۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

ژرمینال


فریاد «نون نون نون» دوباره بلند شد. نانی که می‌خواستند پشت همان در بود. درد گرسنگی دیوانه‌شان کرده بود. گویی اگر اندکی بیشتر گرسنه می‌ماندند همان جا می‌مُردند. جمعیت چنان به در فشار می‌آورد که اتی‌ین می‌ترسید با هر ضربه‌ی تبر کسی را مجروح کند.

در این اثنا، «مگرا» پس از آنکه راهرو خانه ی آقای هن‌بو را ترک کرد به آشپزخانه پناه برد. اما از آنجا صدایی نمی‌شنید و صحنه‌های سیاه موحشی را در خیال می‌دید. بالا آمده و خود را پشت تلنبه پنهان کرده بود. صدای شکسته شدن در دکان و جنجال وحشیانه‌ی چپاول و در میان آن نام خود را می‌شنید. پس دچار کابوسی نبود. گرچه چیزی نمی‌دید اما همه چیز را می‌شنید و با گوشهایش که سوت می کشید جریان حمله را دنبال می‌کرد. هر ضربه‌ی تبر گفتی در قلبش فرو می‌آمد. یکی از پاشنه‌های در از جا درآمدده بود. 5 دقیقه‌ی دیگر دکان در دست آنها می‌افتاد... دزدان بودند که به دکانش وارد می‌شدند، کشوها را به ضرب تبر باز می‌کردند، کیسه‌ها را می دریدند و هرچه بود می‌خوردند و می‌نوشیدند و حتی خانه‌اش را بار می‌کردند و دیگر هیچ چیز برای او باقی نمی‌ماند و حتی چوبی نمی‌داشت که به دست گیرد و در دهات به گدایی برود.

... تقریباً در همین زمان هیاهوی جمعیت ناگهان بلند شد که او را هو می‌کردند: نگاش کنین، نگاش کنین، گربه دزده رفته رو بوم!


از تب حفظ اموالش چنان در تاب بود که با وجود جثه‌ی سنگینش، بی‌اعتنا به چوبهایی که زیر پایش می‌شکست... می‌کوشید خود را به پنجره برساند. اما شیب سقف تند بود و شکم بزرگ اسباب زحمتش بود... ناگهان دو دستش با هم رها شدند و او مثل بام غلتانی فرو غلتید... و از بخت بد به درون کوچه فرو افتاد و سرش به تیزی سنگ نبش دیواری خورد و متلاشی شد و مخش بیرون پاشید و در جا مُرد.
اول همه مبهوت ماندند. اتی‌ین، تبر به دست بی‌حرکت ایستاده بود... دیگر کسی فریاد نمی‌زد و سکوت در تاریکی فزاینده گسترده‌تر می‌شد.
اما هو و جنجال دوباره بلند شد. زنها بودند که به دیدن خون مست شده بودند و به آن سو می شتافتند.
-پس خدایی هم هست! ببین چطور پدرسگ نامرد، به دَرَک واصل شد.
جسد را که هنوز گرم بود محاصره کردند و قهقهه زنان زهر اهانتهای خود را بر صورتش می‌افشاندند. جمجمه شکافته‌اش را کله خری گه مالی شده می‌خواندند و کینه‌ی کهنه‌ی روزهای بی‌نانی را به فریاد در گوشش فرو می‌کوفتند.

زن ماهو که مثل دیگران از خشم دیوانه شده بود می‌گفت: شصت فرانک از من طلب داشتی، حالا طلبت وصول شد. حالا دیگه برا صنّار نسیه رسوام نمی کنی! صبر کن یه لقمه‌ی خوشمزه می‌ذارم دهنت تا خوب چاق شی!

با ده انگشت خاک را خراشید و دو مشت خاک برداشت و به ضرب در دهان مرده چپاند.

...صدای زهرآلود نیمسوز بلند شد که: نامرد زن خور رو باید مثل یه گربه اخته کرد.

-آره، آره، اخته، گربه رو اخته می‌کنیم! با این دسته خرش زیادی شلتاق کرده! موکت مهلت نداد، شلوارش را کند و زن لوواک پاهایش را بلند کرد حال آنکه نیمسوز رانهای عریان او را از هم جدا می‌کرد و با دستهای خشکیده‌ی پیرش به آلت بی‌جان او چنگ انداخت. با تمام نیروی کمر خشکیده‌اش که بازوان لاغرش به صدا در می‌آورد می‌کشید. اما پوست نرم مرده مقاومت می‌کرد... سرانجام موفق شد آنچه را که در دست داشت، یک تکه گوشت خونین پشم آلود را از جا بکند. با خنده‌ی پیروزی آن را بالای سر ِ خود حرکت می‌داد و فریاد می‌زد: گیرش آوردم. گیرش آوردم!

مردم با فریادهای گوشخراشی این غنیمت شنیع را با دشنامهای وقیحی سلام گفتند.

-اه. گُه گرفته، تو دیگه دخترای ما رو به سیخ نمی‌کشی!
-تسویه حساب جنسی تموم شد. حالا دیگه برای یه دونه نون لنگمونو برات وانمی‌کنیم!

...آنوقت نیمسوز غنیمت خود را بر سر چوبش بلند کرد و در جاده پیش دوان آن را همچون پرچمی بالای سر خود تکان می‌داد و خیل زنها جیغ‌کشان دنبالش می‌دویدند. خون قطره قطره از این تکه گوشت مفلوکی که مثل لاشه‌ای روی پیشخوان قصابی افتاده، از چوب آویخته بود فرو می‌چکید.

...زنها دوری زده بودند و بازمی‌گشتند و از زیر پنجره‌ها سرک می‌کشیدند. آنها نتوانسته بودند از آن صحنه‌ی شنیع که پشت دیوار روی داده بود چیزی ببینند و در تاریکی شب که دیگر رو به سیاهی بود به سختی چیزی تشخیص می‌دادند.

سسیل که جسارت یافته بود و نگاه می‌کرد پرسید: این چیست که سر چوب کرده‌اند؟
لوسی و ژان گفتند: باید پوست خرگوش باشد.
خانم هن‌بو گفت: حتماً دکان خوک فروشی را غارت کرده‌اند. انگار یک تکه سوسیس است!

اما  یکّه‌ای خورد و ساکت شد. خانم گره گوار با زانو به او زده بود. هر دو مبهوت ماندند. دوشیزگان هم رنگ باختند و دیگر سوالی نکردند و این سرخی کابوسی را بر سرِ چوب در اعماق تاریکی با نگاه دنبال کردند.

ژرمینال. امیل زولا. سروش حبیبی. چاپ سوم. تهران:طیف نگار. بهار 1386. ص387-391
عکس‌ها از فیلم:
Germinal (1993)
http://www.imdb.com/title/tt0107002/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر