۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

این منتقدین نازنین!

«آزادی اندیشه و داوری مستقل از صاحبان قدرت، مستقل از احکام کشیشان، راهبان، پاپ ها، شوراهای کلیسا، و جامعه مسیحی - این است مقدس ترین، مهم ترین و تخطی ناپذیرترین حق انسان. انسان ها حق دارند آن را فراتر از همه حقوق و آزادی های دیگر گرامی بدارند، چرا که فقدان آن نه تنها از خوشبختیشان می کاهد، بلکه آن را به کلی از بین می برد؛ بدین جهت که فقدان آزادی تکامل روح نامیرای آن ها را ناممکن می سازد... . آن ها، بدون این حق و اعمال آن، به بردگانی بینوا تبدیل می شوند، و هنگامی که این حق خود را به کسانی وامی گذارند که با تقلید کورکورانه از آنها از عقل و خرد خود دست کشیده اند، روح و رستگاری خود را در معرض خطر قرار می دهند، و فرقی نمی کند که آن کسان بخواهند آن ها را به سوی راستی رهنمون شوند یا دروغ، به سوی بهشت یا جهنم.

من این آزادی را یک حق می نامم، و به راستی حقی تخطی ناپذیر است که خداوند به شما ارزانی داشته و هیچ کس نمی تواند و نباید آن را از شما بگیرد.» کارل فردریش باهردت (به نقل از روشنگری چیست؟ به کوشش جمیز اشمیت-م مهدی حقیقت خواه)

 آیا بخش نظرات وبلاگ ها و وبسایت ها یا بقولی کامنت دونی، ملک شخصی نویسندگان است؟ آیا وبلاگ صاحاب(بقول آقای اولدفشن) این حق را دارد که هر نظری را که مطابق میل همایونی اش نبود سانسور کند؟


از لحاظ فنی بله اما سانسور کردن نظر مخالف باب میل، مانند این است که در یک کنفرانس؛ سخنران منتقدین را صرفاً بخاطر نظراتشان از جلسه بیرون کند و از مدیر جلسه بخواهد تنها به کسانی تریبون بدهد که قصد ابراز ارادت و تشکر از استاد را دارند. به عبارت دیگر می شود مشابه گفتگوی صمیمانه و انتقادی مقام معظم رهبری با منتقدین، دانشمندان، قهرمانان شیرین کاری در مسابقه ی محله و...

در این مورد خاص حقی از کامنت گذار ضایع نشده اما قضاوت فرد منتقد این خواهد بود که سخنرانی که از مخاطبین برای اعلام نظر دعوت کرده است(کامنتش را باز گذاشته)، فاقد حداقل  شعور لازم برای گفتگو بوده و انتقاداتش پشیزی ارزش ندارد چرا که بقول علما این عشق به دموکراسی و آزادی بیان نه از حب علی(سلام الله علیه)، که  از بغض معاویه است.

اگر انتظار داریم که حرفهایمان شنیده شود، اگر به حکومت اعتراض داریم که چرا کوچکترین صدا و نظر مخالفی را تحمل نمی کند، پس برای چه خود رفتاری بدتری از حاکمان داریم؟!

روزی در صفحه ی فیسبوک منتقد طنازی که از لطف یک نوازنده ی درجه 2 شادمان بود، نوشتم که آدم وارسته ای چون جنابعالی بخاطر دو کلام تعریف و تمجید، به این و آن لقب استادی نمی دهد  حتی اگر یک شبه آیت الله و قهرمان راه آزادی شدن در رسانه های ایرانی متداول و مرسوم شده باشد. پاسخ دادند که ایشان استاد دانشگاه اند و خرده نگیرید، نوشتم که با عرض شرمندگی اثری از استاد در پهنه ی وب موجود نیست؟ پاسخ دادند که آنچه یافت می نشود آنم آرزوست که ناگهان صفحه سفید گشت، گویی که زمان به عقب بازگشته و کسی نظری نداده. شتر دیدی، ندیدی؟

می توان به مستبدین حق داد یا حداقل فهمید که چرا برای ثروت و قدرت (آنهم برای کشوری به وسعت و عظمت ایران) این همه جنایت می کنند و تحمل هیچگونه نظری که خاطر مبارکشان را مشوش کند ندارند، اما برای یک نویسنده ی فکستنی و پادشاه چهار صفحه ی مجازی چه توجیهی وجود دارد؟

این یک حق طبیعی است که فرد طرف گفتگویش را شخصاً انتخاب کند اما وقتی بیان عقیده از عرصه ی خصوصی به عرصه ی عمومی آمد، نویسنده کامنتش را باز گذاشت و دیالوگ را به مونولوگ ترجیح داد، باید تحمل و انتظار شنیدن هر حرفی را داشته باشد، حتی اگر آن دیدگاه از نظر وی مزخرف ترین حرف عالم باشد. قضاوت همواره بر عهده ی مخاطب است و نظر دهنده بدون تردید با نیت دیده شدن نظرش توسط دیگران مطلب را پای آن نوشته ارسال کرده و گرنه برای نویسنده پیغام خصوصی ارسال می کرد. چه بسا همانقدر که ما احمدی نژاد را  احمق میدانیم، شنونده نیز در بی شعور بودن ما تردیدی نداشته باشد. این اتفاقی است صد در صد محتمل که بارها مشاهده شده است. آنانکه احمدی نژاد را شایسته شدیدترین و شنیع ترین توهین ها میدانند، در برابر اتهامی مشابه به فردی که اتفاقاً در جایگاهی مشابه او بوده، چه واکنشی نشان خواهند داد؟

مهران مدیری در «بمب خنده»اش مادر ِ مخالفِ حکومت را مورد عنایت قرار میدهد و رکیکترین فحش ها را از دهان مبارک خود و هنرمندان مردمی خارج می کند، مهدی جامی در نقدی عمیق و در حرکتی انقلابی به عمق و باطن [برخی از] نویسندگان خودنویس نفوذ می کند و عالمانه نتیجه می گیرد که موسوی مخالف کروبی است و لاجرم مخالف کروبی موافق خامنه ای. اگر قانون نیوتن را در اینجا هم صادق بدانیم، این دو تحمل تا چه حدی از واکنش متقابل را خواهند داشت؟ 

می گویند پادشاهان ایران باستان پیغام آوران شکست و خبر بد را گردن می زدند و به پیام آوران پیروزی و خوشی پاداش می داده اند. این حکایت خواه افسانه باشه، خواه واقعی، با واقعیت امروز نیز همچنان منطبق است که بسیاری از ما نه تنها تحمل شنیدن نقد که تحمل دیدن و باور موجودی بنام مخالف را هم نداریم.

این حق اشخاص را بایستی محترم شمرد که  حاضر به همکلام شدن با هر کسی نباشند یا  تحمل شنیدن یکسری نظرات خاص را نداشته باشند اما احترام همواره دو طرفه است. بایستی برای وقت  و نظر مخالفین هم احترام قائل شد و حداقل این اعلانیه را بر در ورودی مجلس گفتگوی همگانی چسباند که:
از شنیدن/دیدن نظرات تنش زا و نامطلوب معذوریم!


پ.ن:این کامنت و سانسور عجیبش انگیزه ای شد برای نوشتن این مطلب!

۵ نظر:

  1. با سلام

    جسارتا باید به عرض برسونم که ترجیح حداقل من یکی اینه که شما مثل سابق بیشتر درباره جریانها و تحولات سیاسی روز بنویسید تا برخورد یکی دو آدم نه چندان مهم

    پاسخحذف
  2. داریه‌ی عزیز. اتفاقا من آن مطلب را همان موقع خواندم و سیر کامنت‌های شما را هم دنبال کرده بودم. بعد هم سری به بلاگت زدم ببینم جدیدا چیزی نوشته‌ای یا نه که مایوس برگشتم. حالا همین که این اتفاق بانیِ یک پست بود در جای خود نیکوست، فقط برادر، آن قلم را بردار و برای چیزی مهم‌تر در مرکب فرو بر.

    پاسخحذف
  3. من شرمنده اخلاق ورزشکاری و لطف بی اندازه ی دوستان هستم.
    ____________
    طاها جان فعلاً که زندگی قلمش رو در من فرو کرده:دی
    خود شما هم که عزیزجان بندرت مطلبی به وبلاگت اضافه میکنی!

    من در نوشتن آدم فوق العاده کندی هستم. الآن 20 تا نوشته دارم که هر کدوم یکی دوتا پاراگراف بیشتر نیستند! اما سعی می کنم تا پایان سال جاری 2-3تا مطلب دیگه هم بنویسم.

    پاسخحذف
  4. ببخشید میشه در مورد این عکسی که گذاشتید و ربطش به مطلبی که نوشتید یه توضیحی بدید نفهمیدمش

    پاسخحذف
  5. کاریکاتور پیچیدگی خاصی نداره و واکنش یک طرز فکر به یک عمل مشابه رو به استهزا گرفته.

    مطلب هم به این اشاره میکنه چه خوب میشه اونهایی که منتقد دیگران هستند، کمی تحملشون رو بالاتر ببرن و نقدهای مخالف خودشون رو هم اگر نمی پذیرن، حداقل بشنون.

    حالا اینکه مطلب بی سروته یا اینکه ایندو هیچ ربطی به هم ندارن، موضوع دیگری است که بنده دربارش نظری ندارم!

    پاسخحذف