۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

درسی که مصر از انقلاب ایران گرفت

Frost Over the World - Mohamed ElBaradei 
A week after the resignation of Hosni Mubarak, Sir David is joined by Nobel Laureate Mohamed ElBaradei, the man many are touting to be the next president of Egypt. Plus, Jeffrey Ghannam on the role of social media in the protests that are sweeping the Middle East.

 بخشی هایی از مصاحبه ی دیروز البرادعی با دیوید فراست را ترجمه کرده ام. بدلیل ضعف در ترجمه، خوانندگانی که به اینترنت پرسرعت دسترسی دارند، مصاحبه را از روی فایل ویدیویی دنبال کنند.
___________
البرادعی می گوید چیزی که مصریان امروز می خواهند ساده و واضح است. آنها نه تنها می خواستند که مبارک برود، بلکه میخواهند رژیم مبارک نیز برود. آنها بیمناک هستند که رژیم هنوز برقرار است و تمام آنچه که آنان بدنبالش بودند اجرا نشده است. دولت مبارک هنوز هست، ما هنوز قانون شرایط اضطراری داریم. ما هنوز ممنوعیت حق تاسیس حزب داریم، مردم هنوز دستگیر می شوند، بنابراین آنها احساس می کنند که اندک تلاشی وجود دارد که انقلاب را از خط خارج نموده و تنها با تعویض مبارک رژیم را حفظ کنند. و به همین خاطر است که امروز شما هنوز مردم را در میدان تحریر می بینید که می گویند ما نیاز داریم تا اهداف کلی مان را ببینیم و جمهوری دوم برقرار شود.

... البرادعی درباره ی دوره ی گذار می گوید:3-6 ماه برای اکثریت خاموش مصر بسیار کم است. از انتخابات زودهنگام تنها گروه های سازماندهی شده همچون حزب حاکم و اخوان نفع خواهند برد. باید به 80 درصد مردمی که هرگز در سیاست دخالت داده نشده اند فرصت داد. در این گفتگو او از رئیس ارتش انتقاد می کند که چرا نقشه راه و زمان بندی تغییرات روشن نیست و چرا بجای ایجاد شورای ریاست جمهوری متشکل از افراد غیرنظامی و نظامی، وزیر دفاع خود را بعنوان رئیس جمهور موقت منصوب کرده است. به اعتقاد او ارتش لازم است که از سربازخانه ها بیرون بیاید و به مردم بگوید که ما آنچه را که شما می خواهید شنیده ایم و ما قصد داریم تا با شما بعنوان همکار کار کنیم.

البرادعی می گوید که دموکراسی تنها انتخابات آزاد و منصفانه نیست و نیاز به نهاد سازی و ایجاد حزب دارد. صندوق رای تنها در پایان پروسه ی دموکراسی قرار دارد. از دید او انتخابات می تواند آزاد و منصفانه باشد اما عموم مردم را نمایندگی نکند. ما(مردم مصر) نباید برای انتخابات عجله کنیم و حداقل باید یکسال به مصر فرصت داد و می توان در این دوره ی گذار، دولت موقتی متشکل از تکنوکرات هایی که در بین مردم اعتبار دارند و با تجربه هستند تشکیل داد و ارتش نیز به حمایت از دولت تازه ادامه دهد. ارتش بایستی بخشی از شورای ریاست جمهوری باشد. ایشان اضافه می کنند که ما برای اولین بار است که در دنیای عرب با پدیده ی انقلاب مواجه می شویم. به اعتقاد او اگر این گذار بدرستی صورت بگیرد مصر می تواند همچون لوکوموتیو، دنیای عرب و حتی اسلام را به سوی ثبات و مدرنیته بکشاند. این یک شانس استثنایی است.

من فکر می کنم آنچه ما نیاز داریم برای مثال یک قانون اساسی موقت است. این یک انقلاب است. ما اعلان قانون اساسی خواهیم داشت که در دوره ی گذار بکار خواهد رفت تا زمانی که یک مجلس موسسان داشته باشیم که قانون اساسی دموکراتیک تازه ای را بنویسد. همانطور که پیشتر ذکر کردم آنچه ما اکنون داریم هیچ کاری برای دموکراسی نمی تواند انجام دهد. ارتش نیاز دارد تا دوباره این پیغام را به مردم بفرستد و این یک عامل روانی بسیار مهم است. آنها باید به مردم بگویند که ما کاملاً در حال حرکت به سمت رژیم تازه و جداشدن از رژیم گذشته هستیم. ما نیاز به گسستن از رژیم گذشته داریم. و آنچه که مردم اکنون احساس می کنند این است که این نوعی تغییر ظاهری است و ما هنوز چهره ها و موسسات قدیمی را می بینیم. ما همچنان سیستم حکمرانی اوپک را می بینیم. من پیش از اینکه برای صحبت با شما بیایم توئیت کردم که ارتش باید به مردم گوش کند و نباید اشتباه بزرگ رژیم مبارک را دوباره تکرار کند.

...فراست می گوید شما در فوریه نوشته بودید که "در مصر رنگین کمان متنوعی از مردم وجود دارد که سکولار، لیبرال و بازار-محور هستند و اگر شما به آنها شانس بدهید، آنها خود را سازماندهی خواهند کرد تا یک دولت مدرن و میانه رو تشکیل دهند" البرادعی در جواب می گوید در هر جامعه ای راست افراطی، مارکسیست، سلفی و اسلام گرا و... وجود دارد. اما من باور دارم در یک انتخابات منصفانه، آزاد و رقابتی(representative) - به همین خاطر است که من می خواهم دوره ی گذار به اندازه ی کافی طولانی باشد تا هر کس قادر باشد که رای خود را بیان کند - در نهایت شما یک دولت ائتلافی خواهید داشت که مصر مدرن، اسلام میانه رو، متعهد به حقوق بشر، ارزش های اولیه ی آزادی بیان و آزادی مذهب را تقویت خواهد کرد.

من فکر می کنم که ما با کشورهای دیگر تفاوتی نداریم و این یک فرصت استثنایی خواهد بود که مصر و دنیای عرب را به قرن 21ام ببریم. ما بجای صحبت کردن درباره ی مسائلی چون شیعه، سنی، اسلام و مسیحیت نیاز داریم تا درباره ی علم، تکنولوژی و انسانیت صحبت کنیم. نوع داستان هایی که ما الآن درباره یشان صحبت می کنیم متعلق به قرن 18ام و 19ام است. ما نیاز داریم تا این مسائل را رها کرده و به قرن 21ام برویم.

فراست می پرسد با رئیس جمهور مبارک باید چکار کرد؟ باید تبعیدش کرد؟  یا اجازه داد که در مصر زندگی کند؟ آیا باید او را بابت کاری هایی که در مقام رهبری انجام داده است محاکمه کرد؟ برادعی پاسخ می دهد البته خشم زیادی وجود دارد. ما الآن از ثروت عظیم او و خانواده اش باخبریم و در هفته اخیر کثافت های زیادی درباره ی فساد، شکنجه و افرادی که ثروت اندوزی می کرده اند بیرون آمده، اما نظر شخصی من این است که رئیس جمهور مبارک مرد مسنی است و من دوست دارم ببینم که با او با احترام برخورد میشود. همانطور که مبارک خواسته است، باید به او اجازه داد که در مصر بمیرد و به شخص او مصونیت داده شود. اما البته تمام ثروتی که او بطور غیرقانونی جمع کرده است بایستی به مصر بازگردانده شود. در این باره هیچ سوالی وجود ندارد. آنهم در شرایطی که 40 درصد مردم مصر با درآمد روزانه ی کمتر از دو دلار زندگی می کنند...

البرادعی در پاسخ به این پرسش که آیا شما مهمترین مسئله ی سیاست خارجی را مرتبط با قدرت ایران می بینید، میگوید: سیاست های خارجی بسیار زیادی هستند که لازم است اصلاح گردند. ما و بسیاری از کشورهای عرب از ایدئولوژی ایران نگرانیم اما راه حل این مشکل تعامل با ایران هست. برای مثال مصر در 20 سال گذشته ارتباط دیپلماتیک با ایران نداشته است که از دید من کاملاً مضحک است. تمام کشورهای غربی دیگر با ایران ارتباط دارند. در حقیقت زمانیکه شما عدم توافق دارید این زمانی است که بایستی تعامل کنید تا اختلافاتتان را حل کنید. ما نیاز داریم که درباره مسئله اسرائیل کار کنیم و خواست تشکیل یک دولت فلسطینی را پی بگیریم.

آنچه که در 20-30 سال گذشته در دنیای عرب گذشته است، سرکوب مردم توسط دولت هایشان و احساس بی توجهی از سوی دنیای بیرون است. و این باعث رشد رادیکالیسم و افراط گرایی شده است. رژیم مبارک این تئوری را به غرب فروخته است که پس از مبارک آشوب خواهد شد، دولت مذهبی بر سرکار خواهد آمد و ما با آمریکا و اسرائیل و همه دشمنی خواهیم کرد. اینها همه داستان است. یک مصر دموکراتیک، یک جهان عرب دموکراتیک در جایگاه بسیار بهتری خواهد بود تا شکایتش را روی میز مذاکره ارائه کند و این توانایی را داشته باشد تا به یک راحل منصفانه و قابل قبول برسد. زیرا آن موقع موازنه ی قوا برقرار خواهد بود و آنها قادر خواهند بود تا درخواستشان را روی میز بگذارند. هم اکنون این توازن قوا برقرار نیست و در منطقه حس حقارت و عصبانیت وجود دارد و بنابراین چیزی که شما می بینید رشد افراط گرایی در منطقه است. 

من فکر می کنم ما 60 سال فرهنگ ترس داشتیم و مردم امیدشان را از دست داده بودند که امکان تغییر هیچ چیزی وجود ندارد. در چند سال اخیر ما خودمان را بسیج کرده ایم و هنگامیه که من از حدود یکسال پیش به مصر بازگشتم، با جوانان کار کردم و سرنوشتم را روی آنها گذاشتم زیرا که آینده ی مصر هستند و انگیزه های مخفی ندارند. نسل قدیمی تر یا توسط رژیم فاسد شده اند و یا تلاش می کند که منافع خود را حفظ کند. و من از خواست آنها فهمیدم که اگر ما نیاز به تغییر داشته باشیم، باید جوانان را تغییر دهیم. و این اتفاق رخ داد. و من همچنین تلاش کردم تا به آنان بفهمانم که تغییر تنها با دستان آنها خواهد آمد. هیچ کسی با اسب سفید نخواهد آمد تا آنها را آزاد کند... خوشبختانه این اتفاق رخ داد.

اما شما اگر اکنون به مردم مصر نگاه کنید آنها را مردم متفاوتی با هفته های پیش خواهید یافت. من به چشمان آنها پیشتر نگاه کرده بودم. روح آنها مرده بود. اما اکنون آنها سرشار از خودباوری، غرور و امید هستند و من فکر می کنم بازگشت به عقبی وجود ندارد. و من امیدوارم که ارتش درک کند که وقتی مردم مزه ی آزادی را چشیدند، قطعاً بازگشت به عقبی درکار نخواهد بود.

مهمترین عامل روانی که من باید به آن ادای دین کنم، تونسی ها هستند. زمانیکه انقلاب تونسی ها به پیروزی رسید، یک پیغام روانی بسیار قدرتمند از تونس به مصر رسید. Yes We Can اهمیت ندارد که رژیم چقدر وحشی است، ما هنوز می توانیم بر آن غلبه کنیم، اگر ما بعنوان مردم درکنار هم قرار بگیریم... قدرت ما در تعداد ماست. شما با نگاه به قاهره در هفته ی پیش می بینید که کل مصر در خیابان است. هیچ رژیمی وجود ندارد که بتواند قدرت مردم را متوقف کند.
____________
و من با مقایسه ی رجال امروزمان با البرادعی، بیاد جوک آمریکا و فانتوم افتادم...

۱۲ نظر:

  1. اما بعد...

    شعور:
    ايرج مي گويد موسوي را همچون و حتي در عرض مصدق نمي داند.
    داريه نتيجه مي گيرد كه ايرج مصدق را خري چون موسوي مي داند.


    شرف:
    ايرج مي گويد در سوابق سياسي مصدق مواردي است كه از نظر آزاديخواهان نمي تواند مثبت ارزيابي شود و چند مثال مي زند منجمله اين كه وقتي نظاميان به طرفداري از سردار سپه مجلس شوراي ملي را به حمله به تهران تهديد مي كردند؛ مصدق عضويت در هيئت دلجويي از سردار سپه را پذيرفت. آيا مصدق بر آن بود كه سردار سپهي كه قدرت خود را نه از راي آزادانه ي نمايندگان بلكه از اشتلم نظاميان پس گرفته است؛ به مشروطه هيچ اعتنايي خواهد كرد؟! آيا اين حركت مصدق در ديد آزاديخواهان مثبت ارزيابي مي شود؟ آيا نمي توان اين حركت سياسي مصدق را يك اشتباه به شمار آورد؟
    داريه اين انتقاد را يك اتهام غير مستند(؟!) به كارنامه ي مصدق عنوان مي كند.

    ادب:
    در سراسر بحثي كه ذيل نوشته ي من در وبلاگ لئون انجام شده است؛ كوچكترين دشنام يا سوءادبي به مخاطب خود روا نداشته ام.
    در عوض از داريه خطاب بي شعور و بي شرف و بي ادب و تحليلگر كيلويي و .... دريافت كرده ام. راستش برايم مهم هم نيست. زماني از خطاب "دروغگو" به شدت مي رنجيدم. امروز اما بيش از خطاب برايم مخاطب مهم است. اگر شخصي چون داريه مرا دروغگو يا بي شرف بخواند؛ موجبي براي رنجش نيست.

    عقل:
    ايرج معتقد است تاريخ اسلام گسترده تر و متنوع تر از آن است كه بتوان اسلام را(به مثابه ي يك شيء تاريخي) به نيكي يا بدي محض فرو كاست. اگر در اين تاريخ تيمور لنگ و آغا محمدخان داشته ايم؛ مولانا جلال الدين و شيخ نجم الدين و همين حضرت منتظري را هم داشته ايم. اگر خميني به نام اسلام فرمان كشتار مي داد؛ بابا طاهر به آيه اي از قرآن خلقي را از تيغ آن ترك خونريز (طغرل سلجوقي) باز مي خريد و ....
    داريه اما معتقد است كه اسلام راستين يك چيز خاص است كه او و همفكرانش مي شناسند و معرفي مي كنند و هر مسلماني كه خلاف آن امر خاص رفتار كند؛ قطعا يك مسلمان واقعي نيست.

    فكر كنم همين اندازه كافي باشد. سيلي زدن به يك مجنون هم در شان من نيست.

    --------

    پاسخحذف
  2. :))
    بندرت پیش می آید که متهم خود صندلی ریاست دادگاه را نیز بر عهده داشته باشد در هر صورت کسی که به دیگران الاغ ِ نفهم و شیره ای می گوید نباید توقع داشته باشد که نازک تر از گل نشنود!

    در مورد مصدق جنابعالی بهتر است تاریخ آن دوران را یکبار دیگر مرور کنی شاید فهمیدی که ایران آن موقع روی هوا بود و هر گوشه اش آشوب، و خیلی از روشنفکران، از جمله اجتماعیون عامیون آنموقع و توده های سال های بعد، با علم به سوابق مثبت رضاخان در دوران صدارتش، او را شایسته ی سلطنت دیدند. روشنفکران بسیاری همراه رضاخان شدند اما این تنها مصدق بود که به او رای منفی داد و عاقبت تبعید شد.

    من هیچ کس را معصوم نمی دانم اما کسی که فرضاً گاندی و استالین را مقایسه می کند و میگوید گاندی آدم کشت، استالین هم به همچنین، پس آدمکشی یک عمل سیاسی روتین است!! انگیزه اش حداقل برای من مشخص است.

    شان آدمی، در کردار و رفتار آدمی نهفته است. بنده می توانم ساعت ها از دلیری ها و فهم و شعورم تعریف کنم اما این روایت ها و برداشت های شخصی تغییری در ماهیت بنده نمی دهد و به ارزش بنده در نگاه دیگران پشیزی نمی افزاید. شان و طرز فکر شما، در کلام و طرز برخوردتان نهفته است. نیازی به یادآوری مجدد نیست!

    باآرزوی قبولی طاعات و عبادات
    و صدالبته محشور شدن با اولیای الهی علی الخصوص حضرت آیت الله

    قربان شما
    داریه

    پ.ن:حالا برادر من چرا از فعل سوم شخص استفاده می کنی؟! بگو من می گویم.
    پ.ن2:فراموش کردم که انگلستان اصلاً قانون اساسی ندارد! شما به منشور حکومت مشروطه یا قانون اساسی دیگر کشورهای سلطنتی مراجعه بفرمایید.

    پاسخحذف
  3. سلام به ایرج و داریه

    چون من مدتها با هر دوی دوستان و به خصوص ایرج بحثهای مختلفی داشتم و احترامی برای هر دوی این عزیزان قائل هستم یا بودم٬ از این بحثی که بخش زیادی از آن فحاشی است٬ اصلا خوشحال نیستم
    اما نظرم را همان پای وبلاگ همه میدانند گفتم٬ که شروع این فحاشی به طرز بی‌دلیلی از طرف ایرج بود. حداقل چیزی هم که می‌شود گفت این است که وقتی به کسی اینجور فحاشی میکنی و وی را الاغ مینامی دیگر ادامه بحث بی‌معناست.
    اینکه ما بگوییم جوانانی که برای آرمانی پوچ (استالینیزم٬ فتح کربلا٬ قدرتگیری بخشی از این نظام و ...) جان دادند٬ احمفانه رفتار کردند٬ به نظرم ایراد و اشکالی ندارد٬ اگر دلایل معقول و درستی پشت این نظر باشد. تعریف کردن الکی و پوچ از آدمها را هم نشانه دوست داشتن آدمها نمیدانم. اتفاقا بعضی وقتها برخورد تند نشانه دوست داشتن است و برخورد مداحانه نشانه فرصت‌طلبی و سو‌ء‌استفاده و حداقل بی‌مسوولیتی.
    در این مورد هم آدمهایی را که یکسال و نیم است دست از مداحی جنبش سبز برنمیدارند٬ آدمهای مسوولی نمیدانم چون مداحی از این جنبش معنایش تداوم هزینه کشته و زندان بدون هیچ دستاوردی است.

    پاسخحذف
  4. پويا


    اين نحوه ي ورود به بحث كه "آها! اين هماني است كه در بحث چند روز پيش به من بد گفته بود. پس حالا هرقدر هم كه مودبانه بحث كند؛ بايد از فرصت استفاده كنم و به او فحش دهم" به نظرم خيلي زشت و قبيح باشد. بد نبود شما به اين رفيق شفيق خود قدري راهنمايي مي كردي تا لااقل بتواند علت تفاوت زبان ايرج در دو بحث را درك كند. علي اي حال من هرگاه ببينم حقيقتي زشت جلوه داده مي شود يا بيهوده وانمود مي شود؛ تندخو هستم و انكار نمي كنم كه اصولا "توهين" را بد محض نمي دانم. گاه لازم است امري را "خوار" داشت. وقتي شهيدي را كه آبروي "انسان ايراني" است دشنام دهند؛ من بي مدارا و بسيار تندخو استم.
    اما وقتي مشغول گفتگويي جهت تبيين يا توضيح نظرم هستم و پاسخ نقدي را مي دهم ؛ بسيار اهل تحملم. و اگر به خود من متلكي بياندازند؛ اهل جدي گرفتنش نيستم.


    اما بعد...
    مي فرمايي آرماني پوچ.

    من همينجا مشكل دارم. اولا بفرماييد شما اين "آرمان سنج" خود را از كجا ابتياع فرموده ايد؟! مثلا براي من خيلي جالب است بدانم آيا آرمان انقلابيون فرانسه حاكميت گيوتين و ترور بوده است يا نه. و آيا آرمان انقلابيون اكتبر حاكميت استالين؟! آرمان انقلابيون آمريكا چطور؟ آنها خواهان امپرياليسم تئودور روزولت بودند يا چه؟! و در باره ي انقلابيون اسپانيا ؛ آنها آرمانشان اقتدار استالينيستها بر جمهوري بود يا چيز ديگر؟! آرمان يك انقلاب يا جنبش يا حركت كوچك اعتراضي در خودش است و در گفتماني كه ارائه مي دهد و نه در نتايجش و نه در چهره ي رهبران تاكتيكي آن. آرمان انقلاب آمريكا را نه در چهره ي واشينگتن بلكه در "عقل سليم" توماس پين بايد جستجو كرد. مخدوش كردن آرمان يك حركت شريف اعتراضي يا تصوير شهيدان جنبش تحت اين عنوان كه رهبران تاكتيكي فلان ضعف را داشته يا دارند به راستي قابل فهم نيست. حتي اگر موسوي را يك جنايتكار در حد استالين هم در نظر بگيريم (كه قطعا چنين نيست)؛ چه كسي مي تواند سربازاني را كه كشته شدند تا نازيسم را در استالينگراد دفن كنند؛ سبك بشمارد؟! چه كسي مي تواند حماسه ي استالينگراد را در حد دعواي دار و دسته هاي استالين و هيتلر فروكاهد؟!

    ....

