۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

پیش نویس بیانیه‌ی شماره‌ی 2150 نتیجه‌ی رهبر سیاسی ِ زنده‌یاد

ملت شریف سلام!
حالتان خوب است؟
ممنون من هم بد نیستم. امروز از اولین بیانیه‌ای که جد بزرگوارم صادر کرد حدود 200 سال می‌گذرد. بچه که بودم بابابزرگم می‌گفت این جنبش را باید تو به ثمر برسانی. بالاخره آن روز رسید و پدربزرگ استعفا داد و من شدم رهبر جنبش. قرار شده برای ارتباط بهتر با نسل جوان بیانیه‌هایم را خودمانی  تنظیم کنم.

خبر آمد خبری در راه است. حسن آقا لیست تلفات تظاهرات دیروز را آورد، 10 نفر کشته، 100 زخمی و نزدیک به همین تعداد هم دستگیر شده اند. نسبت به 13 آبان سال پیش میزان تلفات سیر نزولی داشته. صبح برای جلب نظر مردم و تشویقشان به شرکت در تظاهرات 16 آذر سری به زلزله‌زدگان تهران زدم. بی‌نواها هنوز آب و گاز لوله‌کشی ندارند. دولت بی‌لیاقت کودتا از عهده امورات تهران برنمی‌آید ولی ادعای مدیریت جهان دارد. نه نفتی، نه گازی، نه صنعتی. خشک ِ خشک. حیران مانده‌ام که چرخ مملکت چگونه می‌گردد. انصافاً این حرف محمود ا.ن. لعنت‌الله علیه را باید با آب طلا نوشت که مملکت را امام زمان می‌گرداند. خدا سایه‌ی آقا را از سر این سرزمین کم نکند.

آقا هوشنگ 3-4 تا عکس از تجاوزهای سری جدید را آورد. به بابابزرگ نشان دادم گفت طرف ناشی بوده. در دانشگاه ِ زنده‌یاد لاجوردی خیلی تمیزتر کار می کردند. به هوشنگ گفتم عکس‌ها را فکس کن به بیت و نتیجه را فوراً اعلام کن. کارشناس بیت یکی از عکس‌ها را برگشت زد و گفت به این یکی تجاوز نشده. بابابزرگ نفس راحتی کشید و گفت خداراشکر وضع آنقدرها هم خراب نیست.

بعداز ظهر پسر حاج آقا مرتضوی، دادستان واقعی سابق به منزل آمد. حرف از خاطرات گذشته شد، بنده خدا طاقت نیاورد و توپید به اصلاح طلبان. می‌گفت اگر آقایان پی نامه‌ی تند بابا به رهبری را گرفته بودند، الآن دو قدم به مردم‌سالاری دینی نزدیک‌تر شده بودیم. رفتنی یک برگ از قانون اساسی را از کیفش درآورد و گفت روی اصل 27 کار کن. یک نیم نگاهی کردم مو به تنم سیخ شد. انصافاً 200 سال پیش یک قانون اساسی نوشته‌اند که تمام حقوقدانان دنیا باید جلویش لنگ بیاندازند. خیلی بابت فرصت‌سوزی‌ها حسرت خوردم.

والده خانم فردا صبح به آمریکا پرواز دارند تا از آنجا بروند مریخ. چند سال پیش کارشناسان سعودی اثرات طی الارض حضرت را در مریخ پیدا کردند و زیارت‌گاه عظیمی هم در آنجا ساختن. چند تکه پارچه‌ی سبز به مادر دادم تا برای دفع بلا از جنبش سبز به ضریح متبرک ببندد. اغراق نکرده باشم قریب 90 درصد زائران حاجت می‌گیرند.

تیم ملی فردا با کردستان بازی دارد. به هوشنگ سفارش کردم یک بسته تخمه‌ی دبش بخرد. نصف هیجان فوتبال به تخمه خوردن و شکاندنش است. سرمربی خارجی تیم ملی از ضعف خط هافبک و دفاع گله کرده بود که کمی ما را نگران کرد. یکی از خبرنگاران از او پرسید حاجی قول بُرد میدی؟ طرف بجای جواب انگشت شصتش را حواله‌ی خبرنگار کرد. امشب قرار است این حرکت سرمربی را در حزب تحلیل کنیم. اکثراً استدلال می کنند که طرف فحش داده ولی به نظر من منظورش پیروزی بود.

پ.ن: این بیانیه هفته‌ی بعد بطور رسمی منتشر می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر