۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

درس هفتم


«کاش اختلاف دولت و ملت، یعنی درباریان و آخوندها، در سر ترتیب اداره‌ی مملکت و نفع ملت و بقاء استقلال» آن بود. اختلاف بر سر این است که «یک مشت رعیت بدبخت را... دولتیان بیشتر بخورند یا ملاها.»مشروطه ایرانی. ماشاالله آجودانی. ص۱۶۷
مطلب زیر قرار بود تنها یک کامنت کوتاه باشه اما اینقدر کش اومد که تصمیم گرفتم بعنوان یک پست جدا منتشرش کنم. معمولاً مطالبم رو با همراه با گوش کردن به موسیقی متنِ «خداحافظ لنین» می نویسم. اینبار از موسیقی فیلم «راکی بالبوا» استفاده کردم به همین خاطر با همان لحن محاوره ای منتشرش میکنم.
__________________________________________
مورچه‌های قرمز از موریس اشر
درس اول:
«تو آدم احمقی هستی چون نمیدونی که این مسئله رو اینجوری حل میکنن».
نظر بالا آشکارا توهین آمیزه اما یک استدلالی هم درش نهفته. میشه نسبت به نظر بالا بی تفاوت بود، صرفاً با توهین متقابل جواب داد یا گفت: «احمق خودتی و جواب درست اینه» البته میزان توهین بستگی به کـَرَم طرف مقابل داره و میتونه آبدار یا خشک باشه.

واقعیت اینه که نگاه ما به همدیگه سرشار از قضاوته. در یک گفتگوی رو در رو، حالات صورت و بدن ما بخشی از این احساس رو منتقل میکنه اما در متن، این بار تماماً بر دوش کلام هست. البته گاهی توهین از حد می گذره و طبعاً گفتگو در اون شرایط معنایی نخواهد داشت.

در خیلی از اوقات توهین یا آنچه که از دید ما توهین به حساب میاد، حتی 5 درصد کل مطلب رو تشکیل نمیده. اینجا مانور دادن و زوم کردن روی اون 5 درصد و ول کردن باقیه قضایا میشه هوچیگری. کسی که 95 درصد یک مطلب رو رها کرده، ول کردن آن 5 درصد هم براش مشکل نخواهد بود.


درس دوم:
گزارش حواشی بازی، یکی از بخش های جذاب برنامه ی نودِ. قابل تامل ترین شون مربوط به دربی تهرانه که گزارشگر یک سری هوادار رو نشون میده که از چند شب قبل تو استادیوم خوابیدن. یکی یکی باهاشون مصاحبه میکنه و میپرسه آقا شما از کی اینجا هستی؟
-از 10 ساعت پیش.

 آقا شما چی؟
 -ما از دو روز پیش از خرم آباد اومدیم.

داداش شما چطور؟!
- ما یک هفته است به عشق پرسپولیس زیر تیر چراغ برق وِلُئیم!

بعد تصویر کات میشه به استودیو. فردوسی پور شروع میکنه به تعریف و تمجدید که آقا به به!!! چه عشقی! واقعاً بهترین هوادارای دنیا رو ما داریم. ای کاش بازیکنا قدر این هوادارا رو میدونستن.

هر سال، سالی دوبار این نمایش برقراره و کسی هم نیست به ایشون بگه که آخه مرد حسابی، چه عشقی؟ چه کشکی؟ تو که «هیچ کجای دنیا مثل ایران نیست» تکیه کلامت شده، تویی که اینقدر فوتبال اینجا رو با غرب مقایسه می کنی، چرا نمیگی که همه جای دنیا هوادار یک ربع قبل از بازی میاد بازیش رو میبینه و 5 دقیقه بعد از بازی هم میره سر کار و زندگی و عشق و حالش؟

مرد ناحسابی واسه چی حماقت رو جای عشق توی مغزهای نابالغ  میکنی؟ چرا نمی بینی که طرف کار نداره، زندگی نداره، از آیندش هیچ تصوری  نداره. این چه عشقیه که کارگر کارخونه حقوق نمیگیره اما فوتبالیست داغون سالی 300 میلیون واسه راه رفتن توی زمین میگیره و به تخمش هم نیست که تماشاگر با عشق اومده یا اتوبوس مدرسه. اینکه واسه دزدی از سود کارخونه و بیت المال، مدیر و بازیکن ریختن روی هم و تو رو به مزخرف ترین نمایش ممکن که کیفیتی هم نداره سرگرم کردن، چه ربطی به عشق و عاشقی داره؟!

به آدمی که پس انداز عمرش رو آگاهانه روی هیچ قمار می کنه و می بازه، بازنده ی عاشق سال نمیگن. اگه هم کسی روش نشه این واقعیت رو تو روش بگه، این حقیقت عوض نمیشه که طرف بزرگترین حماقت زندگیش رو کرده. اگه ناپلئون امروز زنده بود به این جمله که «مذهب را برای این ساخته اند تا فقیر غنی را نکشد» این رو هم اضافه میکرد که فرهنگ شهادت و عملیات انتحاری رو برای این ساختن که رئیس مقدس با کمترین امکانات، بیشترین منفعت رو بدست بیاره.

درس سوم:
سکانس دوئل سلحشور و حاج کاظم توی آژانس شیشه ای یک دیالوگ کلیدی داره. سلحشور بعد از درگیری از روی زمین بلند میشه و میگه: "میدونی امور خارجه این قائله رو تکذیب کرده؟ میدونی معنیش یعنی چی؟ راحت بهتون بگم، یعنی کسی به اسم عباس، به اسم کاظم، وجود خارجی ندارن."

این آقایی که میگه فقط یک عده ی معدودِ محدود شعار مرگ بر خامنه ای دادن، یعنی تویی که زیر علم موسوی مرگ بر اصل ولایت فقیه میگی و کارِت حتی از مرگ بر خامنه ای هم گذشته، تو از دید اینها عددی نیستی و تکلیفت در نظام ِ مقدس مشخصه. حالا هر سناریویی می خواد در آخر قصه به رهبری این جماعت پیش بیاد. که البته با میزان شعور موجود در علما محتمل ترینش همه چیز برای هیچه.

درس چهارم:
این یک پرسش جدیست که چی شد که جنبش سبز پس از یکسال و اندی به ثمر نرسید؟

قضیه شوخی نیست. 25ام خرداد چند میلیون نفر در چند شهر ایران  اومدن خیابون و چیزی دستگیرشون نشد که هیچ، یک عده از اعضای رده بالای جناح مدعی قدرت هم همان شب 25ام دستگیر شدن. احمدی نژاد بر خلاف موسوی، شیخ شجاع، سازگارا، مبارک و... احمق نیست. در مصر توی 8 روز 300 نفر رو کشتن ولی اینجا در طی یکسال در درگیری های خیابانی کشته ها در هر تجمعی از انگشت های یک دست کمتر بودن ولی طرف بلده چطور مخالفینش رو فرسوده کنه. بلده چطور آدم ها رو بترسونه.

وقایع یکسال گذشته شوخی و جوک نیستن. حتماً یکجای کار میلنگیده که معترضین به هدف نرسیدن. حالا که به بهانه ی مصر دوباره امیدی در دلها زنده شده، در سلامت عقلی کسانی که می خوان این فرصت رو بسوزونن و دوباره اشتباهات سال پیش رو عیناً و فتوکوپی برابر اصل تکرار کن، حتماً بایستی شک کرد.

 با یک سرکوب سیستماتیک بایستی سیستماتیک برخورد کرد و تاکتیک داشت. بایستی هدف ملی تعریف کرد و از افراد فاسد و بدنام فاصله گرفت. البته میشه خود رو فریب داد و تظاهرات 25 بهمن رو صدها هزار نفری و باشکوه جلوه داد و واقعیت عدم حضور بخش عظیمی از مردم 8 میلیونی تهران رو ندید. میشه مرتب هزینه داد، کرور کرور از کشور خارج شد و از اشتباهات گذشته درسی نگرفت.

درس پنجم:
مسئله اصلی بر سر جنایتکار بودن یا نبودن موسوی نیست. مسئله بر سر اینه که ایشون مسئول بودن و باید پاسخگو باشن، اونهم نه به تاریخ که بدرد اموات خودشون میخوره، باید به من و شما جواب بدن. این جماعت، بالاترین مقامات اجرایی در سیاه ترین دوره ی تاریخ معاصر این مملکت رو در دست داشتن. موسوی-کروبی که مدعین از ظرفیت های مخفی قانون اساسی استفاده نشده و از سه قوه می خوان که پاسخگو باشن، اول از همه باید خودشون توضیح بدن که چرا از این ظرفیت استفاده نکردن؟ یا حقه بازی رو بذارن کنار و اعتراف کنن که با کمک همین قانون اساسی و ظرفیت هاش بوده که سرکوب مخالفین امکان پذیر شده.

 دفاع از خمینی دفاع از جنایته. چه فرقی بین «امام خامنه ای» گفتن حاکمان امروز و «امام راحل» حاکمان دیروز هست؟ کسانی که از لاجوردی و خلخالی دفاع می کردن و میکنن، کسایی که تا به دیروز سرِ مخالفت جمهوری اسلامی با غرب، حاضر بودن رفیق هاشون رو هم بفروشن، باید پاسخگو باشن، به جوانان دیروز، به جوانان امروز، که شیره ی جانشون رو ازشون می خوان.

درس ششم:
شرایط اقتصادی-اجتماعی-سیاسی در شکل گیری شخصیت، منش و ایده آل های ما نقش اساسی بازی میکنن.  فرضاً کسی که منافع اقتصادی در ایران داره یا در مجتمع صنعتی کار میکنه، از فقیری که هیچ چیزی برای از دست دادن نداره خیلی بیشتر و بهتر درک میکنه که زیرساخت یعنی چی. برای یک بی خانمان  با خاک یکسان شدن ساختمان/کارخانه بر اثر بمباران بلاموضوعه. زندگی اون همین الآنش نابود شده و روی هوا هست و با جنگ اوضاعش سیاه تر نخواهد شد. یا کسی که در یک خانواده ی بهایی بزرگ شده یا پدرش توسط رژیم اعدام شده، با آدمی که پدرش آخوند شیعه بوده و از تمام مواهب و رانت ها برخوردار بوده، بدون تردید درک متفاوتی از مفاهیمی مثل حقوق بشر دارن.

نقش دانش و منطق قابل انکار نیست، اما این تغییرات  زمان بر، آرام و تدریجی هستن. عقاید و باورها ذره ذره روی هم جمع میشن و تبدیل به سنگ میشن. سنگ ها کم کم تراش می خورن و مثل موم تغییر شکل نمیدن. در مقابل اثر تجربه فوری و بعضاً بنیادی هست. ما تجربه ها و سرگذشت های متفاوتی داریم.  گاهی اوقات حوادثی را رو تجربه می کنیم که ما رو از محیط اطرافمون جدا می کنه و پرت میکنه توی خلاء. زاویه ی دید آدم در موقعیت جدید فرق می کنه و باعث میشه تا به قضایا با چشم دیگری نگاه بکنیم. البته بعضی ها پس از مدتی گیجی دوباره همان طناب پوسیده رو می چسبن. من دوبار بازی خوردم و به شعورم توهین شده. بار سومی در کار نخواهد بود.

نرود میخ آهنین در سنگ. این رو من از تجربه صدها ساعت بحث در بالاترین یاد گرفتم. سنگ رو پتک زمان و حقیقت خرد میکنه. در 57  حتی اگه کسی خودش رو برای روشنگری درباره خمینی جر میداد، مهمترین دستاوردش کون پاره ی خودش بود. نقد و نصیحت و کلام، یک پس گردنی آرومه. آدم بیهوش رو سیلی آبدار، آب یخ و سپری شدن روز و شب بیدار می کنه. چه کسی بیهوشه؟ طبعاً هرکسی به درست یا غلط فکر می کنه که جای حق ایستاده. عمل درست رو نمیتوان به آینده ی نامعلوم موکول کرد اما قضاوت رو باید به زمان سپرد. زمان قاضی عادلی است.

درس هفتم:
این مطلب برای تاثیر گذاشتن بر روی شما نیست. ما در نوشته های دیگران بیشتر بدنبال این هستیم که چه کسی افکارمون رو به شکل زیباتری بیان کرده و نمایش داده. به همین خاطر از یک رمان زیبا یا روایت تاریخی عده ی بیشتری لذت میبرن چون صراحت کمتری داره وعقاید کمتری رو به چالش میکشه. صراحت کمتر، مخاطب گسترده تر.

اما یک متن سیاسی/اجتماعی نمی تونه صریح نباشه. مسئله بر سر حق و حقوقه. گرچه من و دوست مذهبیم میتونیم ساعات خوشی رو کنار هم بگذرونیم چون روابط انسانی خارج از چارچوب عقاید سیاسی مذهبی تعریف شدن، اما، اما درشرایطی که در این جامعه من حق حیات هم ندارم و دلیلش هم حاکمیت مذهبیه، این انتظار بی جایی هست که تحمل نقد مذهب رو نداشته باشیم. شما حق نداری که از دیگران بخوای برای احترام به منافع ِ شخصیت ساکت باشن و از حقوقشون چشم پوشی کنن. حق نداریم که به بهانه ی تفرقه - منتقد، معترض، مخالف، مغرض و..  رو ساکت و منکوب کنیم.

من با کسی که به حقوقم احترام نمی ذاره متحد نخواهم شد. من در جهت منافع شخصی دیگران هزینه نخواهم داد و راه خودم رو خواهم رفت. درست یا غلط تصمیمات ما بر اساس دانسته هامونه، نه تخیلات و توهماتِ مون. این مهمترین درسی است که یاد گرفته ام.

۸ نظر:

  1. اینکه میگید مردم مصر پیروز شدند ما پیروز نشدیم و ..
    در مصر فقط مبارک رفت هیچ اتفاق دیگه ای نیفتاد
    حتی خلاف قانون اساسیشون که مجلس عام باید بعد از استعفای رییس جمهور اداره مملکت رو به دست بگیره، دوباره ارتش همه کاره شد لباس شخصی رفت ژنرال اومد
    ترجمه اش در مملکت ما میشه خامنه ای - احمدی نژاد استعفا کنند فرمانده سپاه قدس بشه رهبر و وزیر اطلاعات هم بشه رییس جمهور و قول هم بدن که انتخابات آزاد برگزار می کنند/ که هیچکس همچین چیزی تو کتش نمیره و هممون خواهیم گفت سپاه کودتا کرده
    اصلا اوضاع مملکت رو نمیشه با هیچجا مقایسه کرد / ملت اهرم فشاری نداره که حکومت صاحب همه چیز و در حال امتیازگیری از غرب رو مجبور به کاری کنه، بازم دم ملت گرم که آزادیخواه و مترقیه و دنبال زندگی
    در هر حال اوضاع هم اینطور نمیمونه، یک فعل و انفعال مثل مرگ یکی یا دعوا جناحین قدرت سر هیچ و پوچ کافیه که معادله رو به نفع ملت تغییر بده

    پاسخحذف
  2. نظر فوق توی گوگل ریدر داده شده و پاسخم به ایشون رو در اینجا هم کپی می کنم:
    ______________
    شما چندتا واقعیت رو در نظر نگرفتی:

    1) در ایران همون اتفاق هم که نیوفتاد. مصریان چند پیروزی متوالی بدست آوردن:
    اول دولت آنها را به عنوان ملت و نه یک مشت شورشی پذیرفت. دوم قول رفرم دادند. سوم جمال از ریاست جمهوری انصراف داد. چهارم مبارک قول داد که دیگر کاندید نخواهد شد. و در آخر خود مبارک کناره گیری کرد. این بدون شک یک پیروزی است آنهم دربرابر دستاورد شگفت انگیز سبزها که بالاخره به آنجا ختم شد که عده ای با وقاحت بگویند که از آرمان های دموکراتیک راحل فاصله گرفته ایم.

    2)شما فکر میکنی برای گذار به دموکراسی باید به قانون اساسی فعلی پایبند بود؟ اصلاً چنین چیزی بنظرت امکان پذیره؟

    3) البته مبارک هم درجه دار و فرمانده ی نیروهای هوایی بوده اما شما نباید ارتش مصر رو با ارتش ایران مقایسه کنی. ارتش در مصر به دلایل گوناگون از احترام فوق العاده ای برخورداره. این خیلی حرفه که معترض رخت خوابش رو زیر تانک پهن کنه و شب رو به صبح برسونه. سپاه قدس و وزیر اطلاعات ایران کنار مردم نخوابیدن، روی مردم خوابیدن. این دوتا کجا قابل مقایسه باهم هستن؟!

    4)این نوع از گذار قبلاً در چندجای دیگه تجربه شده
    (بقول خودشونpacted transition).

    در واقع نسخه ی آمریکایی هاست تا اوضاع مثل ایران 57 نشه. می خوان ارتش نقشی همانند ارتش ترکیه رو بازی بکنه. شاه هم اگه شعور داشت بجای سرکوب چند ماه زودتر بختیار رو میاورد. اونوقت شانس گذار دموکراتیک مسالمت آمیز خیلی بیشتر میشد.

    رهبران خاورمیانه اکثراً از درایت کافی برخوردار نیستن. همین مبارک میتونست بدون اینکه دستش رو به خون آلوده کنه و با البرادعی و گروه های دیگر به توافق برسه. مصاحبه عمر سلیمان با امانپور رو شما گوش بده، میگه این اعتراض ها کار خارجیه! امانپور ازش می پرسه شما اصلاً به دموکراسی اعتقاد داری؟ میگه آره ولی اول باید مردم دموکرات بشن، در واقع همون ادعای مضحک برخی روشنفکر نماهای خودمون رو مطرح میکنه و توضیح نمیده که مردم چجوری در یک رژیم دیکتاتوری میتونن تمرین دموکراسی بکنن؟!

    من هیچ نظری نمی تونم درباره ی آینده مصر بدم چون اطلاعاتم دربارش ناقصه، اما آنچه که مشخصه اینه که مردم مصر یک پیروزی سیاسی بزرگ بدست آوردن. در واقع مقایسه بین مصر و ایران بیش از آنکه از جهت رسیدن به دموکراسی باشه، به تفاوت تاکتیک ها و اهداف دو ملت می پردازه.

    5) ایران از نبود یک رهبری هوشمند و سالم رنج می بره. جنبش سبز هدفش ملی نیست و در واقع دارو دسته ی رفنسجانی قشر متوسط تهرانی رو با فشار تبلیغات و عناصر وطن فروش گروگان گرفتن و استفاده ی ابزاری ازشون میکنن. در خارج هم اکثراً یک عده کاسب دور و بر این جنبش رو گرفتن. این یک واقعیته که اپوزیسیون در خارج از کشور تبدیل به یک بیزینس و منبع درآمد شده. طرف مبارزه نمی کنه، داره خرج زندگی و تحصیلش رو درمیاره. چنین افرادی ارزشی برای جان دیگران قائل نیستند. چنین افرادی با این سابقه و کارنامه نمی تونن جامعه ی گسترده ی ایران رو متحد کنن.

    6)من حوصله تون رو بیش از این سر نمی برم ولی برای نمونه می گم که این میر و شیخ دلاور حتی در حد واکنش نشون دادن به تظاهرات هم تاخیر داشتن. اگر بیاد داشته باشید همان روزهای اول همه منتظر بودن که این آقا حرف حسابش چیه و چرا اینقدر دیر به دیر واکنش نشون میده؟ بعضی اوقات هم که بعد از یک هفته نطقش باز میشد(کاری به محتوای مزخرف بیانیه ها ندارم)

    فقط تصور کنید اگر بعد از 25 خرداد ایشون به مردم میگفت اعتصاب کنید چی می شد؟ طبعاً بعد از تظاهرات بزرگ مردم این اعتماد بنفس رو بدست اورده بودن که در اکثریت قابل توجهی هستن. شاید روز اول عده ی معدودی سرکار نمی رفتن اما روزهای بعد به تعدادشون افزوده میشد.

    چرا تصمیمات جدی تری نگرفتن؟ چون اینا دنبال لاس زدن با نظام بودن و هستن. اخبار هفته ی اول رو دنبال کنید. اصلاً معلوم نیست اینها دارن چی کار میکنن و معطل چی هستن و توی خیالاتشون خامنه ای رو چی فرض کردن! البته خاتمی دنبال آزادی ممدشون بود. هدف احمقانه ای انتخاب کردن و راه حل احمقانه ای تری براش پیشنهاد دادن. حرکت در چارچوب نظام از طریق درگیری خیابانی توسط معاندین اصل نظام!

    خلاصه مرد این میدان نبودند و نیستند چون حاضر به سقوط نظام نیستن.ریش خودشون گیره. این واقعیت رو حامیان برانداز اینها نمی خواد بفهمه.

    پاسخحذف
  3. علت اینکه جنبش سبز به نتیجه نرسیده اینه که اون خواسته های حداکثری که داره, یعنی براندازی نظام خواست همه ملت نیست. مردم زیادی بعد از اعلام نتایج اومدند توی خیابون که به نتیجه انتخابات اعتراض کنند ولی وقتی یه عده شعارهای براندازی دادند یه عده زیادی از جنبش جدا شدند به همین سادگی.

    پاسخحذف
  4. در شرایطی که مردم امکان ابراز آزادانه ی عقاید هاشون رو ندارن، این حرف که اکثریت دنبال براندازی نیستن غیر مستند و نامریوطه.

    تحریف واقعیت اگر امکان پذیر هم باشه، آسان نیست. در هفته ی اول اعتراضات هیچ شعار ساختار شکنانه ای داده نشد(حتی هفته های بعدش) ولی از 25ام تا 29 جمعیت به بیش از یک دهم کاهش یافت چون جنبش دستاوردی، آینده و برنامه ای نداشت اما سرکوب شدت می یافت. طبعاً ادامه ی وضع قبل امکان پذیر نبود.

    مسئله به همین سادگی نیست!

    پاسخحذف
  5. فقط خود خدا می دونه من چقد نوشته هات رو دوست دارم.و چقدر به سطح معلومات و مطالعاتت احترام میذارم.اینو گفتم تا بدونی تو مملکتی که هیچکی به هیچکی نیست حداقل یکی هست که هم دوستت داشته باشه و هم وزنت رو حس کنه اونم بدون هیچ تصویر ذهنی از تو.نوشته ات عالی بود ولی داری بی خود از فاخر بودن سبک نگارشت کم می کنی.تو با اون سبک عالی هستی .نوع کلامت تو دو درس آخر حتی راکی بالبویی هم نبود.ایرادم به معنا نیست.همه و همه و همه معنای نگاهت رو رو قبول دارم . بازم بنویس

    پاسخحذف
  6. چی بگم آقا حمید؟!
    تنها حرفی که دارم بزنم اینه امیدوارم لایق این همه محبت و لطف شما باشم.

    قصدم از نوشتم علاوه بر لذت بر شخصی، به اشتراک گذاشتن مطالبی هست که پیشتر از خواندشون لذت بردم یا اونها را روشنگر یافته ام. تصور می کنم با داشتن ورودی مشترک، شانس گرفتن تصمیم مشترک تاحد قابل توجهی افزایش پیدا میکنه.

    نوشتن با همه ی مزایای شخصی و غیرشخصی، برای من تفریح پرهزینه ای است چرا که از سواد و معلومات کافی برخوردار نیستم و مجبورم وقت زیادی رو صرف گردآوری مطالب بکنم درحالیکه رشته و کارم چیز دیگریست.

    در واقع خیلی هم خوب نیست که کسی با سطح معلومات من دیگران رو راهنمایی کنه و ای کاش نویسندگان و روزنامه نگاران شریف مملکت اونقدر آزادی بیان در داخل یا تریبون در خارج داشتند که امثال من حرف دلمون رو در کلام اونها ببینیم و وقتمون رو صرف کار دیگری بکنیم.

    بهرحال تا آخر امسال یک مطلب دیگه هم منتشر می کنم و امیدوارم در سال آینده حداقل دوازده تا مطلب تازه بنویسم.

    سپاس بیکران از این همه لطفی که دارید.
    قربانتان داریه

    پاسخحذف
  7. سلام

    آقا دو نکته کوتاه بگم تا بعد!
    اول اینکه در اون بحث وبلاگ همه می‌دانند وقتت رو تلف میکنی. من با این جماعت زیاد بحث کردم. وقتی قوی‌ترین استدلالشون در درستی راه جنبش سبز اینه که خون ریخته شده٬ دیگه چه بحثی. خون براشون معنای هزینه نداره٬ براشون معنای حقانیت داره
    دوم نفهمیدم درباره جمعیت ۲۵ بهمن نظرت چی بود. ولی جمعیت فوق‌العاده زیاد بود. البته این چیزی رو ثابت نمیکنه ولی قابل‌انکار هم نیست

    پاسخحذف
  8. سلام آقا پویا
    در مورد اتلاف وقت از این جهت که طرف اهل منطقی فکر کردن نیست حق باشماست. منتهی من در درجه ی اول برای خودم می نویسم. به بهانه ی جواب دادن به دیگران دربارهی مسائل مختلف با خودم فکر می کنم. تمرین نوشتن میکنم. ذهنم رو طبقه بندی میکنم. اگر هم روی کسی اندک تاثیری گذاشتم که چه بهتر!

    در مورد 25 بهمن بنظرم اگر خیابان انقلاب و دیگر خیابان های تهران رو در شرایط عادی خالی فرض کنیم جمعیت زیاد بوده ولی بنظر من این تعداد آدم برای کلان شهر تهران در وسط هفته و ساعت اوج ترافیک خیلی رقم بزرگی نیست.

    من که منکر نفرت اکثریت از رژیم نشدم. من برداشتم اینه که اکثریت برای پیوستن به معترضین تردید دارن. اگر بپیوندن، قطعاً یک چیزی مثل 25 خرداد درست میشه. همون سردار قاسمی حرف جالبی میزنه(اگر وقت کردید جلسه اش تو امام صادق رو ببینید.) میگه اونروزی که جوادیه شلوغ بشه باید بدونیم که کار ما تمومه. بنظرم این یک پرسش اساسی است که چرا این 70 میلیون یک تکون عظیمی نمی خوره؟!

    در هر صورت من به آینده امیدوارم. اوایل خیلی دوست نداشتم که این سران را محاکمه کنن تا گناهانشون شسته بشه. دوست داشتم خود مردم پی به ماهیت اینا ببرن. حالا که از رو نمی رن، همون بهتر که دستشون کوتاه بشه و مردم مسیر متفاوتی رو طی بکنن.

    پاسخحذف