۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

به من یا آزادی دهید یا مرگ!


 پاتریک هنری [1736-1799] با تحصیلات بسیار اندک تبدیل به یکی از فوق العاده ترین سخنرانان ذاتی انقلاب شد. او زمانیکه به نمایندگی مجلس بورژواهای ویرجینیا انتخاب شد تنها 29 سال داشت و بعدتر فرماندار همان ایالت شد. در 28ام مارچ 1775 بود که او سخنرانی پرشورش را قبل از مجمع نمایندگان ویرجینیا  ایراد کرد. سخنرانی ای که با کلمات  "به من یا آزادی دهید یا مرگ!" پایان می پذیرد.The World's of Great Speeches - L. Copeland - pp232 

به دلیل ضعف در ترجمه، توصیه خفیف می شود که خوانندگان گرامی سخنرانی را از روی متن اصلی دنبال کنند.


"GIVE ME LIBERTY, OR GIVE ME DEATH!''

آقای رئیس جمهور: هیچ کسی بیش از من به میهن پرستی، همینطور قابلیت های جنتلمن های بسیار گرانقدری که مجلس را خطاب قرار دادند، فکر نمی کند. اما مردان مختلف اغلب موضوعات یکسان را در نورهای مختلفی می بینند؛ از اینرو، امیدوارم که عقاید شخصیتی که بسیار مخالف آنهاست، غیرمحترمانه بنظر نرسد. من باید احساساتم را آزادانه و بدون کتمان حقیقت بیان کنم. اکنون زمان جشن نیست. پرسش پیش روی مجلس یکی از وحشتناک ترین لحظات این کشور است. تا جاییکه به من مربوط است، من این مسئله را چیزی کمتر از پرسشی درباره ی آزادی یا بردگی در نظر نمی گیرم؛  و متناسب با بزرگی موضوعی چون بایستی آزادی بیان. تنها در این صورت است که ما می توانیم امیدوار باشیم که به حقیقت برسیم و مسئولیت بزرگی که نسبت به خدا و کشورمان داریم انجام دهیم. اگر در چنین زمانی من بخاطر ترس از توهین کردن مانع ابراز عقایدم شوم، باید آنراعملی ناسپاسانه نسبت به خدای آسمان و خودم را بعنوان یک خائن به مملکتم در نظر بگیرم، خدایی که فراتر از تمام شاهان زمینی به آن احترام می گذارم.

آقای رئیس جمهور، برای بشر طبیعی است که در توهم امید غرق شود. ما تمایل داریم تا چشمانمان را در برابر حقیقت دردناک ببندیم و به نغمه حوری دریایی گوش فرادهیم تا زمانیکه ما را تبدیل به چارپا کند. آیا این بخشی از یک مرد عاقل است که در نبردی دشوار و عظیم برای آزادی قرار دارد؟ آیا ما تمایل داریم یکی از کسانی باشیم که چشم دارند اما نمی بینند، گوش دارند اما نمی شوند، چیزهایی را که رستگاری موقت آنها را تهدید می کند؟ تا آنجاییکه به من مربوط است، مضطرب کردن روان هرچقدر هم که هزینه داشته باشد، من تمایل دارم که کل حقیقت را بدانم؛ بدترین ها را بدانم و برای آن آماده شوم.

اما من چراغی دارم که گام های مرا هدایت میکند؛ و آن چراغ تجربه است. من هیچ راهی برای قضاوت کردن آینده جز از طریق گذشته نمی شناسم. و از روی گذشته  قضاوت می کنم تا بدانم چه چیزی توسط وزارت بریتانیا در 10 سال گذشته صورت گرفته تا توجیه کننده ی امیدهایی شود که مایه خوشحالی آقایان گشته تا خودشان و مجلس را با آن تسلی دهند؟  آیا آن عمل همان خنده ی موذیانه ای بود که شکایت ما اخیراً دریافت کرد؟ عالیجناب؛ باور  بفرمایید یا نه،  این تله ای در برابر پاهایتان نشان خواهد داد. خود را رنج ندهید تا با بوسه ای مورد خیانت قرار بگیرید. از خود بپرسید چگونه این پذیرش مهربانانه ی شکایتمان با آن آمادگی های شِبه جنگی که آب های ما را پوشانده و سرزمین مان را تاریکتر کرده مطابقت می کند. آیا ناوگان ها و ارتش ها برای کار کردن با عشق و آشتی ضروری اند؟ عالیجناب، بیایید خود را فریب ندهیم. اینها ابزار جنگ و انقیاد هستند؛ آخرین استدلالاتی که پادشاهان به کار می برند.

آقایان، عالیجناب، من می پرسم، معنای این آرایش نظامی چیست، اگر قصدی جز وادار کردن ما به فرمانبرداری ندارند؟ آیا آقایان می توانند انگیزه ی ممکن دیگری برای آن در نظر بگیرند؟ آیا بریتانیای کبیر در این گوشه ی جهان هیچ دشمنی دارد تا برای تجمع ارتش ها و ناوگان هایش فراخوان دهد؟ نه، قربان، او چنین دشمنی ندارد. قصدشان ما هستیم، آنها برای هیچ کس دیگری نیستند. آنها فرستاده شده اند تا زنجیرهایی را قید و بند کنند که وزارت بریتانیا تابه حال کوبیده بوده. و ما برای مقابله با آنها چه باید بکنیم؟ آیا باید مباحثه را امتحان نماییم؟ قربان، ما آن را برای ده سال اخیر آزموده ایم. آیا ما چیز تازه ای برای پیشنهاد دادن درباره ی این موضوع داریم؟ هیچ چیز. ما این مسئله را زیر هر نوری که امکانش بوده نگه داشته ایم اما تمام آنها بیهوده بوده است. آیا ما باید به التماس و تضرع زبونانه متوسل گردیم؟ چه شرایطی باید بیابیم که تاکنون بکار گرفته نشده است؟ من از شما استدعا می کنم، عالیجناب، بیایید خود را فریب ندهیم. 

عالیجناب، ما هر چیزی را که ممکن بود انجام دادیم تا  طوفانی را که در حال رسیدن است منحرف کنیم. ما شکایت کردیم؛ ما اعتراض کردیم؛ ما التماس کردیم؛ ما خودمان را جلوی تخت شاه به خاک انداختیم، و با عجز و لابه خواستار دخالت او شدیم تا جلوی دستان ستمگرانه وزارت و پارلمان را بگیرد. شکایات ما خوار شمرده شد؛  اعتراضات ما خشونت و توهین جدیدی را تولید کرد؛ التماسات ما نادیده گرفته شد؛ و ما با لگد بیرون رانده شدیم، از طریق پاهای سلطنت. بیهوده است که ما بعد از تمام اینها، امید مشتاقانه ی صلح و مصالحه را  نرنجانیم. دیگر جایی برای امید باقی نمانده است. اگر ما آرزو داریم که آزاد باشیم، اگر ما قصد داریم تا آن مزایای گرانبها را که برایش بسیار مجادله کرده ایم مصون نگه داریم، اگر ما قصد داریم که از روی فرومایگی نبرد شرافتمندانه ای را ترک کنیم که برای مدتی طولانی در آن شرکت داشته ایم و به خودمان قول داده بودیم که هرگز تازمانیکه اهداف باشکوه ستیزمان بدست نیامده اند ترکش نگوییم، ما بایستی مبارزه کنیم. عالیجناب، تکرار می کنم، ما بایستی مبارزه کنیم.

توسل به نیروها و خداوند بخشنده تمام چیزی است که برای ما باقی مانده است. قربان، آنها به ما می گویند که ما ضعیف هستیم؛ از حریف شدن با یک دشمن بسیار نیرومند عاجزیم. اما ما چه زمانی باید نیرومندتر شویم؟ آیا این هفته ی آینده خواهد بود، یا سال آینده؟ آیا آن زمانی خواهد بود که ما کاملاً خلع سلاح شدیم و گاردهای بریتانیایی در هر خانه ای مستقر شده اند؟ آیا ما می توانیم با تردید و بی عملی نیرومند شویم؟ ما می توانیم وسایل مقاومت موثر را با خوابیدن بی حال به پشت و در آغوش گرفتن امید فریبنده  بدست آوریم؟ آنهم زمانی که دشمنانمان دست و پایمان را بسته اند؟ قربان، ما ضعیف نیستیم اگر از آن وسایلی که خدای طبیعت به ما داده است استفاده کنیم. 3 میلیون آدم، مسلح به انگیزه ی مقدس آزادی، و در چنین کشوری که ما تصرف کرده ایم، دربرابر هر نیرویی که دشمن ما  می تواند علیه ما بفرستد مغلوب نشدنی است.

عالیجناب، گذشته از این، ما نباید در نبردهایمان به تنهایی مبارزه کنیم. اینجا خداوند عادلی است که سرنوشت ملت ها را هدایت می کند؛ و کسی که دوستانی را زیاد خواهد کرد تا برای نبرد ما بجنگند. قربان، نبرد تنها برای نیرومندی نیست؛ برای هوشیاری، کنش گری و شجاعت است. قربان، گذشته از این، ما انتخاب دیگری نداریم. اگر ما آنقدر فرومایه بودیم که آنرا طلب کنیم، اکنون دیگر بسیار دیر شده است که از ستیز کنار بکشیم. عقب نشینی ای در کار نیست مگر در اظهار اطاعت و بندگی! زنجیرهای ما جعلی اند! صدای به هم خوردن زنجیرها شاید در دشت های بوستون شنیده شوند! جنگ اجتناب ناپذیر است  ـــ و بگذارید که بیاید! قربان، من تکرار می کنم! بگذارید که بیاید!

عالیجناب، این بیهوده است که موضوع را کوچک کنیم. آقایان ممکن است فریاد بزنند، صلح، صلح اما دیگر صلحی وجود ندارد. جنگ در حقیقت آغاز شده است! تندباد بعدی که شمال کشور را جارو کند، پژواک برخورد نیروها را به گوش های ما خواهد رساند! برادران ما هم اکنون در میدان نبرد هستند! چرا ما اینجا بیکار بیاستیم؟ آیا آن چیزی است که آقایان آرزو می کنند؟ آنها چه چیزی دارند؟ آیا زندگی بسیار عزیز است، یا صلح همچون شیرینی ای است که باید به قیمت زنجیرها و بندگی خریداری شود؟ از آن اجتناب کنید، خدای متعال! من نمی دانم دیگران چه مسیری را ممکن است برگزینند؛ اما آنچه که به من مربوط است، به من یا آزادی دهید یا مرگ.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر