با قرن خودت زندگی کن، اما دست پروردهی آن مباش. ﺑﺮاي ﻣﺮدم روزﮔﺎرت ﮐﺎر ﮐﻦ؛ اﻣﺎ آﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﻧﯿﺎز دارﻧﺪ ﺑﯿﺎﻓﺮﯾﻦ، ﻧﻪ آﻧﭽﻪ را ﮐﻪ ﺑﺮاﯾﺶ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽکنند.فریدریش شیلر[1]
سبزهای اصلاحطلب ِ جمع گشته در خیابان ولیعصر را پس از انتخابات از میدان انقلاب به میدان آزادی بردن تاکتیکی است قابل توجه که ریشه در تفکر «کاسبی در بالا، جان دادن در پایین» دارد. رهبر تحمیل شده از سوی شورای نگهبان یا به عبارت دیگر تنها گزینهی موجود یا بقول علما بدی در میان بدترها، جنبشی را از ۲۵ خرداد به ۶ دیماه نزول داده، از خواست ابطال انتخابات منصرف گشته و در کمال شگفتی هنوز ردای رهبری بر تن دارد.[2]» معیارمان چه گسترش افقی یا عمودی جنبش باشد، چه بر اساس هزینههای داده شده قضاوت کنیم یا دستاوردهای عملی را مورد بررسی قرار دهیم، نتیجهی رهبری موسوی یک افتضاح به تمام معنا بوده.
مشکل اینجاست که ضعفهای موسوی در به ثمر رساندن جنبش از سوی برخی نشانههای قوت جنبش شمرده میشود. روند رادیکال شدن شعارها از «رای مرا پس بگیر» تا «مرگ بر اصل ولایت فقیه» نه بیانگر تحول یک شبهی مخالفان آشنای ۳۰ سالهی نظام در تاکسیهاست و نه حاصل تاکتیکها و رهنمودهای امروز اپوزیسیون است. واکنش طبیعی تنی است که از ضربهی باتون کبود شده، فریاد چشمی است که گاز اشکآور گریانش کرده، بغض فرو خوردهی گلویی است که گلوله خفهاش کرده. عقلانیت و صبوری در چنان فضایی معنا ندارد. در این بین میرحسین کجا ایستاده است؟
رهبر تاکتیکها و استراتژیها را مشخص می کند، فرصتها را ایجاد کرده و از فرصتهای بدست آمده استفاده میکند، با نفوذ کلام و سازماندهی، نیرو بسیج میکند و به جنبش جهت میدهد. چه خوشمان بیاید چه نیاید موسوی با تعاریف فوق رهبر است. بپذیریم یا نپذیریم از راست گرفته تا چپ از رسانههای شرقی تا غربی او را بعنوان Iran Opposition Leader میشناسند. البته لیدری که در جهت عکس خواست همراهانش حرکت میکند و در کمال شگفتی هنوز از پشتیبانی همراهانش برخوردار است (در بعضی موارد با توجیهاتی از قبیل چهرهی شاخص، نماد و...). ضعف موسوی قوت مخالفین را اثبات نمیکند. آنها پیشتر در ۳۰ تیر، سالگردها فروهرها، آکسیونهای سازگارا و حمایت از امثال طبرزدی قدرت خود را نشان دادهاند.
موسوی در چارچوب تنگ ج.ا. محصور است. برخی این محدودیت را بخاطر فشارهای رژیم میدانند ولی سوابق چیز دیگری میگوید. کوابکبیان در مباحثهی تلویزیونی با شریعتمداری ادعاهای سردبیر کیهان مبنی بر آمریکایی بودن آقایان را اینگونه به سخره گرفت که فرد تایید صلاحیت شده از سوی شورای نگهبان چگونه میتواند عامل آمریکا باشد؟! و من از همهی خوشخیالان میپرسم از فیلتری که عبدالله نوری نیز عبور نمیکند، موسوی الک شده چگونه میتواند مخالف خمینی، نظام و اصل ولایت مطلقهی فقیه باشد؟ اکبر گنجی در مقالهی «30 سال جنگ قدرت در ایران»[۳] نقلقولهایی از دو جناح نظام دربارهی اختیارات ولایت فقیه آورده که مرور دوبارهی آنها تامل برانگیز است.
آنچه که جنتی و موسوی را امروز در برابر هم قرار میدهد، بیش از آنکه حاصل تحولات فکری باشد، نتیجهی تغییر موازنهی قوا پس از رهبری خمینی است. تمایل به حفظ وضع موجود و تقابل برای گرفتن دوبارهی منابع قدرت، دلیل اصلی محافظهکار شدن جنتی و اصلاحطلب شدن موسوی است. میانه روی در جمهوری اسلامی در اکثر موارد حاصل فاصله گرفتن از قدرت بوده و یا به عکس، گرایش به عقلانیت منجر به اخراج از حاکمیت شده. با این وجود عقلانیت فوق تامین کنندهی خواستهای انسان قرن 21می نیست.
پیشفرض عقلانیت در چارچوب جمهوری اسلامی(یا دین اسلام)، پذیرفتن و تن دادن به یکسری فرضها و اصول بدیهی است که با «عقل نقاد» امروز در تضاد کامل هستند. بازی منطقی با این اصول اولیه است که به حکمْ ظاهری منطقی می بخشد. به همین خاطر نواندیشان دینی ابتدا نیازمند تحریف واقعیت جامعهی ایران هستند[4] و اصلاح طلبان در اندیشهی وارونه جلوه دادن ماهیت قانون اساسی و اوضاع فعلی. دربارهی میزان موفقیتهای غیرمادی نواندیشان دینی و تاثیر آنها بر جامعه میتوان تیراژ کتابها، تحولات فکری مسئولان نظام(مثلاً نظر خاتمی دربارهی سکولاریسم و جامعهی مدنی) را ارزیابی کرد و آنرا در کنار تغییرات ناشی از ورود تکنولوژی به ایران گذاشت. تکنولوژی ای که استفاده از آن برای هر رژیم در اندیشهی کسب اقتدار اجتناب ناپذیر است.
ادعای اصلاحپذیر بودن نظام این پرسش بلافاصله را مطرح میکند که چرا آقایان در ۲۴ سال دوران زمامداریشان از ظرفیتهای فوق استفاده نکردند؟ شیخ شجاع امروز چرا با یک تشر اصغر حجازی عقب نشست؟ قانون اساسی فعلی ظرفیت مغفول ماندهای ندارد. تهماندهای از حقوق بشر هم اگر داشته باشد، سابقهی اصلاح طلبان نشان میدهد که آنان مایل یا قادر به استفاده از آن نیستند.
معجزه یا اتفاق غیر منتظرهای در سطوح بالا رخ نداده. تلاش راستها برای کسب سهم بیشتر و بیرون راندن چپها عامل اصطکاک و تنشهای امروز است. فرآیند تبدیل خودی به غیرخودی همواره پرهزینه بوده.
هدف وسیله را مشخص میکند
جواد اطاعت در برنامهی رو به فردا، از حق برگزاری تجمعات قانونی صحبت می کند ولی این نکته را از قلم نمیاندازد که وظیفهی حفظ امنیت تظاهرات و مقابله با شعارهای مخل اسلام بر عهدهی نیروی انتظامی است. به عبارت دیگر ایشان با تمام ژستهای دموکرات منشانه ای که گرفتند، در برابر شهروندان ساختار شکن بی تفاوت خواهند بود. رویکردی که در بیانیههای رهبران اصلاحطلب هم دیده میشود.
اکبر گنجی سخنان اطاعت را به گونهی دیگری بر زبان میآورد:
بی عملی اپوزیسیون موجب شده تا آنها گرفتار «دایرهی مغولی» بد و بدتر شوند. درحالیکه خطر اصلی اندک زمانی از آنها فاصله گرفته، چوب اصلاح طلبان آنها را در دایرهی ترس خویش محصور میکند. اصلاح طلبان به هرگونه حرکت اعتراضی در داخل برچسب تندرو میزنند و جلوی فعالیت اپوزیسیون را با برچسب ضد نظام میگیرند. آنها در این زمینه با رقبای اصولگرای خود تفاوت چندانی ندارند. اصل حرفشان این است که هیچکس نباید جلوتر از ما حرکت کند. در شرایطی که چوب جلودار در خدمت شمشیر جلاد است، ایستادن بر سر جای خود حماقت است.
کسانی که امکان اصلاحات در چارچوب فعلی را میسر نمیبینند، نمیتوانند پذیرای راهحل اصلاحطلبان باشند. با هدف تغییر ساختار نظام، نمیتوان همراه موسوی شد. لوکوموتیورانْ انقلابیون را قبل از رسیدن به مقصد از قطار مبارزان پیاده خواهد کرد.
تفسیرهای دموکراتیک از رسالههای تئوکراتیک
بیانیهی 17 موسوی همانقدر که لبخند رضایت بر لبان امثال رضایی، مطهری، افروغ و... آورد، تعریف و تمجید بیپایان برخی از چهرههای اپوزیسیون را نیز همراه داشت. فارغ از واکنشها آنچه بیانیهی ۱۷ را با بیانیههای قبل از آن(خصوصاً ۹) متمایز میکند، بند شمارهی ۱ آن است که در اولی بر پیگیری رای پایمال شده تاکید میکند و در دومی خواستار مسئولیت پذیری دولت میشود. دیگر مطالب مطرح شده تماماً تکرار مکررّات است.
آنچه که جنتی و موسوی را امروز در برابر هم قرار میدهد، بیش از آنکه حاصل تحولات فکری باشد، نتیجهی تغییر موازنهی قوا پس از رهبری خمینی است. تمایل به حفظ وضع موجود و تقابل برای گرفتن دوبارهی منابع قدرت، دلیل اصلی محافظهکار شدن جنتی و اصلاحطلب شدن موسوی است. میانه روی در جمهوری اسلامی در اکثر موارد حاصل فاصله گرفتن از قدرت بوده و یا به عکس، گرایش به عقلانیت منجر به اخراج از حاکمیت شده. با این وجود عقلانیت فوق تامین کنندهی خواستهای انسان قرن 21می نیست.
مجلس ختم عزیز سفر کرده، زندهیاد خلخالی
پیشفرض عقلانیت در چارچوب جمهوری اسلامی(یا دین اسلام)، پذیرفتن و تن دادن به یکسری فرضها و اصول بدیهی است که با «عقل نقاد» امروز در تضاد کامل هستند. بازی منطقی با این اصول اولیه است که به حکمْ ظاهری منطقی می بخشد. به همین خاطر نواندیشان دینی ابتدا نیازمند تحریف واقعیت جامعهی ایران هستند[4] و اصلاح طلبان در اندیشهی وارونه جلوه دادن ماهیت قانون اساسی و اوضاع فعلی. دربارهی میزان موفقیتهای غیرمادی نواندیشان دینی و تاثیر آنها بر جامعه میتوان تیراژ کتابها، تحولات فکری مسئولان نظام(مثلاً نظر خاتمی دربارهی سکولاریسم و جامعهی مدنی) را ارزیابی کرد و آنرا در کنار تغییرات ناشی از ورود تکنولوژی به ایران گذاشت. تکنولوژی ای که استفاده از آن برای هر رژیم در اندیشهی کسب اقتدار اجتناب ناپذیر است.
[5]"Let's Go Wash our Hands in the Canal..."
آنهايي كه خود را مقصر ميدانند، ميتوانند دستان خود را روي سينه گذارده و از خداوند طلب عفو نمايند و بقيه كارها، نمايش سياسي است. سرگيوخارپا وزيركشور پينوشهبرای حل درست مسئله و رسیدن به جواب مناسب بایستی تعریف دقیقی از صورت مسئله داشت. هرگونه تحریف واقعیت(خود فریبی) ما را به جواب نادرست خواهد رساند. برای نظامی که اتلاف ۱۰۰۰میلیارد دلار در زمان جنگ را در کارنامه دارد(بقول رفسنجانی)، رژیمی که مخالفانش را همواره به شدیدترین وجه ممکن قلع و قمع کرده، هیچ اتفاق غیرمنتظرهای رخ نداده است. آنچه که امروز در ایران رخ میدهد نه واکنش شخص خامنهای که هزینهی اعتراض در چارچوب نظام اسلامی است. تا زمانی که نظام به شکل فعلیاش پابرجا باشد، تلفات مالی و مادی فوق اجتناب ناپذیر خواهد بود.
ادعای اصلاحپذیر بودن نظام این پرسش بلافاصله را مطرح میکند که چرا آقایان در ۲۴ سال دوران زمامداریشان از ظرفیتهای فوق استفاده نکردند؟ شیخ شجاع امروز چرا با یک تشر اصغر حجازی عقب نشست؟ قانون اساسی فعلی ظرفیت مغفول ماندهای ندارد. تهماندهای از حقوق بشر هم اگر داشته باشد، سابقهی اصلاح طلبان نشان میدهد که آنان مایل یا قادر به استفاده از آن نیستند.
معجزه یا اتفاق غیر منتظرهای در سطوح بالا رخ نداده. تلاش راستها برای کسب سهم بیشتر و بیرون راندن چپها عامل اصطکاک و تنشهای امروز است. فرآیند تبدیل خودی به غیرخودی همواره پرهزینه بوده.
هدف وسیله را مشخص میکند
در ایتالیا و آلمان پیش از جنگ، بازرگانان واقع بین با تشویق جنبشهای فاشیستی برای مقابله با کمونیسم کاملاً «منطقی» عمل میکردند اما آن آدمهای منطقی و واقع بین با این کار به نابودی خود کمک کردند. اریک هوفرتئوری امام بولدوزر و روشنفکر راننده را بایستی به فراموشی سپرد. تلاش یاران پاریس برای رتوش کردن بیانات آقا و تار و مار شدنشان پس از پیروزی هنوز عبرت آموز است.[6] نادیده گرفتن این واقعیت آشکار که موسوی جز در نظام اسلامی جایی ندارد و قانون اساسی برای سکولارها و لیبرالها جایی را در نظر نگرفته، یک خودکشی سیاسی است.
جواد اطاعت در برنامهی رو به فردا، از حق برگزاری تجمعات قانونی صحبت می کند ولی این نکته را از قلم نمیاندازد که وظیفهی حفظ امنیت تظاهرات و مقابله با شعارهای مخل اسلام بر عهدهی نیروی انتظامی است. به عبارت دیگر ایشان با تمام ژستهای دموکرات منشانه ای که گرفتند، در برابر شهروندان ساختار شکن بی تفاوت خواهند بود. رویکردی که در بیانیههای رهبران اصلاحطلب هم دیده میشود.
اکبر گنجی سخنان اطاعت را به گونهی دیگری بر زبان میآورد:
بالا در دولت حکومت به دو گروه تندرو و میانهرو شقه میشود. در پایین و در سطح جامعه مدنی نیز به دو گروه رادیکال و میانهرو تقسیم میشود. بعد میانهروهای پایین با میانهروهای بالا ائتلاف میکنند و دو جناح تندرو را کنار میگذارند تا آن توافق شکل گیرد. درجاهایی که گذار به دموکراسی صورت گرفته، یک چنین کارهای صورت گرفته است.[7]اینکه آیا تعریف گنجی از تندروی همان تعریف دوران اصلاحات است دقیقاً معلوم نیست ولی بدون شک یکی از ابزارهای کنار زدن دیگران چماق دو سر طلاست. جای تاسف است که ایشان علیرغم ضربه خوردن از تقسیم بندی تندرو-کندرو، خودی-غیر خودی امروز پرچمدار این تقسیم بندی شدهاند.
بی عملی اپوزیسیون موجب شده تا آنها گرفتار «دایرهی مغولی» بد و بدتر شوند. درحالیکه خطر اصلی اندک زمانی از آنها فاصله گرفته، چوب اصلاح طلبان آنها را در دایرهی ترس خویش محصور میکند. اصلاح طلبان به هرگونه حرکت اعتراضی در داخل برچسب تندرو میزنند و جلوی فعالیت اپوزیسیون را با برچسب ضد نظام میگیرند. آنها در این زمینه با رقبای اصولگرای خود تفاوت چندانی ندارند. اصل حرفشان این است که هیچکس نباید جلوتر از ما حرکت کند. در شرایطی که چوب جلودار در خدمت شمشیر جلاد است، ایستادن بر سر جای خود حماقت است.
کسانی که امکان اصلاحات در چارچوب فعلی را میسر نمیبینند، نمیتوانند پذیرای راهحل اصلاحطلبان باشند. با هدف تغییر ساختار نظام، نمیتوان همراه موسوی شد. لوکوموتیورانْ انقلابیون را قبل از رسیدن به مقصد از قطار مبارزان پیاده خواهد کرد.
