا ناف پاریس. می توان بجای مقایسه های سطحی که اینجا ملت پیشرفت کرده اند و در توالت ایستاده و سربلند می شاشند، به موزه های شهر سر زد، از مشاهیر و تاریخ آنجا نوشت و اخبار روز دیار فرنگ را پی گرفت.<br />
<br />
ایران نسل نخبه ای می خواهد که درست فکر کند، حرف حق را در زمان خود بزند نه اینکه پس از 2 سال بر سر هدف جنبشی بحث کند که وجود خارجی ندارد! بر سر رهبری سیاستمداری جدل کند که حیات سیاسی ندارد! قشری که به مبارزه به چشم سرگرمی و وسیله ای برای پرکردن اوقات فراغت نگاه نکند. ترسی از خلاف موج شناکردن نداشته باشد و معطل راضی نگه داشتن بالا تا پایین نباشد. چراکه فرصتی برای راضی نگه داشتن همه نیست و حرف درست را نمی توان موکول به آمادگی ذهنی اکثریت کرد.<br />
<br />
نباید از فروریختن باورهای غلط خویش هراسی به دل راه داد. باید منطقی و بدون حب و بغض فکر کردن را آموخت واگر ذهن های تیزی هستند که توان اندیشیدن و درست فکر کردن و درک مفاهیم جدی را دارند، در جذب آنان و تکثیر همفکران و همراهان درنگ نباید کرد. سیل و طوفان کندروها و کندذهن ها را با خود خواهد برد. سیل ِ اندیشه نفس ها را می گیرد، طوفان ِ اقتصاد جسم ها را از جا میکند. نخبگان جامعه را از جا بلند می کنند و امید است همچون انقلاب مشروطه مملکت را چندین متر، اینبار جلوتر پرتاب نمایند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<div style="text-align: justify;">
<hr align="right" color="#000099" size="4" width="400" />
</div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
متن پیش رو بخش هایی از مصاحبه ابراهیم گلستان با خبرنگاری است که به قول خود گلستان مایل به چاپ نامش نه در روزنامه و نه در کتاب فعلی نبوده است. به غیر از مقدمه، بقیه حرف های گلستان مربوط به 30-40 سال پیش هستند اما هنوز حرف روز این سرزمین اند. جامعه درجا زده یا گلستان فراتر از عصر خود میدیده؟ پاسخ شاید هر دو باشد. این خاصیت بی خاصیت نبودن است. <br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjZ3GgmL5zBfUo7w0z2HWGBztCGKBla-2j3Hlq3EBdBgQPM8CifWz3dgDwTQovTuqV1yXTgvIUVmrOi1ntxzKibJNQgsWUp907S2-mWg1cQaszf-JaLD0mY-sOBZM-cwige_cGu2Sh7E0I/s1600/1848181.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjZ3GgmL5zBfUo7w0z2HWGBztCGKBla-2j3Hlq3EBdBgQPM8CifWz3dgDwTQovTuqV1yXTgvIUVmrOi1ntxzKibJNQgsWUp907S2-mWg1cQaszf-JaLD0mY-sOBZM-cwige_cGu2Sh7E0I/s320/1848181.jpg" width="217" /></a></div>
... می خواستی درست ببینی. شاید هم درست نمی دیدی اما به صدق می دیدی. می کوشیدی به صدق ببینی، و می دانستی که کوشش تو در درست دیدن، در درست دیدن و بر وفق آن درست گفتن و درست را نمایاندن، غریبگی می ساخت، غریبه ات می کرد، جدائیت می داد، و پیش خود سرافرازیت می داد. حزن آور بود یک چنین سرافرازی. چون در قیاس با کوتاهی محیط می آمد این سرافرازی. محیط کوتاه قد بود، تو قد بلند نبودی. خودپسند نبودی که اهل آن کوچه را که می دیدی خیال ورت دارد که راضی از کار خود باشی، رضایتی که روشن بود حاصل همان حقارت حدهای کوچه بود. رنجور بودی از آن حدها. محصور بودی در آن حدها. و همچنین، در حد خود تنها. و بعد تنهاتر.<br />
<br />
فخری نداشت تنهایی. یک جور درد بود تنهایی ـــــ دردی که بهتر بود تا در تخدیر و خنگی گله ای بودن. آگاه بودن به آن شکل زنده بودن بود. آن را مزیتی نمی دیدی. ان را منحصر به خود نمی دیدی. تنهاهای دیگری بودند هم، چندتایی، در حیطه های گوناگون، که گاه می شناختی شان، و می دیدی که هم کارشان و هم توان فکری شان همراه بود با حرمت به هوش و ارج نهادن به جوهر نجابت انسانی. می دیدی که گرچه گیر در تنگنای روزگار خود دلبسته رفاه و سربلندی برای مردم محیط خود بودند حتی اگر محیط بیابان بی رفاهی بود و زندگانی یک کوچ پی در پی از صحرایی به صحرایی و از خیمه گاهی به خیمه گاه بعدی دیگر؛ حتی اگر گاهی، وزیر یا بانکدار هم بودند، که با تمام بستگی هاشان گره گشاینده تر بودند در راه خیر مردمان تا یاوه گوی ابتری که به واماندگی و حسرت و حسد بی علاج، خواه از حرص خودنمایی و سر توی سرها درآوردن خواه در انتظار نان چرب، نق نق می کرد و در امید یک گشایش نامعلوم در کار پیچ و تاب خورده ی خود پرت می پراند.<br />
<br />
در یک چنین حالت چه جای عنایت به پرت پراکنده گوی پریشان بود؟ کفران نعمت وجود و وقت بود پابه پایشان بودن، صدا در صدای شان دادن، حتی اگر که قصد یا خیال پاسخی یا خطا زدودنی هم از خاطرت گذر می کرد. همراهشان بودن؟ در میان شان بودن؟ در تنگنای دخمه های دود تمرگیدن، لولیدن میان هرزه ها و هرزه درایان، درماندگان توی هیچی آواره، بیماران عقیم گول خورده؟ می رفتیم هرچه می کردیم با روحیه رومانتیکی روی ابر نشستن نبود. دریک قطار، آسوده، روی راه آهنی که از آن پیش ساخته باشندش هم نمی راندیم. هم راه و هم قطار، هم دید و هم پیغام را ناچار باید خودت فرا می آوردی. و خودت فرا می آوردی. و می راندی و می رفتی. <span style="color: blue;">ص 21-22 آبان 1372</span><br />
<br />
...یادم می آید وقتی به آن تکه های مربوط به آندره مارتی می رسیدم میدیدم که نویسنده [همینگوی] بدگویی می کند از او. این آدم آندره مارتی، آدمی هست که خیلی جالب بوده. خوب بعدها معلوم شد که آندره مارتی آدم خیلی پرتی شده بوده و همه چیز را به گند و کثافت می کشیده و فلان و فلان. ولی ما ترجیح می دادیم که تبلیغات را ترجیح بدهیم بدون اینکه بدانیم این ها تبلیغات هستند دیگر. برای من آندره مارتی یک آدم فوق العاده بود که در آن واقعه معروف در دریای سیاه موقع انقلاب روسیه تو کشتی فرانسوی بود، ولی می خواست به انقلاب کمک برساند و، خوب، نباید به او بد گفت. نباید به او فحش داد. این تصور، این تصویر (در حقیقت همان تصور) را پاک باید نگه داشت. آن روزها هنوز تجربه ثابت نکرده بود که همین جور گذشت ها و تحمل ها و پرده پوشی هاست که یک مرتبه خود آن کاری را که به خاطرش به این چیزها تن در می دهی به لجن می کشاند. راه نجات همیشه راست را دیدن و راست را جستن و راست را گفتن است و از اسطوره و سنت بازی و «میث» پرهیز کردن است. این کار برای کسانی که در یک تمدن تنبل پُر از حجب و حیا و سالوس و تقیه و ترس بار آمده اند مشکل است، و مشکل روحی بزرگی که سر راه آزادگی و درست شدن آن هاست همین است. <span style="color: blue;">ص203</span><br />
<br />
...یارو که می خواهد برود تئاتر، دلش می خواهد حرف هایی را که می داند برایش بزنند تا احساس امنیت ذهنی بکند و بگوید:«آها، آها دیگه! منم همینو می گم.» این جوری می خواهد. اگر که تئاتر براش یک مسئله را مطرح بکند که او نفهمد، بهش بر می خورد و می گوید:«این دیگه چی بود؟» تو کارهای شکسپیر توی «جولیوس سزار» یک چیزی هست، که جز اشاره ها و دیرکسیون هایی است که نویسنده برای اجرای نمایش داده. یک جمله هست که فوق العاده است. نوشته Enter the Crowd ــــــ عوام الناس وارد می شوند. آن وقت حرفشان اینست که «ما می خواهیم راضی باشیم.» مسئله فقط اینست که عوام الناس وارد می شوند و فریاد می زنند که ما می خواهیم راضی باشیم. برایشان اصلاً مسئله پهلوزدن به فکر دیگری، یا آشنا شدن به دید دیگری مطرح نیست. عوام الناس می خواهند کتاب بخوانند، عوام الناس می خواهند بروند تئاتر. عوام الناس را به معنی و صورت ضد دموکراتیکش نمی گویم. فراموش نکنید که هدف دموکراسی یعنی به صلاح مردم نه به میل مردم. میل مردم و ذوق مردم تابع حدهای پایین و پیش پاافتاده است. حتی وقتی عالی ترین و دوردست ترین درجه های امروزی علم و فرهنگ و شعور جنان عمومیت پیدا کند که در اختیار همه بشود، آن وقت هدف ها و حدهای علم و شعور و فرهنگ والاتر و بالاتری در افق پیدا می شوند که آن از دسترس عموم دور است و آن است که باید هدف و حد تازه مردم بشود. صلاح مردم در رسیدن به حد بالاتر است هرچند که میل مردم در حد موجود گیر می کند. یک وقت می رسد که این حدها و هدف های ولای امروزی می شود حدها و چیزهای معمول و پیش پا افتاده. به هرحال حماقت و عوام فریبی است میل و فهم امروز مردم را میزان و معیار دموکراسی گرفتن. خواست «توده های وسیع» و «قشرهای» فشرده را هرگز خود توده های وسیع و قشرهای فشرده کشف نمی کنند. وقتی در خط صلاح و خیر مردم فکری پیدا بشود تازه باید کوشید تا این فکر خیر را به مردم قبولاند. حالا در مورد نوشتن و سینما و نقاشی و این کارهایی که در حاشیه زندگی مردم است طبیعی است که در حدشناسایی های دقیق مردم نباشد. عوام الناس اصلی اینجا اصلاً سرشان توی این حرف ها نیست و بیشتر هم آدم های ساده ای هستند با حسن ها و عیب های معمولی ساده شان. تازه اگر نوشتن برای سرگرم کردن این ها و نه خواب از سر پراندن این ها باشد که کار باطلی است. اینجا در واقع خواص الناس دربرابر خواص ممتازه منتظر ایستاده اند تا نوبت به امتیاز گرفتن خودشان برسد، و در این میان همان طور که سقز می جود یا با تسبیح ور می رود یا انگشت در سوراخ بینی می کند با قیافه محترمانه معترضی نق نق هم می کند و چون یک مجله هفتگی می خواند(گاهی، و گاهی فرنگی) و سینما می رود( گاهی، و گاهی در یک کلوب فیلم) و موسیقی کلاسیک می شنود («شهرزاد» ریمسکی کورساکف یا اخیراً «اداجو» از البینونی) روشن فکر شده اند. این خواص الناس است که مقصودم است و همین است که وحشتناک ترین عنصر جامعه امروزی ماست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
همین ها در حد ادبیات اجتماعات و سیاسیات چرندیات می نویسند و حالا می بینید. ادبیاتش را بگیرید. روزنامه ها را نگاه کنید، مقاله های مجلات را بخوانید. واقعاً وحشتناک است. یک آدمی هست که فرض کنید پانزده سال هست که همان مزخرف را تکرار می کند. این مزخرف در روزی که گفته شد، خیلی مزخرف بود، حالا گذشت پانزده سال هم سربارش شده، کهنه تر و مزخرف ترش کرده. این آدم در ظرف پانزده سال فرصت این را پیدا نکرده، یا به خودش این فرصت را نداده که یک نگاهی کند ببیند این همه از این ور و آن ور بمباران می شود به وسیله مطالب تازه ــــــ این ها را درک نمی کند، این ها را به دست نمی آورد، این ها را نمی سنجد، همان حرف را باز هم دارد تکرار می کند. آن وقت مقاله می نویسد، مثلاً راجع به نیما حرف می زنند، راجع به تئاتر، راجع به نقاشی. هیچ خبری اصلاً ندارند، فقط اسم می پرانند ــــ آن هم اسم هایی را که کش رفته اند نه آن که شناخته اند. یک عده هم که سرشان را تازه از تخم درمی آورند نگاه می کنند می بینند که این ها هستند ـــــ آن ها هم مثل این ها می شوند یا در محدوده ای که افقش را این ها ساخته اند گیر می کنند. و دایره جهنمی هی تکرار می شود. خوب، این وسط یک کسی که قریحه و ذوقی داشته باشد پرده را یک کمی پاره می کند، دیوار را یک کمی سوراخ می کند و می آید بیرون. من از وجود این سد و دیوار زیاد نق نمی زنم چون گاهی فکر می کنم تا آنجا که مربوط به آدم های نامزد سازندگی می شود این خودش غنیمت است چون این خودش یک دستگاه تصفیه، یک جور هفت خوان، یک معیار بلوغ است که از آن بگذرند اگر به اندازه کافی جوهر دارند. ای کاش این سد نبود اما حالا که هست این فایده فرعی را هم دارد. آن هایی که آن پشت گیر می کنند می شوند قصه نویس و شاعر و نمایش نامه نویس و فیلم ساز و منتقد مصرفی. جهت این مصرف مهم نیست، چپ یا راست ندارد. این مهم نیست که در این کارها موضوع چه باشد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نحوه برداشت و پرداخت است که هویت را معین می کند. در حد این جور مصرف فرقی میان چپ و راستی بازار این ها نیست. فرقی میان چپ و راستی خود این ها هم نیست. فرقی میان آن ها که برای دخترهای محروم تازه بالغ یا ترشیده می نویسند و آن ها که برای عقیم ها و زپرتی ها سیاسی می نویسند وجود ندارد. هردوی آنها برای تطبیق دادن کالای عرضه شونده با «باب» بازار است تا مصرف و قبول قطعی باشد. اگر دقت کنید می بینید میان لحن آگهی های تجارتی و اعلان های موسمی که در روزنامه ها کلیشه می کنند و رجزخوانی های این ها خویشاوندی کامل است. این رجزخوان ها هم راحت بر روی مرزها و خط های فاصل نوسان می کنند. اما حرف در اینست که آره، ادبیات و هنر باید مصرف شود، نه آن که مصرفی باشد. مسئله روی این «باید» است. نقش مصرف شونده کار در هنر و ادبیات ایجاد راه و رسم تازه است، باز کردن در است، خلاصه کردن شعور و وجدان است نه در شکل گرفتن به صورتی که با مذاق و روال و خواسته مرسوم تطبیق کند تا بتواند مصرف شود. یا بدتر، مصرف کننده را به فریب بکشاند، به عصبیت عقیم بکشاند، به تخدیر بکشاند. کار باید مهاجم باشد برای روشن کردن، برای عوض کردن. این ها که فکر در نوشته هاشان، از مقاله بگیر تا قصه و شعر و غیره، در حد فکر ساده لوح ترین روستایی هاست دقت کرده اید که به زبانی می نویسند که اصلاً برای همه روستایی ها و شهرنشین های تا حد بالا قابل فهم نیست؟ پس دروغ می گویند ــــ اگر اشتباه نمی کنند ــــــ که ادعا می کنند کارشان برای عوام است و عوام فهم است. کاری که می کنند تنگ کردن، عقیم کردن، حقیر کردن حد فکر کسانی است که این زبان آن ها را می توانند بخوانند، یعنی دانشجو، یعنی کارمند اداره، یعنی شهرنشین کمابیش مرفه و کمابیش درس خوانده. این ها اهرم اندیشه نیستند، تخماق تحمیق اند. پاسدار و پیشتاز لنگنده فرهنگ فرعی فلاکت اند. کار باید مهاجم باشد برای روشن کردن، برای عوض کردن، برای ساختن.<br />
<br />
<div style="text-align: left;">
<b style="color: blue;"><i>گفتهها. گلستان، ابراهیم. چاپ اول. تهران:بازتاب نگار 1385. ص 263-266</i></b></div>
<br />
از همین کتاب: <b><a href="http://darieh.blogspot.com/2009/10/1348.html">وحدت به ضرب زور وحدت نیست....</a></b></div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-54502148109291677982011-05-07T16:06:00.007+01:002018-02-25T10:25:18.809+00:00پابرهنه ها<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiDZDK90OPS46bx1DWsHx6CbqK-eWCih-ska7pQnsQqk8EuoVJKtbP4yynAimTG2Pi671kptIuOy8cBSfGK8Bu_kpd6CEynLYbq5ph2cpgmN8X0gUd1VbBf1KIYpQu_sVLoJWiugj4oSDQ/s1600/Zaharia+Stancu+-+Descult.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" height="320" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiDZDK90OPS46bx1DWsHx6CbqK-eWCih-ska7pQnsQqk8EuoVJKtbP4yynAimTG2Pi671kptIuOy8cBSfGK8Bu_kpd6CEynLYbq5ph2cpgmN8X0gUd1VbBf1KIYpQu_sVLoJWiugj4oSDQ/s320/Zaharia+Stancu+-+Descult.jpg" width="238" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
مدام صحبت آتش جهنم به گوش آدم می رسد.<br />
<br />
به کلیسای بزرگ پهلوی بخشداری که پا بگذاریم، از همان دم در، چپ بگردیم یا راست بگردیم، از آجر فرش کف تا قبه سقف روی هر دیواری را که نگاه کنیم می بینیم جهنم را نقاشی کرده اند... یا مسیح است که زنده شده و دارد بدون بال به آسمان پرواز می کند؛ یا مسیح کوچولوی تپلی است که با چشم های زاغ، که در همه شمایل ها تو بغل مریم دارد می خندد. مقدسه عذرا را هم آن طرف دیگر کشیده اند. آن ته. همان جائی که محراب هست. از این که مادرم هم مثل مقدسه عذرا اسمش مریم (ماری) است خیلی خوشم می آید. نمی دانم چرا، اما این موضوع خیلی خوشحالم می کند.<br />
<br />
هر بار که رفته ام کلیسا، نقاشی ها را تماشا کرده ام و اسباب تعجب و حیرتم شده. اما آنچه با دقت بیشتری تو بحرش رفته ام جهنم بوده است که کشیش مدام به اش حواله مان می دهد.- همین جهنم خیالی نقاشی روی دیوار طرف در ورودی.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
شعله های قرمز عظیمی زیر پاتیل های بسیار بزرگ می بینی که توی آنها قیرجوشان هست و بخار غلیظ سفیدی ازشان به طرف گنبد کلیسا بالا میرود. توی ابر و بخار هم شیطان ها دیده می شوند با دم های دراز به هم پیچیده و شاخ های شق و رق و گوش های پت و پهن و دماغ های برگشته و پوزه های گرازوار. شیطان های پشمالودی که هر کدام یک شنکش آهنی چهار سیخه دستشان است و با آن ارواح را از این پاتیل به آن پاتیل می اندازند؛ ارواح آدم هایی که این پائین معصیت کرده اند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
می خزی تو باغ همسایه یک دانه سیب میزدی؟ کلکت کنده است! روحت از دست رفت. وقتی مردی آتش جهنم منتظرت است. آتش جهنم و پاتیلی که مدام توش پلق پلق قیر می جوشد، و نیزه های چهار سیخه ئی که روح آدم را این پاتیل آن پاتیل میکند!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اسب هایت را به چرا برده ای، خسته و مانده خوابت گرفته و حیوان ها رفته اند تو کشت و کارها گندم و ذرت و یونجه یا کنجد دیگران را چریده اند؟- کارت ساخته است! همان آتش جهنم، همان شیطان ها، همان پاتیل های قیرجوشان چشم به راهتند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a><b>گانت زا</b> Gantza -دشتبان ارباب - فحش و بد و بیراه رد بارت می کند؟ بهتر است اصلاً محل سگ هم به اش نگذاری؛ خودش روز قیامت تو آتش جهنم کباب می شود. اما اگر توهم برگردی تو رویش بایستی و فحش و فضیحتش را به خودش برگردانی، دیگر واویلا! حسابت با کرام الکاتبین است!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دشنام دادن به کشیش و ارباب و بخشدار که، هیچ! اصلاً فکرش را هم نباید کرد... این دیگر از هر گناهی که به خیالت برسد بزرگ تر است. بدان و آگاه باش که اگر گناهت این است پدرت درآمده! بهتر است فکری به حال و روز خودت بکنی! چون در این صورت نه فقط بعد از مرگ تو آتش جهنم کباب میشوی بلکه با تازیانه و قندان تفنگ هم خرد و خمیرت می کنند. هیچ نباشد، دست کم مشت و لگد مفصلی تو دک و پوز و دنده ات می زنند. همین جور به هرجات که دم چک بیفتد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
کشیش یک دم از ترساندن مردم به آتش جهنم و پاتیل هایی که تویشان غل و غل قیر میجوشد کوتاه نمی آید.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
[...] نوحه خوان کلیسا هم، با آن لباده رنگ و رو رفته اش، سطل آب تبرک به دست، شلان شلان دنبال کشیش تاتی تاتی می کند. کشیش وارد خانه ئی میشود شروع میکند به اوراد و اذکار خواندن. مردم با بچه هایشان دم در خانه انتظارش را می کشند. کشیش دسته ی ریحان را می زند تو آب تبرک و به پیشانی آن ها می مالد و دعائی می خواند. مردها و زن ها و بچه ها دست کشیش را که ناخن هایش مغزی سیاهی دارد می بوسند. می گویند کشیش مقدس است باید بوسیدش...</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
ماهم اگر <b>بولبوک </b>کشیش Boulbouc این افتخار را به مان میداد که در ایام «نوئل» یا عید «پاک» به خانه مان قدم رنجه کند حتماً دستش را می بوسیدیم. منتهاش بولبوک چنان از خانه ما دوری می کند که انگار خانه لامذهب هاست. انگار خود ناکسش ایمان درست و محکمی دارد و خدا را می شناسد! و انگار خود ماهم واقعاً به خدا عقیده داریم!<br />
<br />
مردم همگی دم از خدا می زنند، اما راستش فقط از روی عادت. ما بچه ها که مطلقاً به فکر این حرف ها نیستیم.<br />
بزرگ ترها وقتی تبرک شدند باید ته جیبشان را بگردند و آخرین شاهی شان را تو سطل آب مقدس بیندازند، اما ما بچه ها عوض این که تقلید آن ها را درآریم ترجیح می دهیم تو سطل کوچک کشیش تف بیندازیم.<br />
<br />
اگر کسی فقط یکی دوشاهی آن تو بیندازد کشیش زیرلبی فحشی به نافش می بندد. نوحه خوان که بی هیچ شرم و خجالتی بلند بلند فحش چارواداری می دهد. کشیش فقط موقعی کیفور می شود که دست کم یک سکه پنجاه سانتیمی یا پنج له ئی نذرش کنند.<br />
<br />
به عقیده کشیش یک مالک مزرعه بهترین مسیحی عالم است. مالک مزرعه محال است تو آتش جهنم بسوزد. روز قیامت خود کشیش هوایش را دارد. تو همه وعظ هایش بعد از اسم اسقف از مالک بزرگ <b>بانه آسا</b> Baneassa نام می برد که اسم دهان پرکنی دارد: اسشم <b>گراسیم میلیان میلیاره سی</b> Gherassim است. الکن است و افلیج. اگر برای کاری مجبور شود به بخشداری برود، از درشکه اش که پیاده شد دو تا از نوکرهاش کولش می کنند. پاهایش شل و ول تاب می خورد.<br />
<br />
...-<b>داریه</b>! میان تو و ارباب چه فرقی هست؟<br />
-خدا شاهد است که هیچی هیچی! <span style="color: blue;">ص45-48</span><br />
.<br />
.<br />
.<br />
<b>فلوره آ پانکو</b> Florea Pancou دیگر مرد سالخورده ئی به حساب می آید. گاوهای خوب و ارابه بزرگی دارد که چرخ هایش را همین تازگی ها آهن کشی کرده. یک دخترش را شوهر داده اما هنوز سه تا دختر دیگرش خانه مانده اند. سه تادختر و یک پسر. وقتی پسرش می رفت شهر سرو مرو گنده بود. سالم و سردماغ. وقتی برگشت چشم هایش کور شده بود. سر یک ساختمان عملگی می کرده، میخی رفته تو چشمش کورش کرده. بعد هم آن یکی چشمش نابینا شده.<br />
<br />
کور بینوا سربار خانواده است. سه تا دخترهائی که هنوز به شوهر نرفته اند هم هر کدام یک سربار دیگر. اما بیش از همه این سنگینی وحشتناک زنش است که کمر فلوره آ را خم کرده.<br />
<br />
امسال پاییز یکی از همسایه هایش مرده. بیوه اش، خیلی که داشته باشد، بیست سال. بینی نوک برگشته دارد و پوست سفید. تر و فرز و زبر و زرنگ است. <b>فلوره آ پانکو</b> عادت کرده که شب به شب برایش چیزی ببرد: گاهی آرد، گاهی ذرت، گاهی پیه خوک، گاهی یک دانه مرغ... خلاصه یک مشت از هرچه تو خانه و انبارش بهم برسد. برای این که خودش را تو دل بیوه زن جوان جا کند نمیداند به کدام در بزند. زنکه آتشپاره به این مفتی ها رکاب نمی دهد.<br />
<br />
-هه، اگر می توانستید جدا بشوید و مرا بگیرید، می شد که...<br />
<br />
اول کار <b>فلوره آ</b> خیال می کند زنک دستش می اندازد. بعد کم کم می فهمد که نه، قضیه جدی است. اول هاج و واج ماند و این پا آن پا کرد، و بعد خوب که زیر و بالای کار را سنجید و فکرهایش را کرد تصمیمش را گرفت:<br />
<br />
-طلاقش می دهم!<br />
<br />
حالا رفته وکیلی پیدا کرده که تشریفات کار را انجام بدهد. وکیل به دادگاه بخش عرضحالی تقدیم کرده است. فلوره آ کاغذ را گذاشته جیبش و آن را با غرور تمام به هرکس که می خواهد ببیند نشان میدهد.<br />
<br />
-بله، طلاقش می دهم یک زن جوان می گیرم. آن قدری دارم که ازش نگهداری کنم.<br />
<br />
اهل ده به ریشش می خندند. اما <b>فلوره آ</b> به فکر کار خودش است.<br />
<br />
روز دادگاه زنش را می نشاند توی ارابه و میرود به شهر. دوتائی ساعت های متمادی جلو دادگاه منتظر می مانند.<br />
<br />
زن، کوچک اندام و واسوخته است. با پستان ها ورچروکیده و پشت خمیده. کار کشنده مزرغه و زائیدن و بزرگ کردن بچه ها به کلی شکسته و فرسوده اش کرده.<br />
<br />
پیشخدمت محکمه احضارشان می کند. <b>فلوره آ </b>دست زنش را می گیرد و به داخل تالار هولش می دهد و خودش با گردن شق و قیافه حق به جانب می ایستد. نه هیبت قضات و نه منظره مسیحی که به صلیب کشیده شده، هیچ کدام اثری رویش نمی گذارند. اولین باری نیست که به آنجا پا گذاشته. اما زنش چنان وضعی دارد که انگار از یک ستاره دیگر به آنجا افتاده.<br />
<br />
<b>رئیس</b>:چندوقت است ازدواج کرده اید؟<br />
<b>فلوره آ:</b>سی و پنج سال آقای رئیس<br />
<b>رئیس</b>:چندتا بچه دارید؟<br />
<b>فلوره آ</b>:پنج تا جناب رئیس<br />
زن (بدون این که ازش سوالی شده باشد جواب شوهر را کامل می کند): چهارتاشان هم مرده اند. سه تا در بچگی، یکی همین امسال پائیز...<br />
<br />
چشم هایش پر از اشک می شود؛ اشک خاموش حیوان بارکشی که عادت کرده همه چیز را بی چون و چرا بپذیرد.<br />
<b>رئیس</b>: چرا می خواهید از این زن جدا بشوید؟<br />
<b>فلوره آ</b>:خیلی زشت است جناب رئیس.<br />
<b>رئیس</b>:سی و پنج سال وقت لازم بود تا این را متوجه بشی؟<br />
<b>فلوره آ</b>:همان روز اول متوجه شده بودم جناب رئیس، منتها تازه همین چندوقت پیش توانسته ام یکی دیگر، یک خوشگلش را، پیدا کنم.<br />
<b>رئیس</b>:و لابد خیلی هم جوان تر از این یکی است.<br />
<b>فلوره آ</b>:البته، جناب رئیس، البته. خیلی خیلی جوان تر از این یکی است.<br />
<br />
و برقی در نگاهش می درخشد. لبخندی می زند و بی اراده نوک سیبیلش را می تابد.<br />
<br />
دربازگشت به ده، از این که نتوانسته قال زنش را بکند برج زهرمار است. پایش که به خانه میرسد زنش را به قصد کشت کتک می زند و دوهفته بعد دفنش می کند. <span style="color: blue;">ص97-ص99</span><br />
.<br />
.<br />
.<br />
<br />
-اوف که عجب قوی است این ملعون!<br />
-چی پدر؟ انقلاب؟<br />
-نه پسر، نه، عرق را میگویم!... به دینم قسم که اصلاً عقیده ندارم شماها خودتان را قاتی این جریان بکنید!... ارباب ها هم اثر صنع ذات خداوندی هستند. مشیت خدای عالم بر این قرار گرفته که یکی همه چیز داشته باشد یکی هیچ نداشته باشد. اما بهشت مال مردم بی چیز است عزیزان من!<br />
-پدر!خداوند عالم وسیله اش را نداشت که خرده از بهشت ما را بدهد به ارباب ها عوضش مقداری از زمین های آن ها را میان ما قسمت کند؟ اگر چنین کاری می کرد اوضاع ماهم حسابی رو به راه می شد!<br />
-<b>اوئیه</b>! پسرم! من این حرف های تو را هیچ دوست ندارم. کلماتی که از دهان تو بیرون می آید همه اش کفر است. گناه عظیمی است که بار وجدانت می کنی... تو باید اغلب اوقات بیائی کلیسا به اقوال مسیح گوش بدهی.<br />
-همه اش را شنیده ام پدر. حتی چندبار هم شنیده ام. گیرم اگر درست فهمیده باشم مسیح نباید مثل شما طرفدار ارباب ها بوده باشد...<br />
-<b>توماس</b> یک چتول دیگر! معده ام می سوزد... ها، بله، همین بود که به تان گفتم، پسرهای عزیز من. سعی نکنید با مقامات، باارباب ها، سرختی به خرج بدهید. آنها قدرتمندند عزیزان من، خیلی قدرتمندند. این هم خواست پروردگار عالم بوده است... خودتان کلاهتان را قاضی کنید: آخر اگر همه مردم ارباب بودند کی می آمد با انگشت هایش زمین را بکند و توش ذرت و گندم بکارد؟ کی می آمد محصول را درو کند؟ این شیطان رجیم است که شما را به طرف گردنکشی و عدم اطاعت می کشاند، شیطان رجیم!<br />
<br />
-نه پدر. شیطان رجیم نیست. عطش عدالت و گرسنگی شکم است. شکم خودمان و بچه هایمان.<br />
-بسیار خوب پسرهای من، بسیار خوب... فقط بعد نیائید بگوئید چرا ما را روشن نکردی!<br />
این را میگوید و میرود. جماعت هیاهو میکنند. میخانه پر از دود است.<br />
<br />
-بله، معلوم است: از سهمیه آسمان مان یک خرده اش را می دهیم به نو کیسه ها و عوضش یک تکه زمین از این دنیای دون بر میداریم...کشیش با این بهشت و جهنم و شیطانش ما را گائید!... شیطان، شیطان، همه اش شیطان... آخر شیطان غیر از همین ارباب ها کی می تواند باشد؟<br />
<br />
وقتی پدرم که دست مرا به دست گرفته برمیگردد خانه، دیگر هوا تاریک شده. تا دیروقت در میخانه مانده ایم...<br />
<br />
-هی بچه ها! بیائید بیرون تماشا: عجب آتش بزرگی طرف مشرق دیده می شود!<br />
<br />
اهل خانه که همگی یک دیگر را هل میدهند و به هم سقلمه میزنند از اتاق میریزند بیرون روی ایوان. همه به طرف مشرق چشم میدوزیم. آسمان چنان تفتیده که انگار در افق یک جنگل تمام آتش گرفته. باوجود این در آن نقطه جنگلی وجود ندارد. بیش تر از این چیزی نمی بینیم؛ این است که می رویم بالای تپه. از آنجا می توانیم آتش سوزی را با تمام زیبائی وحشیش تماشا کنیم.<br />
<br />
حالا دیگر موضوع دستمان آمد، چیزی که می سوزد انبار بزرگ سه کارا است.<br />
<br />
اما راستی چه اتفاقی افتاد؟ یعنی ممکن است کسی آتش به کاه انبارها زده باشد؟<br />
<br />
...شب صافی است. نه مهتاب است نه یک لکه ابر. و جابه جا کوره های عظیم آتش ظلمت را پس می زند. یک آتش سوزی در <b>سه کارا</b> طرف شرق، یکی پهلوی <b>روچی</b> سمت شمال... آتش سوزی ها پرده شب را دریده اند.<br />
<br />
...حالا دیگر شب در همه جا به آتش کشیده شده. کشتزارها روشن اند. آتش چنان محشری برپا کرده که از همان دور در نورش به خوبی همه چیز را میشود دید. از همه جای افق شعله های عظیم بلند است. شعله هائی که تنها بعد مسافت سبب می شود کوچک به نظر آیند.<br />
پدرم می گوید:<br />
-یک شایعاتی توی ده بگوشم رسیده بود. شایعاتی درباره شورش، که می گفتند تا این طرف ها هم کشیده شده.<br />
آتش سوزی ها مدام زیادتر میشود و بلندی شعله هایش پیرهن شب را می درد. اما دورند، دورند و ما را گرم نمی کنند.<br />
از سرما می لرزیم.<br />
<br />
همه ده روی تپه جمع شده اند و نگاه می کنند<br />
<br />
...پدرم شروع میکند به حرف زدن:<br />
-تو مملکت انقلاب شده. همین الآن هم قیام هائی دارد میشود. این ها همه شان کسانی هستند که زمین دارها توخون غرقشان کرده اند. اما قیام ملت هربار با همه بدبختی هایش چیز خوبی بوده. اقلاً برای مدت کمی هم که شده ترس تو شکمبه ارباب ها خانه کرده و باعث شده با دهقان ها یک خرده بهتر راه بیایند. حالا دیگر نمیتوانیم دست رو دست بگذاریم و ساکت بنشینیم. آن قدری که باید رنج و بدبختی کشیده ایم. شاید این بار بختمان یاری کرد و زدیم برای همیشه کلک ارباب ها را کندیم. با وجود این ها به نظرم می آید که یک چیزی کم داریم. شورش، رهبر ندارد. جماعت ممکن است کورکورانه حمله کنند و آتش بزنند، و حتی کار را به کشت و کشتار بی خود و بی فایده بکشانند...<br />
<br />
پسر دائی <b>دومت رو پالیکا</b> یکهو فریاد می زند:<br />
-من یکی که دیگر نمی توانم منتظر بمانم. بچه هایم یک پارچه پوست و استخوان شده اند. هر که ببیند می گوید الآن و یک دقیقه دیگر است که نفس شان پس بزند. دیگر حتی کاه دسداس کرده ام جوشانده ام داده ام خورده اند. دست هایم را ببینید:پوست انداخته اند. می دانید این چیست؟ پلاگر است!... زنم هم عیناً همین جور پوست انداخته. پلاگر یعنی جنون، یعنی مرگ... آخر برای چه؟ گناه ما چی بوده؟ آن قدر خرکاری کرده ام و جان کنده ام که از پا درآمده ام. پشتم پر از داغ ضربه های شلاق است. پشت زنم همین طور. آدم یک بار که بیشتر عمر نمی کند. یک بار هم بیشتر نمی میرد. خوب. پس مرگ یک بار و شیون یک بار! جای آن که بی حرف و بی صدا مثل خر زیر بار بترکیم، بگذار در حالیکه داریم برای حق زندگیمان می جنگیم بمیریم. دست کم آن جوری ممکن است بچه هایمان بتوانند سودی ببرند...<br />
<br />
<b>داوید فلوره آ David Florea</b> حرفش را که تمام می کند، فکر دیگری به سرش می آید و با عجله می گوید:<br />
-من هفت تا پسر دارم. خودم جلوشان راه می افتم و انقلاب می کنیم. حتی جنگ تن به تن. یا موفق می شویم یا میمیریم!<br />
مردها به گفتگو ادامه میدهند. چراغ همانطور دود می زند. من مثل این است که دیگر یواش یواش آن ها را از پشت مه می بینم.<br />
خوابم می برد. خوابی عمیق. خواب شورش می بینم. خواب خانه های مشتعل. خواب می بینم که حتی درخت های آبادی هم دارد می سوزد. توی خواب ناله می کنم. ناله می کنم و تو رختخواب غلت می زنم. مادرم بیدارم می کند:<br />
<br />
-چه ات است <b>داریه</b>؟<br />
-خواب بد دیدم مادر.<br />
<br />
اغلب برایم پیش می آید که توی خواب به تقلا می افتم، ناله می کنم، و چیزهائی می گویم که کسی سر در نمی آورد، که انگار به یک زبان خارجه!<br />
خواب میبینم روی آب آبی بی انتهائی که در عمرم مثلش را ندیده ام سوار قایقم و ناگهان توفان وحشتناکی در می گیرد. تنه گود درختی که سوارشم و خودم را توی آن گلوله کرده ام، می افتد تو گرداب و چپه می شود. چیزی نمانده است غرق بشوم. ماهی های عجیبی، هرکدام از یک گاو گنده تر، با دهان باز دور و برم چرخک می زنند. می خواهند پاره ام کنند. دندان هایم را به هم فشار می دهم. تاجائی که می توانم به هم فشارشان می دهم اما وحشت و دلهره شکستم می دهد. از ترس فریادی می کشم.<br />
<br />
-چه ات است <b>داریه</b>؟<br />
-خواب بد دیدم مادر.<br />
<span style="color: blue;">ص148-153</span><br />
<br />
<br />
<div style="text-align: left;">
<b style="color: blue;"><i>پابرهنه ها. استانکو، زاهاریا. ترجمه: شاملو، احمد. چاپ یازدهم 2536. کتاب زمان</i></b></div>
<br />
پ.ن:بولدها از متن اصلی</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-75962184849227345952011-03-11T23:05:00.008+00:002011-03-12T12:30:24.212+00:00شرق در برابر غرب<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on"><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh9-s2WJPL8NX5EEd1T0J7-8CqNB_qwQdJrZ-TDfpJHwV-rN5tR26xpskXn_4Z4O-iuaZleQ4sv6ZFP0QZ5Gd2aOIwbHm6HZEwlaqtNa6rsBn0yuk2TX5mDJlQD8waUbBV-vFS1SD9ydNo/s1600/The+Last+Samurai+vs+Dance+with+Wolves.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="328" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh9-s2WJPL8NX5EEd1T0J7-8CqNB_qwQdJrZ-TDfpJHwV-rN5tR26xpskXn_4Z4O-iuaZleQ4sv6ZFP0QZ5Gd2aOIwbHm6HZEwlaqtNa6rsBn0yuk2TX5mDJlQD8waUbBV-vFS1SD9ydNo/s400/The+Last+Samurai+vs+Dance+with+Wolves.jpg" width="400" /> </a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br />
</div><div class="separator" style="clear: both; text-align: justify;"><a href="http://www.imdb.com/title/tt0325710/">کاتسوموتو</a> به قلب آتش میزند و در نبردی نابرابر جان میدهد. <a href="http://www.imdb.com/title/tt0099348/">جان دِنبار</a>، آزاد و رها، از برابر شلیک سربازان، یکی پس از دیگری می گذرد. دو پایان متضاد، دو برداشت گوناگون از جاودانگی. یا از همه کاملتر، دو نگاه متفاوت به زندگی. شاید به همین خاطر است که وقتی امپراطور از کاپیتان ناتان آلگرن می پرسد:" به من بگو او چگونه مُرد؟" پاسخ میدهد:"من به تو می گویم که او چگــونه زندگی کرد."</div><br />
<div style="text-align: justify;">و خون با خون شسته نمی شود، خون راه را پاک نمی کند و مسیر را روشن نمی کند، خون حقانیت نمی آورد. خون به تنهایی هیچ مشکلی را حل نمی کند. سالی دگر نو می شود اما دیگر جوانانی نیستند که یک سال پیرتر شوند. چیزی به عمرشان افزوده نمی شود اما شمارگان مرگ یک شماره به جلو می رود. امسال یکسال از سال وفات خواهد گذاشت. در هیاهوی سال نو، <a href="http://www.khodnevis.org/persian/permalink/11813.html">چراغ خانه ی</a> پیرمردی 70 ساله دوباره روشن می شود و من در این اندیشه ام که دگر بار، در تاریخ پر درد این مملکت، باز جوانانی مفت باختند. </div></div>Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-79925102569848842702011-03-05T23:39:00.015+00:002018-02-25T10:28:48.850+00:00روضه ی آخر؟<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto; text-align: center;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjwT87uvpkb_qxNOrpznCZ-0Jao_XdpVbxCdnw5hNg5rk6ClwUjgexr51P_gu6Z87JeLD3kr2GnFz2ASO4jcu-zCQ22tGEzkqy8NbQMrcD2Rct6iE2ThNduYeAfNxSsB6k2CNfK4inSTAk/s1600/potw_006.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="263" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjwT87uvpkb_qxNOrpznCZ-0Jao_XdpVbxCdnw5hNg5rk6ClwUjgexr51P_gu6Z87JeLD3kr2GnFz2ASO4jcu-zCQ22tGEzkqy8NbQMrcD2Rct6iE2ThNduYeAfNxSsB6k2CNfK4inSTAk/s400/potw_006.jpg" width="400" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;">عکس از <span id="goog_1181555251"></span><a href="http://draft.blogger.com/">AP</a><span id="goog_1181555252"></span></td></tr>
</tbody></table>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
در بالا بزن بزن و دعواست ظاهراً بر سر این که چه کسی از خطوط طلایی انقلاب اسلامی فاصله گرفته است. حدس قریب به یقین، از روی شواهد و سر و وضع سفره ی پهن شده این است که دعوا بر سر مسائل روحانی نبوده، اوضاع چندان ملکوتی نیست و طرفین بر سر مسائل جدی تر و مادی تری درگیر شده اند.</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
در پایین شهروند ایرانی در این اندیشه است که دعوا بر سر لحاف ملا چه نفعی به حال او دارد؟ یا به عبارت دیگر سهم ما در وسط این محشر کبری چقدر است؟ پاسخ ساده و یک خطی این است که من با حسن مخالفم، حسین با حسن مخالف است پس من با حسین موافقم! صحبتی بر سر حق و حقوق تضییع شده نمی شود و فعلاً از پول نقد خبری نیست. نسیه معامله می کنیم چون حسین بچه ی خوبی است و اهل تکخوری نیست، هوای رفقا و همراهان را دارد. انشاالله... </div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
اواخر مجلس بزم و جدل، حسن آقا زیر میز میزند و حسین متقابلاً بر فرق سر حسن میکوبد. کارشناس برنامه در برداشت شماره ی 1 از بیانیه ی شماره ی 2 تحلیل میکند که چماق در نقطه ی کاری و مناسبی فرود آمده و حسنی عنقریب جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. یا بقولی اندکی صبر و... فردا صبح معلوم میشود که نه خیــر! قلندر بیدار است. با نگاهی اجمالی به سر و وضع تحلیلگر نیز معلوم میگردد که طرف روی جای سفتی رفع حاجت کرده است. کارشناس برجسته، در تفسیر شماره ی 3 از اعلامیه ی شماره 58 آب توبه ای بر سر حسین می ریزد، گذشته را می شورد و تفسیر وارونه ای از منویات وی ارائه می دهد. با باقیمانده ی آب غسل می گیرد و تاکید می کند چه خوب شد که حسن سرش کلفت بود و مقاومت کرد وگرنه با روحیه ای که از حسین آقا سراغ داشتیم، کاری دست خودش و ما میاد و زیر قولش میزد. بقول شاعر خام بودم و خوشبختانه پخته شدم. اما عملیات پخت و پز بیش از اندازه به طول می کشد و کار به کباب شدن و در نهایت سوختن می انجامد. هرچند فریاد سوختم سوختم کارشناس به گوش نمی رسد اما بوی سوختگی فضا را عطرآگین کرده است.</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
</div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br />
حسین بدنبال قدرت بود اما به شکل ناجوانمردانه ای شهید شد. از دید عزادار حسینی آنچه که تراژدی است، نه محروم شدن مرحوم از تاج و تخت، که کیفیت سرکوب است. سوگولی های اهل بیت در بین مومنین، کسانی اند که پایان غم انگیزتری داشته اند. مظلومیت همدردی می آورد اما قدرت معمولاً واکنش مثبتی بر نمی انگیزاند. اگر زنده یاد به تخت می رسید، شاید به جای حس همدری، پشیمانی به بار می آورد که بابا باز هم که همون بساطه. عیناً مشابه همان احساسی که ملت در پایان وصلت مشابه در دو دور قبلی به دست آورده بود. </div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div class="text" style="text-align: justify;">
صحبت بر سر نمد بود و کلاه. در مجلس عزا روضه خوان حق ذکر مصیبت می گیرد، صاحب ِ مجلس مشغول مرده خوری است و مرحوم با کمک سرمایه ی فاتحه های ارسالی به آن دنیا، به ساخت و ساز در بهشت مشغول است. مخاطب یا عزادار، غریبانه بر سر و صورت خود میکوبد اما در نهایت و پس از ختم جلسه به این نتیجه خواهد رسید که خبری از شام و نهار نیست یا لااقل به بستگان درجه دو و میهمانان عادی شامی داده نمی شود. این واقعیت کوبنده که سهم ما از دعوای حسن و حسین همان یک چای و حبه قند ناقابل بود، منطقاً بایستی بدین ختم شود که در حوادث بعدی به شکل منطقی تری عمل کرده و به منافعمان بطور دقیقتری نگاه کنیم. معیار را حق و عقل نقاد قرار دهیم و نه احساسات کودکانه. در غیر اینصورت می توان همچنان به رویه ی قبلی ادامه داد و یکبار دیگر بخت خود را در مراسم دیگری آزمود. با این امید که شاید مجلس بعدی به صرف شام و شیرینی باشد.</div>
<div class="text">
</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-52981121788535593462011-02-19T22:22:00.027+00:002018-02-25T10:09:37.930+00:00درسی که مصر از انقلاب ایران گرفت<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: left;">
<b><span style="cursor: pointer; margin-right: 7px; text-decoration: none;">Frost Over the World - Mohamed ElBaradei </span></b></div>
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
A week after the resignation of Hosni Mubarak, Sir David is joined by Nobel Laureate Mohamed ElBaradei, the man many are touting to be the next president of Egypt. Plus, Jeffrey Ghannam on the role of social media in the protests that are sweeping the Middle East.</div>
<div dir="ltr" style="text-align: left;">
</div>
<div style="text-align: center;">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="349" src="https://www.youtube.com/embed/u0C7YONpgjc" title="YouTube video player" width="560"></iframe></div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
بخشی هایی از مصاحبه ی دیروز البرادعی با دیوید فراست را ترجمه کرده ام. بدلیل ضعف در ترجمه، خوانندگانی که به اینترنت پرسرعت دسترسی دارند، مصاحبه را از روی فایل ویدیویی دنبال کنند.<br />
___________ <br />
البرادعی می گوید چیزی که مصریان امروز می خواهند ساده و واضح است. آنها نه تنها می خواستند که مبارک برود، بلکه میخواهند رژیم مبارک نیز برود. آنها بیمناک هستند که رژیم هنوز برقرار است و تمام آنچه که آنان بدنبالش بودند اجرا نشده است. دولت مبارک هنوز هست، ما هنوز قانون شرایط اضطراری داریم. ما هنوز ممنوعیت حق تاسیس حزب داریم، مردم هنوز دستگیر می شوند، بنابراین آنها احساس می کنند که اندک تلاشی وجود دارد که انقلاب را از خط خارج نموده و تنها با تعویض مبارک رژیم را حفظ کنند. و به همین خاطر است که امروز شما هنوز مردم را در میدان تحریر می بینید که می گویند ما نیاز داریم تا اهداف کلی مان را ببینیم و جمهوری دوم برقرار شود.<br />
<br />
... البرادعی درباره ی دوره ی گذار می گوید:3-6 ماه برای اکثریت خاموش مصر بسیار کم است. از انتخابات زودهنگام تنها گروه های سازماندهی شده همچون حزب حاکم و اخوان نفع خواهند برد. باید به 80 درصد مردمی که هرگز در سیاست دخالت داده نشده اند فرصت داد. در این گفتگو او از رئیس ارتش انتقاد می کند که چرا نقشه راه و زمان بندی تغییرات روشن نیست و چرا بجای ایجاد شورای ریاست جمهوری متشکل از افراد غیرنظامی و نظامی، وزیر دفاع خود را بعنوان رئیس جمهور موقت منصوب کرده است. به اعتقاد او ارتش لازم است که از سربازخانه ها بیرون بیاید و به مردم بگوید که ما آنچه را که شما می خواهید شنیده ایم و ما قصد داریم تا با شما بعنوان همکار کار کنیم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a>البرادعی می گوید که دموکراسی تنها انتخابات آزاد و منصفانه نیست و نیاز به نهاد سازی و ایجاد حزب دارد. صندوق رای تنها در پایان پروسه ی دموکراسی قرار دارد. از دید او انتخابات می تواند آزاد و منصفانه باشد اما عموم مردم را نمایندگی نکند. ما(مردم مصر) نباید برای انتخابات عجله کنیم و حداقل باید یکسال به مصر فرصت داد و می توان در این دوره ی گذار، دولت موقتی متشکل از تکنوکرات هایی که در بین مردم اعتبار دارند و با تجربه هستند تشکیل داد و ارتش نیز به حمایت از دولت تازه ادامه دهد. ارتش بایستی بخشی از شورای ریاست جمهوری باشد. ایشان اضافه می کنند که ما برای اولین بار است که در دنیای عرب با پدیده ی انقلاب مواجه می شویم. به اعتقاد او اگر این گذار بدرستی صورت بگیرد مصر می تواند همچون لوکوموتیو، دنیای عرب و حتی اسلام را به سوی ثبات و مدرنیته بکشاند. این یک شانس استثنایی است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
من فکر می کنم آنچه ما نیاز داریم برای مثال یک قانون اساسی موقت است. این یک انقلاب است. ما <a href="http://weekly.ahram.org.eg/2011/1035/eg0203.htm">اعلان قانون اساسی</a> خواهیم داشت که در دوره ی گذار بکار خواهد رفت تا زمانی که یک مجلس موسسان داشته باشیم که قانون اساسی دموکراتیک تازه ای را بنویسد. همانطور که پیشتر ذکر کردم آنچه ما اکنون داریم هیچ کاری برای دموکراسی نمی تواند انجام دهد. ارتش نیاز دارد تا دوباره این پیغام را به مردم بفرستد و این یک عامل روانی بسیار مهم است. آنها باید به مردم بگویند که ما کاملاً در حال حرکت به سمت رژیم تازه و جداشدن از رژیم گذشته هستیم. ما نیاز به گسستن از رژیم گذشته داریم. و آنچه که مردم اکنون احساس می کنند این است که این نوعی تغییر ظاهری است و ما هنوز چهره ها و موسسات قدیمی را می بینیم. ما همچنان سیستم حکمرانی اوپک را می بینیم. من پیش از اینکه برای صحبت با شما بیایم توئیت کردم که ارتش باید به مردم گوش کند و نباید اشتباه بزرگ رژیم مبارک را دوباره تکرار کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
...فراست می گوید شما در فوریه نوشته بودید که "در مصر رنگین کمان متنوعی از مردم وجود دارد که سکولار، لیبرال و بازار-محور هستند و اگر شما به آنها شانس بدهید، آنها خود را سازماندهی خواهند کرد تا یک دولت مدرن و میانه رو تشکیل دهند" البرادعی در جواب می گوید در هر جامعه ای راست افراطی، مارکسیست، سلفی و اسلام گرا و... وجود دارد. اما من باور دارم در یک انتخابات منصفانه، آزاد و رقابتی(representative) - به همین خاطر است که من می خواهم دوره ی گذار به اندازه ی کافی طولانی باشد تا هر کس قادر باشد که رای خود را بیان کند - در نهایت شما یک دولت ائتلافی خواهید داشت که مصر مدرن، اسلام میانه رو، متعهد به حقوق بشر، ارزش های اولیه ی آزادی بیان و آزادی مذهب را تقویت خواهد کرد. <br />
<br />
من فکر می کنم که ما با کشورهای دیگر تفاوتی نداریم و این یک فرصت استثنایی خواهد بود که مصر و دنیای عرب را به قرن 21ام ببریم. ما بجای صحبت کردن درباره ی مسائلی چون شیعه، سنی، اسلام و مسیحیت نیاز داریم تا درباره ی علم، تکنولوژی و انسانیت صحبت کنیم. نوع داستان هایی که ما الآن درباره یشان صحبت می کنیم متعلق به قرن 18ام و 19ام است. ما نیاز داریم تا این مسائل را رها کرده و به قرن 21ام برویم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
فراست می پرسد با رئیس جمهور مبارک باید چکار کرد؟ باید تبعیدش کرد؟ یا اجازه داد که در مصر زندگی کند؟ آیا باید او را بابت کاری هایی که در مقام رهبری انجام داده است محاکمه کرد؟ برادعی پاسخ می دهد البته خشم زیادی وجود دارد. ما الآن از ثروت عظیم او و خانواده اش باخبریم و در هفته اخیر کثافت های زیادی درباره ی فساد، شکنجه و افرادی که ثروت اندوزی می کرده اند بیرون آمده، اما نظر شخصی من این است که رئیس جمهور مبارک مرد مسنی است و من دوست دارم ببینم که با او با احترام برخورد میشود. همانطور که مبارک خواسته است، باید به او اجازه داد که در مصر بمیرد و به شخص او مصونیت داده شود. اما البته تمام ثروتی که او بطور غیرقانونی جمع کرده است بایستی به مصر بازگردانده شود. در این باره هیچ سوالی وجود ندارد. آنهم در شرایطی که 40 درصد مردم مصر با درآمد روزانه ی کمتر از دو دلار زندگی می کنند...</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
البرادعی در پاسخ به این پرسش که آیا شما مهمترین مسئله ی سیاست خارجی را مرتبط با قدرت ایران می بینید، میگوید: سیاست های خارجی بسیار زیادی هستند که لازم است اصلاح گردند. ما و بسیاری از کشورهای عرب از ایدئولوژی ایران نگرانیم اما راه حل این مشکل تعامل با ایران هست. برای مثال مصر در 20 سال گذشته ارتباط دیپلماتیک با ایران نداشته است که از دید من کاملاً مضحک است. تمام کشورهای غربی دیگر با ایران ارتباط دارند. در حقیقت زمانیکه شما عدم توافق دارید این زمانی است که بایستی تعامل کنید تا اختلافاتتان را حل کنید. ما نیاز داریم که درباره مسئله اسرائیل کار کنیم و خواست تشکیل یک دولت فلسطینی را پی بگیریم.<br />
<br />
آنچه که در 20-30 سال گذشته در دنیای عرب گذشته است، سرکوب مردم توسط دولت هایشان و احساس بی توجهی از سوی دنیای بیرون است. و این باعث رشد رادیکالیسم و افراط گرایی شده است. رژیم مبارک این تئوری را به غرب فروخته است که پس از مبارک آشوب خواهد شد، دولت مذهبی بر سرکار خواهد آمد و ما با آمریکا و اسرائیل و همه دشمنی خواهیم کرد. اینها همه داستان است. یک مصر دموکراتیک، یک جهان عرب دموکراتیک در جایگاه بسیار بهتری خواهد بود تا شکایتش را روی میز مذاکره ارائه کند و این توانایی را داشته باشد تا به یک راحل منصفانه و قابل قبول برسد. زیرا آن موقع موازنه ی قوا برقرار خواهد بود و آنها قادر خواهند بود تا درخواستشان را روی میز بگذارند. هم اکنون این توازن قوا برقرار نیست و در منطقه حس حقارت و عصبانیت وجود دارد و بنابراین چیزی که شما می بینید رشد افراط گرایی در منطقه است. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
من فکر می کنم ما 60 سال فرهنگ ترس داشتیم و مردم امیدشان را از دست داده بودند که امکان تغییر هیچ چیزی وجود ندارد. در چند سال اخیر ما خودمان را بسیج کرده ایم و هنگامیه که من از حدود یکسال پیش به مصر بازگشتم، با جوانان کار کردم و سرنوشتم را روی آنها گذاشتم زیرا که آینده ی مصر هستند و انگیزه های مخفی ندارند. نسل قدیمی تر یا توسط رژیم فاسد شده اند و یا تلاش می کند که منافع خود را حفظ کند. و من از خواست آنها فهمیدم که اگر ما نیاز به تغییر داشته باشیم، باید جوانان را تغییر دهیم. و این اتفاق رخ داد. و من همچنین تلاش کردم تا به آنان بفهمانم که تغییر تنها با دستان آنها خواهد آمد. هیچ کسی با اسب سفید نخواهد آمد تا آنها را آزاد کند... خوشبختانه این اتفاق رخ داد.<br />
<br />
اما شما اگر اکنون به مردم مصر نگاه کنید آنها را مردم متفاوتی با هفته های پیش خواهید یافت. من به چشمان آنها پیشتر نگاه کرده بودم. روح آنها مرده بود. اما اکنون آنها سرشار از خودباوری، غرور و امید هستند و من فکر می کنم بازگشت به عقبی وجود ندارد. و من امیدوارم که ارتش درک کند که وقتی مردم مزه ی آزادی را چشیدند، قطعاً بازگشت به عقبی درکار نخواهد بود.<br />
<br />
مهمترین عامل روانی که من باید به آن ادای دین کنم، تونسی ها هستند. زمانیکه انقلاب تونسی ها به پیروزی رسید، یک پیغام روانی بسیار قدرتمند از تونس به مصر رسید. Yes We Can اهمیت ندارد که رژیم چقدر وحشی است، ما هنوز می توانیم بر آن غلبه کنیم، اگر ما بعنوان مردم درکنار هم قرار بگیریم... قدرت ما در تعداد ماست. شما با نگاه به قاهره در هفته ی پیش می بینید که کل مصر در خیابان است. هیچ رژیمی وجود ندارد که بتواند قدرت مردم را متوقف کند.</div>
____________<br />
و من با مقایسه ی رجال امروزمان با البرادعی، بیاد جوک آمریکا و فانتوم افتادم...</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com12tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-77788773504587116022011-02-16T16:47:00.012+00:002018-02-25T10:29:57.716+00:00درس هفتم<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div style="text-align: justify;">
<blockquote>
«کاش اختلاف <i>دولت و ملت</i>، یعنی <i>درباریان و آخوندها</i>، در سر ترتیب ادارهی مملکت و نفع ملت و بقاء استقلال» آن بود. اختلاف بر سر این است که «یک مشت رعیت بدبخت را... دولتیان بیشتر بخورند یا ملاها.»<span style="font-size: x-small;">مشروطه ایرانی. ماشاالله آجودانی. ص۱۶۷</span></blockquote>
مطلب زیر قرار بود تنها یک کامنت کوتاه باشه اما اینقدر کش اومد که تصمیم گرفتم بعنوان یک پست جدا منتشرش کنم. معمولاً مطالبم رو با همراه با گوش کردن به موسیقی متنِ «خداحافظ لنین» می نویسم. اینبار از موسیقی فیلم «راکی بالبوا» استفاده کردم به همین خاطر با همان لحن محاوره ای منتشرش میکنم<b>.</b><br />
<b>__________________________________________ </b></div>
<table cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="float: right; margin-left: 0px; margin-right: 0px; text-align: left;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="http://www.worldofescher.com/gallery/jpgs/P3L.jpg" style="clear: right; margin-bottom: 1em; margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" src="https://www.worldofescher.com/gallery/jpgs/P3L.jpg" height="320" width="272"></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;">مورچههای قرمز از موریس اشر</td></tr>
</tbody></table>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: justify;">
<b>درس اول:</b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
«تو آدم احمقی هستی چون نمیدونی که این مسئله رو اینجوری حل میکنن».<br />
نظر بالا آشکارا توهین آمیزه اما یک استدلالی هم درش نهفته. میشه نسبت به نظر بالا بی تفاوت بود، صرفاً با توهین متقابل جواب داد یا گفت: «احمق خودتی و جواب درست اینه» البته میزان توهین بستگی به کـَرَم طرف مقابل داره و میتونه آبدار یا خشک باشه.<br />
<br />
واقعیت اینه که نگاه ما به همدیگه سرشار از قضاوته. در یک گفتگوی رو در رو، حالات صورت و بدن ما بخشی از این احساس رو منتقل میکنه اما در متن، این بار تماماً بر دوش کلام هست. البته گاهی توهین از حد می گذره و طبعاً گفتگو در اون شرایط معنایی نخواهد داشت. <br />
<br />
در خیلی از اوقات توهین یا آنچه که از دید ما توهین به حساب میاد، حتی 5 درصد کل مطلب رو تشکیل نمیده. اینجا مانور دادن و زوم کردن روی اون 5 درصد و ول کردن باقیه قضایا میشه هوچیگری. کسی که 95 درصد یک مطلب رو رها کرده، ول کردن آن 5 درصد هم براش مشکل نخواهد بود.<br />
<br />
<br />
<a name='more'></a></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درس دوم:</b></div>
<div style="text-align: justify;">
گزارش حواشی بازی، یکی از بخش های جذاب برنامه ی نودِ. قابل تامل ترین شون مربوط به دربی تهرانه که گزارشگر یک سری هوادار رو نشون میده که از چند شب قبل تو استادیوم خوابیدن. یکی یکی باهاشون مصاحبه میکنه و میپرسه آقا شما از کی اینجا هستی؟ </div>
<div style="text-align: justify;">
-از 10 ساعت پیش.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آقا شما چی؟</div>
<div style="text-align: justify;">
-ما از دو روز پیش از خرم آباد اومدیم. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
داداش شما چطور؟! </div>
<div style="text-align: justify;">
- ما یک هفته است به عشق پرسپولیس زیر تیر چراغ برق وِلُئیم!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
بعد تصویر کات میشه به استودیو. فردوسی پور شروع میکنه به تعریف و تمجدید که آقا به به!!! چه عشقی! واقعاً بهترین هوادارای دنیا رو ما داریم. ای کاش بازیکنا قدر این هوادارا رو میدونستن.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
هر سال، سالی دوبار این نمایش برقراره و کسی هم نیست به ایشون بگه که آخه مرد حسابی، چه عشقی؟ چه کشکی؟ تو که «هیچ کجای دنیا مثل ایران نیست» تکیه کلامت شده، تویی که اینقدر فوتبال اینجا رو با غرب مقایسه می کنی، چرا نمیگی که همه جای دنیا هوادار یک ربع قبل از بازی میاد بازیش رو میبینه و 5 دقیقه بعد از بازی هم میره سر کار و زندگی و عشق و حالش؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
مرد ناحسابی واسه چی حماقت رو جای عشق توی مغزهای نابالغ میکنی؟ چرا نمی بینی که طرف کار نداره، زندگی نداره، از آیندش هیچ تصوری نداره. این چه عشقیه که کارگر کارخونه حقوق نمیگیره اما فوتبالیست داغون سالی 300 میلیون واسه راه رفتن توی زمین میگیره و به تخمش هم نیست که تماشاگر با عشق اومده یا اتوبوس مدرسه. اینکه واسه دزدی از سود کارخونه و بیت المال، مدیر و بازیکن ریختن روی هم و تو رو به مزخرف ترین نمایش ممکن که کیفیتی هم نداره سرگرم کردن، چه ربطی به عشق و عاشقی داره؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به آدمی که پس انداز عمرش رو آگاهانه روی هیچ قمار می کنه و می بازه، بازنده ی عاشق سال نمیگن. اگه هم کسی روش نشه این واقعیت رو تو روش بگه، این حقیقت عوض نمیشه که طرف بزرگترین حماقت زندگیش رو کرده. اگه ناپلئون امروز زنده بود به این جمله که «مذهب را برای این ساخته اند تا فقیر غنی را نکشد» این رو هم اضافه میکرد که فرهنگ شهادت و عملیات انتحاری رو برای این ساختن که رئیس مقدس با کمترین امکانات، بیشترین منفعت رو بدست بیاره.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درس سوم:</b></div>
<div style="text-align: justify;">
سکانس دوئل سلحشور و حاج کاظم توی آژانس شیشه ای یک دیالوگ کلیدی داره. سلحشور بعد از درگیری از روی زمین بلند میشه و میگه: "میدونی امور خارجه این قائله رو تکذیب کرده؟ میدونی معنیش یعنی چی؟ راحت بهتون بگم، یعنی کسی به اسم عباس، به اسم کاظم، وجود خارجی ندارن." </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<a href="http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/02/110214_iran_bahman_protest_arjomand_reaxon.shtml">این آقایی</a> که میگه فقط یک عده ی معدودِ محدود شعار مرگ بر خامنه ای دادن، یعنی تویی که زیر علم موسوی مرگ بر اصل ولایت فقیه میگی و کارِت حتی از مرگ بر خامنه ای هم گذشته، تو از دید اینها عددی نیستی و تکلیفت در نظام ِ مقدس مشخصه. حالا هر سناریویی می خواد در آخر قصه به رهبری این جماعت پیش بیاد. که البته با میزان شعور موجود در علما محتمل ترینش همه چیز برای هیچه.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgiV2ACwT0o_cKK0ZoRX7iv0y8f287fnhsPfc80_gQCjPMFmm8U15r1Tc_cJJ35O9Jw8kA5WCcSLagrQx8xut-aK9nyTLNJ1M0Hks3LHdXhrg2Vxd2QvR3eVO1DL1J0o2ks0Se-w7IhPrc/s1600/110215184132_2.jpg" imageanchor="1" style="clear: right; float: right; margin-bottom: 1em; margin-left: 1em;"><img border="0" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgiV2ACwT0o_cKK0ZoRX7iv0y8f287fnhsPfc80_gQCjPMFmm8U15r1Tc_cJJ35O9Jw8kA5WCcSLagrQx8xut-aK9nyTLNJ1M0Hks3LHdXhrg2Vxd2QvR3eVO1DL1J0o2ks0Se-w7IhPrc/s1600/110215184132_2.jpg" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درس چهارم:</b></div>
این یک پرسش جدیست که چی شد که جنبش سبز پس از یکسال و اندی به ثمر نرسید؟<br />
<br />
قضیه شوخی نیست. 25ام خرداد چند میلیون نفر در چند شهر ایران اومدن خیابون و چیزی دستگیرشون نشد که هیچ، یک عده از اعضای رده بالای جناح مدعی قدرت هم همان شب 25ام دستگیر شدن. احمدی نژاد بر خلاف موسوی، شیخ شجاع، سازگارا، مبارک و... احمق نیست. در مصر توی 8 روز 300 نفر رو کشتن ولی اینجا در طی یکسال در درگیری های خیابانی کشته ها در هر تجمعی از انگشت های یک دست کمتر بودن ولی طرف بلده چطور مخالفینش رو فرسوده کنه. بلده چطور آدم ها رو بترسونه.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