    پاسخحذف
  5. ...
    خلاصه اين كه:
    فرض اول من اين است كه عمل مستقيم سياسي در جهت حاكميت انسانها بر سرنوشت خويش امري ست نه تنها مشروع بلكه مشروعيت بخش. اگر شما معتقدي جنبش 19 ماهه ي اخير در ايران عمل مستقيم سياسي انسانها نيست. يا معتقدي عمل اين انسانها نه در مسير حاكميت ايشان بر سرنوشت خويش بلكه در جهت نوع جديدي از استبداد و ديكتاتوري (حاكميت گفتماني خاص بر افكار) بوده است؛ بحثش جدا است و تنها مي توانم بگويم به واسطه ي بسياري دلايل و شواهد با چنين خوانشي از اين جنبش مخالفم.

    اما اگر همچنان به گفته ي خود در زمينه ي اين كه جنبش اصالتي دارد و معتقدي با حفظ موضع انتقادي مي توان به آن پيوست پايبندي؛ ديگر اين قضيه ي "آرمان پوچ" از كجا آمد؟!

    بيشينه ي انتقاد از جنبش نه به گفتماني كه ارائه مي دهد؛ و نه به موضع عملي آن (مقاومت در برابر ستم بدون توسل به خشونت)؛ بلكه به مسئله ي "چهره ي رهبران" آن باز مي گردد. متاسفم بگويم كه اين قضيه ي ميرحسين موسوي و دهه ي شصت دارد از يك انتقاد و حتي يك بازجويي عبور مي كند و به نوعي چماق تبديل مي شود.
    من شخصا ارادتي به موسوي ندارم و گذشته از پايداري و شجاعت او در اين 19 ماهه؛ تعلق خاطري نسبت به افكار و ايده هاي او ندارم. اما بحث موسوي نيست. بحث از نظر من همان است كه عرض كردم:
    عمل سياسي مستقيم نه تنها مشروع بلكه مشروعيت بخش است.
    بنابراين وقتي از مشروعيت موسوي به عنوان رهبر تاكتيكي جنبش دفاع مي كنم ؛ اصلا غرضم دفاع از شخصيت خود موسوي نيست. بلكه مي خواهم نشان دهم چرا جنبش حق دارد او را به عنوان رهبر تاكتيكي خود بپذيرد. من معتقدم براي
    موسوي خود در يك مصاحبه وقتي با پرسش درباره ي دهه ي شصت و اختصاصا كشتار سال 67 روبه رو شد؛ پاسخي داد كه در چند محور:
    1) او مي پذيرد كه جنبش داراي تكثر افكار است و او حق ندارد خواهان آن باشد كه همه مانند او فكر كنند.
    2) اما او نيز به عنوان يك همراه جنبش حق دارد به نحو خاص فكر كند و تنها تعهد او نسبت به ديگران اين است كه در بيان افكار خود دروغگو نباشد.
    3)درباره ي كشتار 67 تلويحا خود و دولتش را از همكاري در صدور و اجراي آن احكام مبرا دانست و باز تلويحا بيان كرد كه دولت كاري از دستش ساخته نبود.

    خوب. با اين تفاصيل شخصا معتقدم عملكرد موسوي و دولتش در آن قضيه نه جنايت بلكه اشتباه بوده است. من همكاري يا رضايت در وقوع يك جنايت را جنايت ارزيابي مي كنم. اما سكوت در قبال يك جنايت -تحت عناويني از قبيل پيشگيري از فجايع بزرگتر يا ....- از نظر من اشتباه محسوب مي شوند. اشتباهاتي بسيار بزرگ (و به همين دليل است كه ارادتي به موسوي ندارم). اشتباهاتي كه شخص را از حيث "آن شخص بودن" فاقد مشروعيت جهت سپردن امانت به او مي كند. من شخصا مي پذيرم كه موسوي لياقت رياست جمهوري مملكت را ندارد.
    تا اينجا قبول؟!
    اما بحث از نظر من شخص موسوي نيست. بحث اين است كه جنبشي داريم كه مشروع است و بدنه ي اين جنبش به هر دليلي فارغ از اراده و ميل ما موسوي را به عنوان رهبر تاكتيكي خود برگزيده است.
    اگر بدنه ي جنبش مقلد موسوي بود و افكار و انديشه هاي او را بر اذهان اعضاي جنبش تحميل و تبعيت از موسوي را در انديشه تبليغ مي كرد؛ اصلا جنبش فاقد مشروعيت مي شد (چرا كه در جهت حاكميت انسانها بر سرنوشت خويش نبود). اما اينگونه نيست. جنبش از نظر محتوايي در جهت آزادي و حاكميت انسانها بر سرنوشت خويش است. چنين حركتي از نظر من واجد مشروعيت و همچنين مشروعيت بخش است. يعني در مسير اين حركت مي توان رهبري تاكتيكي شخصي چون موسوي را پذيرفت. نه به دليل لياقت شخص موسوي (كه موافقم ندارد) بلكه به دليل اين كه جنبش مشروعيت بخش است.

    پاسخحذف
  6. 1) از جنابعالی اگر ناراحتتون کردم صادقانه پوزش می خوام.

    2) من مشکل چندانی با واکنش های تند و عصبی ندارم اما برایم مسخره است که کسی هرچه در زبان دارد به دیگران بگوید و بعد از شنیدن چند کنایه ی ساده ناراحت شود و شروع کند به درس اخلاق و ادب دادن. در هر صورت کامنت های بنده و جنابعالی موجود هستند و بنظرم بنده خیلی بیشتر از حد استاندارد بین المللی با شما مدارا کردم.

    3) مثال جنابعالی درباره ی استالینگراد طرز فکر شما را تا حد بسیار زیادی روشن می کند. استالینگراد از دید من و خیلی های دیگر بیش از هرچیزی یک تراژدی است. تراژدی ای حاصل حماقت دو انسان خونخوار است.

    استالین بدنبال دفن نازیسیم بود؟ تاریخ می گوید که هیتلر و استالین پیشتر در کنار هم ایستاده بودند و استالین آلمان نازی را ساپورت مالی و معنوی می کرد تا در جبهه های غرب پیروز شود.

    استالینگراد یک فاجعه ی فرماندهی-نظامی است. سربازان را بی سلاح به خط مقدم فرستادن بی شک تراژدی است. شما میگویی حماسه؟ من بعید می دانم. ارتش زرهی آلمان پیشتر ارتش پیاده ی شوروی را درو کرده بود. کسی یک و نیم میلیون کشته ی شوروی در رِژِف را بیاد نمی آورد چون آنها شکست خوردند.

    سرمای کشنده ی روسیه و تانک جدید تی 34 شوروی که گلوله ی سربازان آلمانی بهشان اثری نمی کرد، تاثیر به مراتب بیشتری از جانفشانی های سربازانی داشتند که عملاً به مسلخ فرستاده شده بودند.

    نگاه عاشورایی که کشته شدن در هر شرایط و برای هر هدفی را مقدس می شمارد راه را برای خونریزی ها، خودخواهی ها و جنایت های بعدی باز میکند. خروشچف در حرکتی ضدانقلابی! با امپریالسیم کندی! کنار آمد. عمل فوق از دید برخی خیانت به آرمان های سوسیالیسم بود، اما تاریخ می گوید که صلح بین دو کشور از یک جنگ اتمی و کشتار صدها هزار نفر جلوگیری کرد.

    4)ما چیزی جز مسئولیت پذیر بودن حاکمان و پاسخگو بودنشان نمی خواهیم. اگر سیاستمداران دیروز را نمی توان وادار به پاسخگویی کرد، چگونه می توان از قدرتمداران فعلی فعلی توقع داشت که مسئول باشند؟

    دهه ی 60 چماق نیست. دوران سیاهی است که از دید موسوی طلایی ترین دوران تاریخ معاصر بوده است. این چیزی فراتر از بی مسئولیتی است.

    5)پذیرفتن رهبری تاکتیکی موسوی یعنی محدود ماندن در چارچوب های تعیین شده توسط ایشان. موسوی لیاقت رهبری تاکتیکی هم ندارد و اینرا با هدر دادن انرژی جنبش و تحمیل هزینه های سنگنین به طبقه ی متوسط در 1-2سال اخیر، به زیبایی اثبات کرده است.

    پاسخحذف
  7. اين بحث دائم دارد منحرف مي شود و از شاخه اي به شاخه ي ديگر مي پرد. مثلا من نمي دانم اگر من بيايم و بر اساس نوشته هاي تاريخنويسان معتبري مثل اچ جي پي تيلر نشان دهم كه استالينگراد نه يك فاجعه ي احمقانه ي نظامي (همانند وردن در جنگ اول جهاني) بلكه يك نبرد به راستي كلاسيك و حساب شده (از هردو سو) بوده است و اين كه نشان دهم شكست هيتلر صرفا در روسيه ي شوروي تسجيل شد و ساير كشورهاي متفق تنها در سال آخر جنگ و پس از قطعيت يافتن شكست آلمان نازي با اين كشور درگيري مستقيم پيدا كردند. يا اين كه چندين سال پيش از قرارداد نازي شوروي اين كشورهاي غربي بودند كه در مونيخ و لندن داشتند ملل آزاد را به صلح با هيتلر مي فروختند و حتي در همان سال 1939 اينان پيشنهاد ليتوينوف را مبني بر قرارداد امنيت جمعي با نفرت رد كردند و در واقع شوروي را به سوي قرارداد عدم تعرض با هيتلر هل دادند و ....چه ربطي به بحث ما درباره ي جنبش سبز دارد.
    من نمي دانم چگونه بايد از شما بخواهم دست از ذهن خواني برداريد و مثلا از طرف من همزيستي مسالمت آميز خروشچف را محكوم ندانيد.
    ....

    مسئله از ديد من اينطور صورتبندي مي شود كه: جنبش سبز جنبشي است با گفتمان و موضع عملي مشخص. اين جنبش ممكن است استعداد انحراف داشته باشد ( و درست به همين دليل است كه معتقدم رهبري فكري آن بايد در دست جريان نقد و روشنفكري بماند) اما فعلا اين است كه است. اگر نمي توان انقلاب فرانسه و آمريكا و اكتبر را به دليل انحرافات بعديشان و رهبرانشان محكوم كرد و قضاوت ما درباره ي آنها بر مبناي گفتماني است كه آن انقلابها ارائه داده اند؛ به همين نحو نمي توان جنبش سبز را به دليل انحرافاتي كه هنوز رخ نداده اند و در صورت نقد دائمي گفتماني آن رخ نخواهند داد؛ به صرف چهره ي رهبران تاكتيكي آن محكوم دانست.
    اين كه موسوي لياقت رهبري تاكتيكي جنبش را ندارد؛ امري ست جداگانه. مسئله ي ما انتخاب رهبر براي اين جنبش يا انتخاب موضع فكريمان نسبت به رهبر آن نيست. مسئله ي ما انتخاب موضع ما در قبال امري بيروني است. جنبش وجود دارد و موضع ما كناره گيري از آن يا پيوستن به آن است. اگر بخواهم همان مثال افراطي استالينگراد را بزنم؛با اين تاكيد كه اين مثال را اصلا دقيق نمي دانم؛ اينطور بايد بگويم:
    جنگ درگير است. شما يا به ارتش سرخ مي پيونديد و يا از جبهه فرار مي كنيد. انتخاب ما چه بايد باشد؟!( با اين توضيح ضروري كه اگر سربازان ارتش سرخ مي دانستند حتي پس از درهم شكستن ارتش نازي؛ همچنان بايد سايه ي ترور استالين را تحمل كنند؛ ما چنين الزامي نداريم. ما خود را متعهد به رهبري جريان روشنفكري مي دانيم و نه متعهد به حاكميت موسوي)

    پاسخحذف
  8. خب من بحث درباره ی استالینگراد رو کش نمیدم ولی حرف جنابعالی این بود که استالینگراد حماسه ای بود که نازیسم را دفن کرد و اینکه استالین بعداً چه کرد در درجه ی دوم اهمیت قرار دارد. حرف من هم این بود که نبردهای شوروی و آلمان فجایع انسانی و دعوا بر سر هیچ بودند. نه استالین بدنبال خدمت به بشیرت بود، نه هیتلر. آنچه که در نهایت سرنوشت جنگ را رقم زد قدرت لجستیکی و نظامی متفقین بود. من به سربازی که لخت به خط مقدم فرستاده شده و برای هیچ و پوچ کشته شده به چشم یک قربانی نگاه می کنم. قربانی حماقت ها و خباثت های دو دیکتاتور.

    برویم سر بخش آخر کامنت شما:
    معیار ما برای گرفتن یک تصمیم درست چیست؟ خون یا عقل؟

    با این پیش فرض که هیتلر و استالین هر دو خیال جهانگشایی داشتند و جزو خونریزترین و بی رحم ترین مردان تاریخ بوده اند، من پرسش شما را برعکس می کنم.

    آلمان زیر آتش دشمن است. کشور در آستانه ی فروپاشی است و عده ای خیال دارند که پیشوا، فرمانده ی جنگ را ترور کنند. آنها خائن اند یا وطن پرست؟! اگر آلمان بر اثر آشوب سقوط کند، استالین چه بلایی سر کشور خواهد آورد؟!

    می بینید؟ قضیه ساده نیست که بگوییم هر که با ما نیست علیه ماست. یا این یا آن! راه سومی وجود ندارد! مرگ در جبهه ی استالین خدمت به بشریت و شهادت در جبهه ی هیتلر ایثار در راه وطن است! با عبور از مرزهای جغرافیایی معیار های انسانیت عوض می شوند؟! معیار اگر خون باشد تصمیم گیری آسان خواهد بود، اما گرفتن تصمیم عاقلانه کار دشواری است.

    یا اصلاً چرا راه دور برویم، مگر در همین جنگ خودمان بازرگان را بخاطر نطقش برای پایان جنگ، در مجلس هتک حرمت نکردند؟ فرماندهان جنگ باید به جبهه می پیوستند یا خمینی را وادار به صلح می کردند؟ اگر قرار بر مردن است، اعدام شدن بخاطر مخالفت با خمینی ارزشمندتر است یا کشته شدن در یک جنگ بی حاصل؟!
    __________
    در حال حاضر چیزی به اسم جنبش سبز وجود خارجی ندارد. جنبش سبز 22 بهمن ماه 88 مرد. آنچه که امروز مشاهده می شود بقول البرادعی نتیجه ی این پیام روانی قدرتمند مردم تونس است که ما می توانیم و بنظر من رهبری تاکتیکی یکبار دیگر این فرصت تاریخی را به گند کشید.

    جنبش سبز نیازی ندارد تا به انحراف کشیده شود چون تولدش نامشروع، و حاصل دعوا بر سر قدرت بوده. مسیر و اهدافش هم از دید رهروان مشخص نیست هرچند رهبران بر حفظ ساختار فعلی حکومت متفق القول اند. من تقسیم بندی ِ یا سبز یا کودتاچی(یا بی تفاوت) را قبول ندارم. جنبش سبز را شکلی از اعتراض کور میبنیم و آنچه را که شما تحت عنوان موضع گیری ازش نام می برید، در واقع توصیف حرکتی میدانم که تنها اعتراض می کند که اعتراض کرده باشد. به خیابان می آید که به خیابان آمده باشد. بدون آنکه هدف و برنامه ی مشخصی را دنبال کند. معیار تصمیم درست برای من نه خون، که منطق است.

    پاسخحذف
  9. سلام
    مسائل مختلفی مطرح شده که هر کدام بحث مجزایی می‌طلبد٬ اما برای شروع به این اشاره کنم که من از توهین و فحش دو طرف خوشحال نبودم. اگر گفتم شروعش با جناب ایرج بوده٬ منظورم این نبود که هر واکنش جناب داریه موجه است. شخصا خودم را مخاطب آن توهینها یا به قول خود ایرج کامنت تندخو میدانستم ولی واکنشی نشان ندادم٬ چون هدف اول و اخرم از حضور در این محیط بحث و گفتگوی منطقی است و اگر ببینم بحث و گفتگویی در کار نیست٬ ترجیح میدهم به جای مقابله به مثل و ... این محیط را ترک کنم. البته چون در بحث دوستان جدا از فحشها و مسائل متفرقه٬ نکات مهمی وجود داشت و دارد٬ پیگیر این بحثها هم بودم. درباره آرمان پوچ و نوع برخورد با جنبش سبز و ... هم توضیح خواهم داد.