وقایع یکسال گذشته شوخی و جوک نیستن. حتماً یکجای کار میلنگیده که معترضین به هدف نرسیدن. حالا که به بهانه ی مصر دوباره امیدی در دلها زنده شده، در سلامت عقلی کسانی که می خوان این فرصت رو بسوزونن و دوباره اشتباهات سال پیش رو عیناً و فتوکوپی برابر اصل تکرار کن، حتماً بایستی شک کرد.<br />
<br />
با یک سرکوب سیستماتیک بایستی سیستماتیک برخورد کرد و تاکتیک داشت. بایستی هدف ملی تعریف کرد و از افراد فاسد و بدنام فاصله گرفت. البته میشه خود رو فریب داد و تظاهرات 25 بهمن رو صدها هزار نفری و باشکوه جلوه داد و واقعیت عدم حضور بخش عظیمی از مردم 8 میلیونی تهران رو ندید. میشه مرتب هزینه داد، کرور کرور از کشور خارج شد و از اشتباهات گذشته درسی نگرفت.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درس پنجم:</b> </div>
<div style="text-align: justify;">
مسئله اصلی بر سر جنایتکار بودن یا نبودن موسوی نیست. مسئله بر سر اینه که ایشون مسئول بودن و باید پاسخگو باشن، اونهم نه به تاریخ که بدرد اموات خودشون میخوره، باید به من و شما جواب بدن. این جماعت، بالاترین مقامات اجرایی در سیاه ترین دوره ی تاریخ معاصر این مملکت رو در دست داشتن. موسوی-کروبی که مدعین از ظرفیت های مخفی قانون اساسی استفاده نشده و از سه قوه می خوان که پاسخگو باشن، اول از همه باید خودشون توضیح بدن که چرا از این ظرفیت استفاده نکردن؟ یا حقه بازی رو بذارن کنار و اعتراف کنن که با کمک همین قانون اساسی و ظرفیت هاش بوده که سرکوب مخالفین امکان پذیر شده.<br />
<br />
دفاع از خمینی دفاع از جنایته. چه فرقی بین «امام خامنه ای» گفتن حاکمان امروز و «امام راحل» حاکمان دیروز هست؟ کسانی که از لاجوردی و خلخالی دفاع می کردن و میکنن، <a href="http://www.google.com/buzz/109027411984706130207/V9bpfoSrXK7/%D9%87%D8%B1-%D9%88%D9%82%D8%AA-%D9%81%D8%B1%D8%AE-%D8%A8%D9%82%D9%88%D9%84-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88">کسایی</a> که تا به دیروز سرِ مخالفت جمهوری اسلامی با غرب، حاضر بودن رفیق هاشون رو هم بفروشن، باید پاسخگو باشن، به جوانان دیروز، به جوانان امروز، که شیره ی جانشون رو ازشون می خوان.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درس ششم:</b> </div>
<div style="text-align: justify;">
شرایط اقتصادی-اجتماعی-سیاسی در شکل گیری شخصیت، منش و ایده آل های ما نقش اساسی بازی میکنن. فرضاً کسی که منافع اقتصادی در ایران داره یا در مجتمع صنعتی کار میکنه، از فقیری که هیچ چیزی برای از دست دادن نداره خیلی بیشتر و بهتر درک میکنه که زیرساخت یعنی چی. برای یک بی خانمان با خاک یکسان شدن ساختمان/کارخانه بر اثر بمباران بلاموضوعه. زندگی اون همین الآنش نابود شده و روی هوا هست و با جنگ اوضاعش سیاه تر نخواهد شد. یا کسی که در یک خانواده ی بهایی بزرگ شده یا پدرش توسط رژیم اعدام شده، با آدمی که پدرش آخوند شیعه بوده و از تمام مواهب و رانت ها برخوردار بوده، بدون تردید درک متفاوتی از مفاهیمی مثل حقوق بشر دارن.<br />
<br />
نقش دانش و منطق قابل انکار نیست، اما این تغییرات زمان بر، آرام و تدریجی هستن. عقاید و باورها ذره ذره روی هم جمع میشن و تبدیل به سنگ میشن. سنگ ها کم کم تراش می خورن و مثل موم تغییر شکل نمیدن. در مقابل اثر تجربه فوری و بعضاً بنیادی هست. ما تجربه ها و سرگذشت های متفاوتی داریم. گاهی اوقات حوادثی را رو تجربه می کنیم که ما رو از محیط اطرافمون جدا می کنه و پرت میکنه توی خلاء. زاویه ی دید آدم در موقعیت جدید فرق می کنه و باعث میشه تا به قضایا با چشم دیگری نگاه بکنیم. البته بعضی ها پس از مدتی گیجی دوباره همان طناب پوسیده رو می چسبن. من دوبار بازی خوردم و به شعورم توهین شده. بار سومی در کار نخواهد بود.<br />
<br />
نرود میخ آهنین در سنگ. این رو من از تجربه صدها ساعت بحث در بالاترین یاد گرفتم. سنگ رو پتک زمان و حقیقت خرد میکنه. در 57 حتی اگه کسی خودش رو برای روشنگری درباره خمینی جر میداد، مهمترین دستاوردش کون پاره ی خودش بود. نقد و نصیحت و کلام، یک پس گردنی آرومه. آدم بیهوش رو سیلی آبدار، آب یخ و سپری شدن روز و شب بیدار می کنه. چه کسی بیهوشه؟ طبعاً هرکسی به درست یا غلط فکر می کنه که جای حق ایستاده. عمل درست رو نمیتوان به آینده ی نامعلوم موکول کرد اما قضاوت رو باید به زمان سپرد. زمان قاضی عادلی است. </div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>درس هفتم:</b></div>
<div style="text-align: justify;">
این مطلب برای تاثیر گذاشتن بر روی شما نیست. ما در نوشته های دیگران بیشتر بدنبال این هستیم که چه کسی افکارمون رو به شکل زیباتری بیان کرده و نمایش داده. به همین خاطر از یک رمان زیبا یا روایت تاریخی عده ی بیشتری لذت میبرن چون صراحت کمتری داره وعقاید کمتری رو به چالش میکشه. صراحت کمتر، مخاطب گسترده تر.<br />
<br />
اما یک متن سیاسی/اجتماعی نمی تونه صریح نباشه. مسئله بر سر حق و حقوقه. گرچه من و دوست مذهبیم میتونیم ساعات خوشی رو کنار هم بگذرونیم چون روابط انسانی خارج از چارچوب عقاید سیاسی مذهبی تعریف شدن، اما، اما درشرایطی که در این جامعه من حق حیات هم ندارم و دلیلش هم حاکمیت مذهبیه، این انتظار بی جایی هست که تحمل نقد مذهب رو نداشته باشیم. شما حق نداری که از دیگران بخوای برای احترام به منافع ِ شخصیت ساکت باشن و از حقوقشون چشم پوشی کنن. حق نداریم که به بهانه ی تفرقه - منتقد، معترض، مخالف، مغرض و.. رو ساکت و منکوب کنیم.<br />
<br />
من با کسی که به حقوقم احترام نمی ذاره متحد نخواهم شد. من در جهت منافع شخصی دیگران هزینه نخواهم داد و راه خودم رو خواهم رفت. درست یا غلط تصمیمات ما بر اساس دانسته هامونه، نه تخیلات و توهماتِ مون. این مهمترین درسی است که یاد گرفته ام.</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com8tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-17616888246281439082011-02-12T21:30:00.011+00:002018-02-25T09:54:36.815+00:00محتاجیـم به دعـا!<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiocCkYZ4B0iQ_BJy7UBd_24IUOajCOY60po6GN77BngijY95SfmZs2Zu5G9I050uirB4X1pOCl0xSRsYX7nT9Ybh7jBgihKIlnBE9fS3-595eZsOvrIZIMip7iR6qU_d7TjFdu4s5dT_c/s1600/Central-Security-Forces-t-004.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="266" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiocCkYZ4B0iQ_BJy7UBd_24IUOajCOY60po6GN77BngijY95SfmZs2Zu5G9I050uirB4X1pOCl0xSRsYX7nT9Ybh7jBgihKIlnBE9fS3-595eZsOvrIZIMip7iR6qU_d7TjFdu4s5dT_c/s400/Central-Security-Forces-t-004.jpg" width="400" /></a></div>
<blockquote>
این جهان برای کسی که فکر میکند، کمدی است و برای کسی که حس میکند تراژدی. از این رو دموکریتوس خندید و هراکلیتوس گریست. <span style="font-size: x-small;">هاریس والپل</span></blockquote>
<div style="text-align: justify;">
دانسته های من از آرایش سیاسی نیروها در مصر، در حد آشنایی با سوابق و برنامه ها و آرمان های کدخدای قیاس آباد قم است. بعید می دانم اکثریت کسانی نیز که این روزها از مصر می نویسند و از اسلامیزه شدن آن هراسناک اند، اطلاعات عمیق تری از مصر داشته باشند. برخی با نگاهی عاقل اندر سفیه و با ژست ِ پدری سرد و گرم چشیده، امیدوارند مصریان اشتباه ایرانیان را تکرار نکنند و به ملت مصر هشدار می دهند که هشیار باشند. خیل عظیم تحلیلگران افسوس می خورند که مصریان می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند که چه می خواهند. در مقابل، سیل خبرها یکی پس از دیگری حکایت از این دارند که اکثریت مردم و حتی خود اخوان بدنبال حکومت اسلامی نیستند. شاید مصریان نام پدر و شماره ی شناسنامه ی رئیس جمهوری بعدی را ندانند، اما بنظر می رسد که بر سر حاکمیت صندوق رای و رژیمی سکولار توافق دارند. پیش بینی آینده مصر با این سطح از اطلاعات، نیازمند فالگیر و رمال است و از طرفی بسیار بعید است که پیام فارسی بیم دهندگان در وسط هیاهوهای مصر، شنیده و فهمیده شود. <br />
<br />
ابراز نگرانی یا امیدواری از عبرت گرفتن مصریان از تجربه ی مشابه، این پرسش را به ذهن می آورد که خود ما چه درسی از گذشته گرفته ایم؟ حاصل شکست جنبش چه بوده؟ چگونه مصریان توانستند در کمتر از یک ماه چندین پیروزی پیاپی بدست بیاورند اما در اینطرف حاکمیت نه تنها یک میلیمتر عقب نشینی نکرد و باج نداد، بلکه نَفَس بی آزارترین مخالفینش را هم گرفت؟<br />
<br />
موضوع وقتی جالبتر می شود که اعتراض های آبکی متحجرین یا بنا به برخی از روایات علمای از کار افتاده ی جا مانده از بیت المال، تفسیر به رای شده و به مغز خلق الله خورانده می شود و خطری احساس نمی گردد. این همه نگرانی از پیروزی اسلام گرایان در مصر، وقتی که بیانیه های اخوان و خودی ها را مقایسه کنیم، بسیار مضحک بنظر می آید. بعید می دانم حتی اسلامی ترین بیانیه ی اخوان المسلمین <a href="http://www.kaleme.com/1389/11/23/klm-47221/">به این اندازه</a> از آیات قرآن و روایات استفاده کرده باشد!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a></div>
<div style="text-align: right;">
<table cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="float: right; margin-left: 1em; text-align: right;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhq_nBskt7hLZI_BLUePzKQV62KsIjoy_2uVlkTfhPlN9pgG9g1Z7s09_6Z-HqJsNYqCy86MaPHch7uCM_WjF5xEJFFugzSdWijWkj5zPgzJgWLlrJM4KJl05VId10J7mjh19SQj1ZahDs/s1600/Normal+Distribution.png" imageanchor="1" style="clear: right; margin-bottom: 1em; margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="179" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhq_nBskt7hLZI_BLUePzKQV62KsIjoy_2uVlkTfhPlN9pgG9g1Z7s09_6Z-HqJsNYqCy86MaPHch7uCM_WjF5xEJFFugzSdWijWkj5zPgzJgWLlrJM4KJl05VId10J7mjh19SQj1ZahDs/s320/Normal+Distribution.png" width="320" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;"><a href="http://www.youtube.com/watch?v=QaOZEwED1rg">محسن سازگارا</a> به کمک «علم آمار» آرایش سیاسی نیروها در ایران را تحلیل<br />
می کند. دستبند سبز ایشان در گوشه ی سمت راست تصویر نمایان است.<br />
(احتمالاً <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEilYBYNkoRAOuTFbm5wNABMheMexP3IWJ6vytMW9SXEh8hofe75TI1ys3hoUCvGPrfNBl8urpNmPFpP2ix0uoUcJa3-pc_v1Dro2MDnVliU0Gpekhyphenhyphenb6YX_DA8sl04QxwLZMw6HsVAyoyM/s1600/Borat.png">تقلیدی</a> کورکورانه از <a href="http://www.youtube.com/watch?v=3UsO7HJxTnY&feature=autofb">ساشا کوهن</a>)</td></tr>
</tbody></table>
</div>
<div style="text-align: justify;">
سازگارا پس از رونمایی از جدیدترین آکسیونش (تقسیر خبر- جمعه 22 بهمن) دوباره مدعی شد که موسوی و کروبی مخالف صد در صد خامنه ای و طرفدار پر و پاقرص سکولاریسم و رفراندوم درباره ی اصل نظام هستند. ادعایی که نه تنها هرگز از زبان اینان شنیده نشده بلکه بلعکس، آنان همواره تاکید کرده اند که به هیچ وجه خواهان سقوط نظام نیستند.(<a href="http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2011/02/110212_l44_majma_mosharekat_statement.shtml">+</a>) رهبرانی که از روی مصلحت و منفعت حاضر به خروج از چارچوب قانون اساسی نمی شوند و با بی مسئولیتی و بزدلی تمام، مردم را غیرمستقیم به خیابان فرا می خوانند.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تفسیرهای شعرگونه یکی پس از دیگری منتشر می شوند گویی که برخی مایل اند ابرهای تردید و ابهام هرچه بیشتر سرتاسر این مملکت را بپوشاند. از هرگونه صراحتی وحشت دارند و ریا را می ستایند و آنرا نشانه ی هوشمندی می گیرند. آیا براستی این مصریان هستند که خواسته ها و ناخواسته هاشان را نمی دانند؟!</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نوشته اند امام چهارم سرما خورد و از نبرد کربلا جا ماند، <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/Gladiator_%282000_film%29">کومودوس</a> در ترافیک گیر می کند و بسیار دیر به نبرد پایانی روم با ژرمان های بربر می رسد، فرزندان مقامات دیروز و امروز در غرب و رهبران جنبش سبز در حصر خانگی اند و امکان حضور در صحنه را ندارند. مسئولین ستاد انتخابات 88 موسوی در پاریس و نیویورک هستند و تظاهرات 25ام را فرصتی مجدد برای ابراز وجود می بینند.(<a href="http://www.bbc.co.uk/persian/tv/2008/12/000001_ptv_page2.shtml">BBC صفحه 2</a>- 22 بهمن 89) به حمدالله و علیرغم همه ی محدودیت ها ابزار چانه زنی و مواد لازم برای زد و خورد به اندازه ی کافی در داخل موجود هست و نیازی به واردات از غرب نیست. به قول کارشناسان خبره، رهبران جنبش بخاطر پست و مقام و امام و محافظ دولتی در محدودیت اند اما دانشجوی دانشگاه تهران که محدودیتی ندارد؟<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
اگر کمیت حضور معترضین صد در صد معلوم نیست (هرچند که می توان حدس زد پراکنده و اندک خواهد بود)، کیفیت سرکوب مشخص است. سرکوبی که پس از خیزش مصر و دمیده شدن روح و هیجان در رگ های ملت، شاید بدنبال این باشد که به مردم بقبولاند که در ضعف مطلق قرار دارند. چرا 25ام؟ شاید بدین خاطر که پذیرفته شود بی حمایت خط امام نفسی از کسی بلند نخواهد شد. البته تاریخ را پیشگویان نمی نویسند ولی فراموش کاران بی تردید شاگردان رفوزه ی تاریخ اند. طبق معمول برنامه ای برای دستگیر شدگان و آسیب دیدگان احتمالی وجود ندارد و همه چیز در ابهام صد در صد است. در تاریکی است که می توان فریب داد و دشمن را غافلگیر کرد و در تله انداخت. با همه ی اینها حضور و عدم حضور دیگران به من ربطی ندارد، منطق می گوید انسان بالغ قادر است صلاحش را تشخیص دهد که این قیمتی خون و عمر جوانی را پای خوکان بریزد یا نریزد.<br />
<br />
گروه های اصلاح طلب هدف راهپیمایی را حمایت از مردم مسلمان مصر و تونس اعلام کرده اند اما در حقیقت، بیش از آنچه مصریان از خط امامی ها التماس دعا داشته باشند، خود محتاج به دعا هستند. و شاید بیش از دعای مصریان انقلابی، محتاج به دعای مادران عزادار ایرانی.<br />
<br /></div>
<table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto; text-align: center;"><tbody>
<tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjb5tz8iA40PzPF5W2bQgbSfdO0KoSMh-iG-t-0fnMnX4qG1Jv3lKX8C939Cyt8y8KXdcD7b0UET6avMW3cnBEvBNCloQSy-nMd6BAk_pChcTJh9l7dajtKKyUEOr5ZlqCg8qPl9xx-M0E/s1600-h/Iran+Opposition+in+Washington+University.jpg" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" height="266" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjb5tz8iA40PzPF5W2bQgbSfdO0KoSMh-iG-t-0fnMnX4qG1Jv3lKX8C939Cyt8y8KXdcD7b0UET6avMW3cnBEvBNCloQSy-nMd6BAk_pChcTJh9l7dajtKKyUEOr5ZlqCg8qPl9xx-M0E/s400/Iran%20Opposition%20in%20Washington%20University.jpg" width="400" /></a></td></tr>
<tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;">اپوزیسیون در غربت</td></tr>
</tbody></table>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6025481518282566333.post-23948936889812203152011-02-03T22:40:00.008+00:002018-02-25T10:09:48.450+00:00گزارش مستقیم یک سقوط<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjxTjCboZmU43rLkjfHTBflylKwXX8_fBgD-tKvAwkCA5oJ0MKzJY79Nm2g_WLLaLZAgH2h1rhvq2WPWPa5oKOk5eeFd7XOleWs-RkOSbdG4C4IduLaLmVcxPeoXHKWfLsRxXtHdx_hZkE/s1600/demonstrators.jpg.scaled1000.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="266" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjxTjCboZmU43rLkjfHTBflylKwXX8_fBgD-tKvAwkCA5oJ0MKzJY79Nm2g_WLLaLZAgH2h1rhvq2WPWPa5oKOk5eeFd7XOleWs-RkOSbdG4C4IduLaLmVcxPeoXHKWfLsRxXtHdx_hZkE/s400/demonstrators.jpg.scaled1000.jpg" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<blockquote>
<span style="font-size: small;">"هیچ کسی بیش از من علیه پارلمان های سالیانه، حق رای عمومی و انتخابات تصمیم نگرفته است. هدف من نه طرفداری از این امیدها و طرح ها، بلکه خط بطلان کشیدن بر آنهاست... اصول رفرم من، جلوگیری از ضرورت انقلاب است... اصلاح کردن برای حفظ و نه برانداختن رژیم." </span><span style="font-size: x-small;">لرد اِرل گِری-نخست وزیر انگلستان-1831</span><br />
<br />
<span style="font-size: small;">لَنگ (1999, pp. 38-39) از بازتاب عمل ارل گری نتیجه می گیرد: </span><span style="font-size: small;">"ویگ ها از حمایت طبقه ی کارگر از لایحه آگاه بودند... اما آنها همچنین کاملاً مصمم بودند که به طبقات کارگر اجازه ندهند تا هرگونه موقعیت برجسته ای را در سیستم رای گیری جدید بدست بگیرند. تصویب لایحه در نهایت کشور را از آشوب ها و قیام ها حفظ کرد؛ محتوای لایحه کشور را از "شیطان" دموکراسی حفظ نمود. لازم به ذکر نیست که کارگران </span><span style="font-size: small;">وقتیکه دریافتند از آن لایحه چقدر کم بدست آورده اند،</span><span style="font-size: small;"> نا امیدی در میانشان شدت یافت، اما تا آن زمان کارگران متحدین طبقه ی متوسطشان را از دست داده بودند؛ بوسیله ی لایحه جذب سیستم شده و ناتوان از انجام هر کاری درباره ی آن بودند."</span><br />
<br />
<span style="font-size: small;">[...] همچنین، تهدید انقلاب یک نیروی محرکه پشت دموکراتیزاسیون در فرانسه، آلمان و سوئد بود. برای مثال تیلتُن(1974) فرآیندی را که منجر به مقدمه ای برای حق رای مردان در سوئد شد را اینگونه توصیف می کند:</span><br />
<span style="font-size: small;">"هیچکدام از نخستین لوایح اصلاحات بدون فشار محکم توده تصویب نشد؛ در 1866، جمعیت درحالیکه آخرین رای در حال گرفته شدن بود، گرداگرد اتاق ازدحام کرده بودند، و اصلاحات 1909 بوسیله ی جنبش حق رای گسترده، تظاهرات و اعتصاب تهییج شد... دموکراسی سوئد بدون انقلاب به پیروزی رسید - اما نه بدون <i>تهدید</i> انقلاب.</span><span style="font-size: small;">"(pp. 567-568)[فُرم ایتالیک از نویسنده است]</span><br />
<div style="text-align: left;">
<b><span style="font-size: x-small;"> Economic Origins of Dictatorship and Democracy- pp.27</span></b></div>
</blockquote>
</div>
<div style="text-align: justify;">
کارشناس قطری الجزیره ی انگلیسی، در بعدازظهر جمعة الغضب بر روی تصاویر زنده ی ارسالی از قاهره می گوید:"مردم مصر دیگر تحمل رژیم را ندارند و به تغییرات کوچک راضی نمی شوند. مبارک باید برود"(نقل به مضمون) کارشناس دیگری اضافه می کند مردم بایستی از جنبش سبز ایران درس بگیرند و مُمِنتوم جنبش را در هفته های آتی حفظ کنند تا به پیروزی دست یابند. اما <a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhv5C5wHmJV_O9KdiAiyNRaEarjUFRu8w7SjtpqB15U_-HtPEwSLa95I0uP7O0uAKbAEiAi9JkhN-nwZDAg4uHJldKOjLimbxYUv1EQUThxYFJC_oH1MZAycK8L_bI7gch7wxOBuNgyrxwg/s400/Al+Jazeera+EGYPT.jpg">تصاویر زنده</a> تضاد عمیقی با صحبت های کارشناسان دارند. آنچه که مردم نامیده می شوند، به زور به 200 نفر می رسند. معترضین در اطراف <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/6th_October_Bridge">پل 6ام اکتبر</a> و روبروی دوربین الجزیره تجمع کرده اند. پلیس ضد شورش با گاز اشک آور به سمتشان یورش می برد، تظاهرکنندگان کمی عقب می نشینند و به سمت دیگر پل می روند اما هنوز در کادر دوربین جا می شوند. هر از گاهی ماشین زره پوش سیاه رنگی به روی پل می آید و مردی از طریق دریچه ی سقف آن به سمت معترضین گاز اشک آور شلیک میکند، اندکی روی پل می ماند و پس از متفرق شدن شورشیان از کادر دوربین خارج می شود. صحنه عقب نشینی جماعت و ورود دوباره پلیس ضد شورش چندباری تکرار می شود. در این بین فیلم دیگری از سوئز پخش می شود که نشان می دهد 2 ماشین زرهی بین مردم گیر افتاده اند. یکی به دست معترضین فتح می شود اما راننده ماشین دوم شاید از ترس جان، به دل جمعیت می زند، یکی دو نفری را زیر می گیرد و از مهلکه فرار می کند.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<a name='more'></a>نزدیک غروب آفتاب، احمد فیلمبردار الجزیره، با هیجان و به عربی به گزارشگر می گوید:"ارتش! نگاه کن! ماشین های ارتش" بی وقفه حرف می زند تا اینکه <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/Ayman_Mohyeldin">گزارشگر مصری</a> الجزیره می گوید:Hold on! Hold on! دوربین سمت چپ پل را نشان می دهد، جماعت گرد یک نفربر حلقه زده اند، یکی از جمع جدا می شود، بالای نفر بر می رود و ارتشی را می بوسد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
ساعاتی بعد که هوا کاملاً تاریک شده، گزارشگر متوجه دودی در بالای یکی از ساختمان های اطراف میشود. پس از اندکی فکر کردن اعلام می کند که بله، این ساختمان ِ NDP، حزبِ نزدیک به مبارک است. با خوشحالی اضافه می کند: "این نماد خشم ملت مصر است." چند دقیقه بعد همان شبکه زیر نویس می کند که موزه ملی مصر در جوار ساختمان حزب قرار گرفته و خطر آتش سوزی موزه را تهدید می کند. شب هنگام مبارک سقوط کابینه را از تلویزیون سراسری مصر اعلام می کند. <br />
<br />
مصریان حرکت خویش را انقلاب نامیده اند اما در تصاویر الجزیره اثری از انقلاب دیده نمی شود. پرسشی در ذهن شکل می گیرد که چرا مبارک زود جا زد؟ خبرهای بعدی موضوع را روشنتر می کند. ارتش حاضر به سرکوب نیست، غرب از سرکوب خونین و عواقب انفجاری آن در آینده بیمناک است. از طرفی <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/2011_Egyptian_protests#Deaths">آمار کشته شدگان</a>، مجروحان و دستگیرشدگان بسیار بالا بوده. خون جوانان در کادر دوربین جا نشده است.<br />
<br />
از اخوان المسلمین بعنوان بزرگترین گروه اپوزیسیون مصر یاد می کنند. فعالیت حزب در مصر ممنوع است اما مبارک فضای زیادی برای فعالیت آنها داده و دست شان را بازگذاشته است. <a href="http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,742940,00.html">راشد البیومی قائم مقام حزب می گوید</a>:"ما نمی دانیم که چه تعداد عضو داریم، دولت می گوید بین 3 تا 4 میلیون. اما ما نشمرده ایم. ما تنها می دانیم که همه جا هستیم. در هر شهر، در هر روستا و در هر خیابان."<br />
<br />
<a href="https://www.nytimes.com/2011/02/01/world/middleeast/01egypt.html?bl=&pagewanted=all">یکی از شعاردهندگان</a> می گوید:"مردم بسیار مشتاق هستند، مردم بسیار غیرمنظم هستند اما اخوان بسیار سازمان یافته و یکپارچه تر عمل می کنند. آنها منابع و امکانات در اختیار دارند." اما دیگران می خواهند پا را فراتر بگذارند. محمد اسمائیل 23 ساله و مهندس می گوید:" من از اسلام گرایی متنفرم. من یک رژیم ایرانی نمی خواهم. من آزادی و دموکراسی می خواهم." <a href="https://www.nytimes.com/2011/01/27/world/middleeast/27opposition.html?ref=middleeast&pagewanted=all">عماد شاهین</a> دانشجوی دانشگاه روتردام می گوید: "اخوان دیگر مهمترین بازیگر عرصه ی سیاست نیست. اگر شما به قیام تونسی ها نگاه کنید، این قیام جوانان است. این جوانان هستند که می دانند چگونه از رسانه، اینترنت و فیسبوک استفاده کنند. بنابراین اکنون بازیگران دیگری هم هستند."<br />
<br />
جرقه ای که با خودسوزی تراژیک دست فروش تونسی زده شد (کسی خودسوزی 2 سال پیش مرد ایرانی در مقابل مجلس را بیاد دارد؟) خرمن عقده ها و خشم های فروخفته را آتش زد. <a href="https://www.nytimes.com/2011/02/02/world/middleeast/02scene.html?partner=rss&emc=rss#">طارق تهامی</a> یکی از چند ده هزار معترض مصری است. مهندس است و می گوید: "من مشکل مالی ندارم. یک ماشین خوب و یک ویلا دارم." تهامی منتظر یک سیگنال واضح از مبارک است:"ما می توانیم به تاریخ بپیوندیم یا اینکه به زباله دان آن برویم." احمد زیدان پلاکاردی در دست گرفته که می گوید:"اینجا مصر است، ایران نیست." توضیح می دهد که این یعنی مصریان بدنبال دولت اسلامی نیستند. این ادعا توسط چند تظاهرکننده ی دیگر تکرار می شود. برخی اضافه می کنند که البته هر دولتی باید اعضای اخوان المسلمین را در داخلش قرار دهند. آنان فریاد می زنند:"انقلاب تا پیروزی! انقلاب در هر خیابان مصر" طارق می گوید "من برای مبارک متاسفم او قهرمان جنگ بوده. بهرحال او بخشی از تاریخ ماست."<br />
<br />
معترضین شب را در خیابان به صبح می رسانند. ماموران امنیتی چندبار به اتاق خبرنگاران الجزیره می آیند و هربار پس از کمی گفتگو از اتاق خارج میشوند. دولت مصر جلوی خبررسانی الجزیره ی عربی را می گیرد اما لابد به خیال نمایش دادن میزان تحمل و مدارای رژیم با مخالفین، مانع پخش مستقیم شبکه ی انگلیسی آن نمی شود. شاید مبارک تنها دیکتاتوری باشد که سقوطش را بطور زنده روایت خواهد کرد. آتش از ساختمان حزب دموکراتیک ملی زبانه می کشد.<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-size: large;"><b>گودو هرگز نمی آید </b></span></div>
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjtiL7TzRdzoWQ1Q0BsudO6lDgQooZdCyssn47_b4aDfw7vrbQxfU4QQwFCLvms4lLqKmbwNldBt2qhI_XWEjKEXWYz85FvCHc1N2UQGVcqWHPnI2ttCRruDhHPBWuIKkt67VOpNNA7PgY/s1600/197909-elbaradei-era.jpg" imageanchor="1" style="clear: left; float: left; margin-bottom: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="225" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjtiL7TzRdzoWQ1Q0BsudO6lDgQooZdCyssn47_b4aDfw7vrbQxfU4QQwFCLvms4lLqKmbwNldBt2qhI_XWEjKEXWYz85FvCHc1N2UQGVcqWHPnI2ttCRruDhHPBWuIKkt67VOpNNA7PgY/s400/197909-elbaradei-era.jpg" width="400" /></a></div>
<div style="text-align: justify;">
<blockquote>
<div style="text-align: justify;">
"ما با توجه به تجربيات تلخ خود دريافتهايم که آزادی هرگز به شکل داوطلبانه به وسيله سرکوبگر داده نمیشود، سرکوبشونده بايد آن را بخواهد. من بارها کلمه «صبر کنيد» را شنيدهام اين «صبر» در اينجا تقريبا به معنای «هرگز» است... چنين گرايشی از بدفهمی زمان ناشی میشود، از انديشهای غيرعقلانی که معتقد است چيزی در جريان زمان، همه بيماریها را حل خواهد کرد. اما در حقيقت زمان خنثی است، از آن میتوان به شکلی سازنده يا مخرب استفاده کرد. ما بايد از زمان خلاقانه استفاده کنيم، چرا که زمان هميشه آماده برای انجام عمل درست است." <a href="http://news.gooya.com/politics/archives/2008/11/079830.php"><b><span style="font-size: x-small;">مارتین لوتر کینگ</span></b></a></div>
</blockquote>
<br />
<b>البرادعی:</b>شما هر روز 3 مقاله درباره ی انتخابات ایرانیان می بینید. این منصفانه است اما من حتی یک مقاله که درباره انتخابات در دنیای عرب صحبت کند ندیده ام. شما چگونه می توانید [درباره ی حقوق بشر] قابل اعتماد باشید؟ من این را به بسیاری از دوستانم در اروپا و آمریکا گفته ام. اگر شما می خواهید که برایتان اعتبار قائل شوند، باید به حقوق بشر به چشم یک معضل جهانی نگاه کنید. شما باید درباره ی آن به شیوه ی سیستماتیک صحبت کنید.<br />
آنچه که من در دنیای عرب، مصر و هرجای دیگری می بینیم، افزایش یافتن رادیکالیزم است.<br />
اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، شما افراط گرایی بیشتری دریافت خواهید کرد، نه تنها در مصر که در سرتاسر جهان عرب. مصر فانوس دریایی تمام جهان عرب است.<br />
<br />
<b>واشنگتن پست:</b> شاید دولت واقعاً از اخوان المسلمین وحشت دارد که مصر را تبدیل به یک دولت اسلامی کند و بخاطر همین است که «وضعیت فوق العاده» را هنوز حفظ کرده است؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<b>البرادعی:</b>شما بایستی بفهمید که چرا اخوان المسلمین اعتبار دارد و حمایت دریافت می کند. چونکه تمام حزب های سیاسی لیبرال و سکولار دیگر ممنوع شده اند. و آنها اعتبار دارند زیرا وقتیکه حکومت ناتوان از کمک به مردم است، آنها تنها کسانی هستند که مردم در خیابان را کمک می کنند. ثانیاً، حتی اگر آنها در گروه شان تندرو داشته باشند، میانه رو نیز در بینشان وجود دارد. شاخه ی پارلمانی آنها، محمد سعد الخطانی، تابحال دوبار در خانه ی من بوده است. آنها 20 درصد پارلمان را در اختیار دارند. دیگر احزاب سکولار تنها 1 درصد پارلمان را دارند.<br />
او به من گفت که ما مخالف دولت مذهبی هستیم، ما برای دولت مدنی مبارزه می کنیم. همینطور برای دموکراسی و عدالت اجتماعی.<br />
<div style="text-align: left;">
<b><span style="font-size: x-small;"><a href="https://www.washingtonpost.com/wp-dyn/content/article/2010/04/10/AR2010041001778_pf.html">مصاحبه با واشنگتن پست</a> - 10ام آوریل 2010</span></b></div>
<b><br />
</b><br />
<b>اشپیگل:</b> و آیا شما نیز از مردم مصر خواهید خواست که تظاهرات کنند - حتی اگر آن تظاهرات به حمام خون ختم شود؟<br />
<br />
<b>البرادعی</b>:من براستی نگرانم که رژیم بر روی فرصت گذار صلح آمیز قمار کند. من از گسترش یافتن خشونت می ترسم. و دقیقاً به همین خاطر، من هنوز برای نافرمانی مدنی یا تظاهرات انبوه فراخوان نداده ام. رژیم باید بداند: یک نفر می تواند معترضین زیادی را دستگیر کند اما یک نفر نمی تواند کل یک ملت را بازداشت کند.<br />
<div style="text-align: left;">
<b><span style="font-size: x-small;"><a href="http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,705991-3,00.html">مصاحبه با اشپیگل</a> - 12ام جولای 2010</span></b></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
برای سالها غرب خریدار لولوخرخره ی اخوان المسلمین آقای مبارک بوده است، ایده ای که تنها آلترناتیو موجود، این شیطان هایی هستند که اخوان المسلمین نام دارند. کسانی که معادل القاعده هستند. من کاملاً مطمئنم که هر دولتی که آزادانه و منصفانه در مصر انتخاب شده باشد، معتدل خواهد بود اما آمریکا با این سیاست بی منطق حمایت از سرکوب، واقعاً مصر را و کل جهان عرب را بداخل رادیکالیزم هل می دهد.<br />
<br />
...آنها یک گروه مذهبی محافظه کار هستند، تردیدی در اینباره نیست، اما آنها همچنین حدود 20 درصد از مردم مصر را نمایندگی می کنند و شما چگونه می توانید 20 درصد از مردم مصر را محروم کنید؟</div>
<div style="text-align: justify;">
<div style="text-align: left;">
<span style="font-size: x-small;"><b><a href="https://www.nytimes.com/2011/01/27/world/middleeast/27opposition.html?ref=middleeast&pagewanted=all">مصاحبه در جمع خبرنگاران</a>- 26ام ژانویه 2011 </b></span></div>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
پرواز وین-قاهره ی البرادعی عده ای را به یاد سرود خمینی ای امام انداخت اما واقعیت این است که مردم ایران شناخت دقیقی از مصر و بازیگران آن ندارند. پیش داوری ها درباره ی البرادعی بیشتر بر اساس دوران ریاستش بر آژانس انرژی اتمی و سرنوشت انقلاب ایران شکل گرفته است. بی شک ملتی که از تحلیل اوضاع خویش ناتوان است، چندان صلاحیت قضاوت درباره ی کشوری فرسنگ ها دورتر از خود را ندارد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br />
آیا البرادعی بازرگان دیگری برای ملت مصر خواهد بود و محللی برای به قدرت رسیدن اسلام گراها خواهد شد؟ پاسخ روشن نیست.هیچ کسی توانایی پیشگویی آینده را ندارد. میتوان آینده را پیش بینی کرد اما در فاکتورهای موثر در پیش بینی، یکی خود انسان است. انسانی که می تواند حداقل بر سرنوشتش تاثیرگذار باشد. در نگاه به انقلاب ایران برخی می گویند که خیزش 57 اشتباه بود اما مشخص نمی کنند که کدام بخش آن حرکت نادرست بود؟ عده ای دیگر دست غرب را در کار می بینند و از ارتشیان خائن گله مند هستند که چرا پس از 17 شهریور، مردم را بار دیگر در وسط میدان با مسلسل در خون نرقصانیدند؟! اما هیچکدام مشخص نمی کنند که ایراد از مبارزه برای آزادی و اعتراض به خودکامگی بود یا سکوت در برابر بلدوزر انقلاب؟ بلدوزری که خواهان بیشتری از بنز بازرگان داشت. بلدوزری که عاقبت دور زد و از روی تک تک پشتیبانان سابقش رد شد. اشتباه انقلابیون بیش از همه در پیروی کورکورانه از خمینی و مهمتر از همه نایستادن در برابرش در فردای انقلاب بود. آنان که خود را اهرمی برای حذف گروه های رقیب کردند. تشبیه و توصیف درخشان مارکس در هجدهم برومر از فرصت طلبان، فارغ از مصادیق آن، شاید زیباترین وصف حال انقلابیون ایرانی باشد. <br />
<blockquote>
بورژوازى صنعتى بدين سان نوکرصفتانه براى کودتاى ٢ دسامبر، براى برانداختن مجلس، ويران کردن پايههاى سلطه خويش، و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، کف ميزد. پاسخ صداى رعدآساى کف زدنهاى ٢٥ نوامبر را، غرش رعدآساى توپخانه در ٢ دسامبر داد، و خانه آقاى سالاندروز، يکى از کسانى که پرشورتر و محکم تر از همه کف زده بود، در عوض، بيشتر از همه گلوله باران شد. <b><span style="font-size: x-small;">مارکس - <a href="http://marxengels.public-archive.net/fa/ME0682fa.html">هژدهم برومر لوئى بناپارت</a></span></b></blockquote>
<br />
البرادعی در مصاحبه ای با خبرنگار واشنگتن پست (<b><span style="font-size: x-small;">10ام آوریل 2010</span></b>) گفته بود:"البته که رفرم از داخل کشور می آید. اصلاحات یک قهوه ی فوری نیست و زمانبر است.<br />
<b>واشنگتن پست:</b>مقامات NDP نیز همین را می گویند که اصلاحات فوری نیست و آنها بدنبال تغییرند.<br />
<b>البرادعی:</b>رفرم یک قهوه ی فوری نیست اما ما قصد نداریم برای 7000 سال دیگر صبر کنیم. ما باید قدم های محکی برداریم. اصلاحات صبر کردن برای <a href="https://secure.wikimedia.org/wikipedia/en/wiki/Waiting_for_Godot">گودو</a> نیست. آنچه که در اینجا، در مصر رخ می دهد، صبر کردن برای گودو است. من قصد ندارم تا منتظر گودو بمانم."<br />
<br />
گمانه زنی های بسیاری درباره ی آینده مصر زده می شود بااین وجود اکثراً نقش مردان بزرگ و ارتش مصر را سرنوشت ساز می دانند. ارتشی که حاضر به کشتن مردم خود نشده، تغییر کاربری نداده و اعتبار تاریخی اش را حفظ کرده. ارتشی که بقول <a href="http://news.yahoo.com/video/politics-15749652/zbigniew-brzezinski-on-president-mubarak-24016422">برژینسکی</a> می تواند نقشی همانند ارتش ترکیه در تاریخ این کشور ایفا کند. منطقی تر خواهد بود که تحلیل مصر و آینده آنرا به مصریان واگذار کنیم اما شاید مهمترین درس مصر برای ایرانیان، این باشد که بایستی سرنوشت را در دستان خود گرفت. گودو، هرگز نخواهد آمد.</div>
</div>
Dariehhttp://www.blogger.com/profile/09529654072205433271noreply@blogger.com3