    پاسخحذف
  10. اما درباره آرمان پوچ که گفتم
    من درباره برخورد تند ایرج سر آن جمله داریه درباره احمقانه بودن به خیابان امدن و کشته شدن میگفتم.
    مساله به نظرم این است که داریه از چه موضعی میگوید این کار احمقانه است؟
    یک وقتی آدمی مثل کارگرجاوید به خیابان آمدن ندا را احمقانه میداند و به مادر ندا میگوید دخترت ول است. یک وقتی فردی به خیابان آمدن و کشته شدن را احمقانه میداند چون معتقد است زندگی یعنی کاسبی کردن. یک وقت هم آدمی مثل داریه به خیابان آمدن را احمقانه میداند چون معتقد است این روش مبارزه نه به دموکراسی ختم میشود و نه به هیچ نتیجه دیگری.
    نمیتوان به همه اینها یک نوع واکنش نشان داد.
    مورد نقد داریه به نظرم شبیه بحث بر سر عملیاتی جنگی با دشمن است. اکثریت ممکن است موافق باشند و یکی مثل داریه آن را احمقانه بداند و نگران باشد که آدمهایی به خاطر این عملیات احمقانه کشته شوند.
    نمیتوان به چنین آدمی هر چه دلمان خواست بگوییم. نهایتش این است که با دلیل و مدرک به او نشان میدهیم که حرف خودش احمقانه است. قصد او که تحقیر و تمسخر آدمها و ارزشهای انسانی نبوده٬ فقط با این عملیات و این روش مبارزه مخالفت کرده
    برای همین آن واکنش تند ایرج به نظرم بیموقع بود٬ گویی دارد جواب کارگرجاوید یا آدمی کاسب‌ مسلک را میدهد.
    نظر داریه این است که جوانان سبز آرمانی پوچ دارند و جان دادن برای این آرمان پوج احمقانه است. شبیه اینکه کسی بگوید به جنگ رفتن و کشته شدن وداوطلبانه در سال ۶۵ احمقانه بوده است.
    به نظرم این بیشتر از آنکه نقد اشخاص و به خصوص جوانان و نوجوانان ساده و کم‌تجربه باشد٬ نقد سیاستهای کلان سیاست‌گذاران است.
    جواب داریه هم نه فحش و توهین٬ بلکه این است که نشان داده شود به خیابان آمدن جوانان چیزی بیشتر از به قدرت رساندن رفسنجانی و موسوی معنا دارد. که به نظر من هم همینگونه است. سر فرصت مینویسم چرا:)

    پاسخحذف
  11. داريه

    با توجه به اين مثال آخر شما و همچنين مثالي كه قبلا درباره ي خروشچف زديد؛ به نظرم مي رسد كه شما معتقديد بهتر بود موسوي يك جوري با خامنه اي كنار مي آمد تا اصلا خوني ريخته نمي شد.
    خوب اين از شما كه جنبش اعتراضي را اصولا بيربط به خواستهاي مردم و ناشي از دعواي قدرت(؟!) مي بينيد بعيد نيست. و اختلاف ديدگاه ما درباره ي عمق و علت بروز جنبش هم بيش از آن است كه در چنين بحثي قابل حل و فصل باشد. فقط يك سوال:
    اگر واقعا موسوي به كودتاي 88 اعتراضي نمي كرد يا حداكثر من و مني همانند اعتراض رفسنجاني در دوره ي قبل مي كرد و سپس ساكت مي شد و مي نشست ماستش را ميل مي كرد؛ خود شما (شخص شما) چه واكنشي به چنين رفتاري نشان مي داديد؟! آيا درايت او را –جدا از ساير انتقاداتي كه از او داشتيد- مي ستوديد يا اين كه جرم خيانت به اعتماد مردمي را كه به او راي داده بودند به فهرست جرائمش مي افزوديد؟!

    پاسخحذف
  12. نظر زیر مربوط به 4تیر 88 هست:
    نه انقلابی در کار است و نه انتخابات باطل می‌شود. فردای مصالحه کردن موسوی یا ختم به خیر شدن قائله همین جماعت چپ و راست لینک خواهند داد که موسوی به جنبش خیانت کرد. معنای فعالیت در چهارچوب نظام مشخض است. بنده شخصاً مایلم که آقای موسوی با قدرت مصالحه کنند. تا بدین جا که هیچ موفقیتی کسب نکرده‌اند. شاید با مصالحه کردن چندتا آدم حسابی مثل زیدآبادی را نجات دادند!
    https://balatarin.com/permlink/2009/6/27/1636538#c-1882045
    __________________
    به نظر من جنبش سبز بعد از نمازجمعه ی خامنه ای به بیراهه رفت. بعد از آن تاریخ معادله ی هزینه و فایده ی جنبش به کل بهم ریخت و خواست فعالیت در چارچوب قانون اساسی رهبران با شرایط موجود به هیچ وجه هم خوانی نداشت.

    نظرم در رابطه با عملکرد ضعیف موسوی در هفته ی اول را هم خدمتتان عرض کردم و نیازی به تکرار مجدد نمی بینم. اگر موسوی سیاست مدار بود، همان هفته ی اول که از حمایت برخی از اصولگرایان نیز برخوردار بود، قال قضیه را می کَند.

    ضمن اینکه بنده به هیچ وجه اعتقاد ندارم که مردم شب 22 خرداد برای اولین بار متوجه نامشروع بودن حکومت شدند. حرف من این است که اصلاح طلبان بستر این جنبش و شرایط برای اعتراض خیابانی را فراهم کردند و در اینباره بارها بطور مستند بحث کرده ام. تاثیر ستادها و جنگ تبلیغاتی اصلاح طلبان که با هزینه های کلان از پیش از انتخابات آغاز شده بود، واقعیتی است که نمیشود انکارش کرد.

    پاسخحذف