تفسیرهای دموکراتیک از رسالههای تئوکراتیک
بیانیهی 17 موسوی همانقدر که لبخند رضایت بر لبان امثال رضایی، مطهری، افروغ و... آورد، تعریف و تمجید بیپایان برخی از چهرههای اپوزیسیون را نیز همراه داشت. فارغ از واکنشها آنچه بیانیهی ۱۷ را با بیانیههای قبل از آن(خصوصاً ۹) متمایز میکند، بند شمارهی ۱ آن است که در اولی بر پیگیری رای پایمال شده تاکید میکند و در دومی خواستار مسئولیت پذیری دولت میشود. دیگر مطالب مطرح شده تماماً تکرار مکررّات است.
احساس مسئولیت برخی از روزنامهنگاران و سیاستمداران برای رتوش کردن بیانیههای موسوی همزمان با تقلیل نقش و جایگاه رهبری او بیانگر سیاست یک بام دو هوایی است که هدفش جا باز کردن در گود تبلیغاتی اصلاحطلبان و حامیان آنهاست. برداشت شگفتانگیز فرج سرکوهی از بیانیهی اخیر موسوی من را مردد کرده که آیا ایشان اخیراً اسلام آوردهاند؟[8]
نیاز مادر اختراع است اما علم اپوزیسیون به ضعف خویش، اقدام مثبتی از سوی آنها در برنداشته است. نداشتن رسانهی مناسب و کادرهای ورزیده حاصل ۳۰سال درجا زدن و خوابیدن با لالایی «اندکی صبر سحر نزدیک است» بوده.
اعتدال افراطی
دلبستگی موسوی به ساختار رژیم باعث شده تا او مانع گسترش جنبش گردد. خواستهای او بیش از آنکه به رشد جنبش کمک کند، به حفظ خود او یاری رسانده است. گنجی در گفتگو با BBC دلیل اصلی ناتوانی برخورد حکومت با رهبران را رشد آگاهیهای جامعه دانست. میتوان این حرف ایشان را اینگونه کاملتر کرد که اگر موسوی خواستهای رادیکالی را مطرح میکرد و به تبع آن جنبش عظیمتر میگشت، حکومت بازهم قادر به برخورد با ایشان نبود. تاریخ پر از رهبران مخالف سنگین وزنی است که حکومتها را به زانو درآوردهاند.
گسترش یافتن جنبش نیازمند شفافیت بیشتر و پیگیری اهدافی است که قانون اساسی را نشانه گرفته و مطالبات تمام اقوام و قشرهای ایرانی را مطرح نماید و دقیقاً همین خدشهدار شدن اساس نظام است که اصلاحطلبان را به خواستهای حداقلی قانع کرده. اعتدال موسوی وقتی فاصلهی عظیمی با خواست اکثریت ملت پیدا میکند، با جذب حداقلی افراطی خامنهای تفاوت چندانی نخواهد داشت. فاصلهی مابین هزینههای تحمیل شده از سوی حاکمیت و فایدههای وعده داده شده در بیانات موسوی، ایندو را در دو سوی دور از خط مطالبات مردمی قرار میدهد که در قرن ۲۱ام، حتی از حق انتخاب نوع پوشش محروماند.
نتیجهگیری
درصورت سازش نکردن اصلاحطلبان یا با فرض غیرمتحمل تغییر نگاه آنان به قانون اساسی میتوان گزینهی اصلاحات را نیز مدنظر داشت. راه اصلاحات تنها درصورتی منطقی جلوه میکند که هدفش اصلاح ساختار نظام جمهوری اسلامی باشد. در صورت حرکت موسوی به این سمت (فرضاً بازگشت به پیشنویس) و جلب نظر و رایزنی با چهرههای متنفذ بمنظور کاهش هزینههای اصلاحات، فایدهی چنین دستاوردی بیشک به هزینههایش خواهد چربید.
حال که چنین گزینهای روی میز وجود ندارد، اپوزیسیون بایستی بجای خوشخیالی و رنگ دموکراتیک زدن بر بیانیههای موسوی، بدنبال راههای عبور از موسوی بگردد. به امید روزهای خوش آینده در چارچوب فعلی و رهبری نابخردانهی موسوی محصور ماندن، اشتباهی است که تکرار دوبارهاش بعد ۳۰ سال حماقت خواهد بود. گوی بلورینی برای پیش بینی آینده در دستان من نیست ولی مسیر طی شده نوید آیندهی روشنی را نمیدهد. کلاهبرداران سیاسی واقعیت را تحریف میکنند، آنرا تغییر نمیدهند.[9]
گسترش یافتن جنبش نیازمند شفافیت بیشتر و پیگیری اهدافی است که قانون اساسی را نشانه گرفته و مطالبات تمام اقوام و قشرهای ایرانی را مطرح نماید و دقیقاً همین خدشهدار شدن اساس نظام است که اصلاحطلبان را به خواستهای حداقلی قانع کرده. اعتدال موسوی وقتی فاصلهی عظیمی با خواست اکثریت ملت پیدا میکند، با جذب حداقلی افراطی خامنهای تفاوت چندانی نخواهد داشت. فاصلهی مابین هزینههای تحمیل شده از سوی حاکمیت و فایدههای وعده داده شده در بیانات موسوی، ایندو را در دو سوی دور از خط مطالبات مردمی قرار میدهد که در قرن ۲۱ام، حتی از حق انتخاب نوع پوشش محروماند.
نتیجهگیری
درصورت سازش نکردن اصلاحطلبان یا با فرض غیرمتحمل تغییر نگاه آنان به قانون اساسی میتوان گزینهی اصلاحات را نیز مدنظر داشت. راه اصلاحات تنها درصورتی منطقی جلوه میکند که هدفش اصلاح ساختار نظام جمهوری اسلامی باشد. در صورت حرکت موسوی به این سمت (فرضاً بازگشت به پیشنویس) و جلب نظر و رایزنی با چهرههای متنفذ بمنظور کاهش هزینههای اصلاحات، فایدهی چنین دستاوردی بیشک به هزینههایش خواهد چربید.
حال که چنین گزینهای روی میز وجود ندارد، اپوزیسیون بایستی بجای خوشخیالی و رنگ دموکراتیک زدن بر بیانیههای موسوی، بدنبال راههای عبور از موسوی بگردد. به امید روزهای خوش آینده در چارچوب فعلی و رهبری نابخردانهی موسوی محصور ماندن، اشتباهی است که تکرار دوبارهاش بعد ۳۰ سال حماقت خواهد بود. گوی بلورینی برای پیش بینی آینده در دستان من نیست ولی مسیر طی شده نوید آیندهی روشنی را نمیدهد. کلاهبرداران سیاسی واقعیت را تحریف میکنند، آنرا تغییر نمیدهند.[9]
پ.ن:بدلیل گرفتاریهای شخصی حدود 2 ماه فعال نخواهم بود.
پیشاپیش سال نوی همگی مبارک.
رامین کامران در مقالهی که چند وقت پیش منتشر کرد تاکید میکند که بدون رهبری درست نمیتوان به موفقیت دست یافت:
مردمی كه به صورت پراكنده حركتی را شروع میكنند كار را بعد از تحلیل امور و برنامه ریزی به سبك ستاد عملیاتی آغاز نمی كنند. می ریزند در خیابان حرفی می زنند یا چیزی می خواهند كه به تمامی الزامات و پیامدهای آن فكر نكرده اند. باید انصاف هم داد كه اینها كار عامهٌ مردم نیست، كار كسانی است كه مدعی تحلیل گری و برنامه ریزی و دوراندیشی هستند. به هر حال وقتی حركت شروع شد و ادامه پیدا كرد، الزامات كار و پیامدهای آن هم كم كم روشن می شود. داشتن استراتژی یعنی در نظر گرفتن این مسائل و تصمیمگیری متمركز و عمل كردن منظم با اعتنای بدانها و به قصد رسیدن به هدف نهایی. این كار هم محتاج رهبری است. هیچ حركت گسترده ای نمیتواند به طور «خودگردان» به هدف برسد. نداشتن استراتژی یا نخواستن هیچ نوع رهبری (فردی یا گروهی) یعنی چشم پوشیدن از پیروزی. ابتكارات مبارزان كه تا به حال پراكنده و فردی بوده و كارآمدی خود را هم داشته باید برای كارساز افتادن در مرحلهٌ جدید منضبط و رهبری شود تا بتواند به هدف نهایی كه جایگزین كردن نظام سیاسی فعلی ایران با یك دموكراسی لیبرال و لائیك است، منجر گردد.
ایشان در ادامه دست روی نکتهی جالب و مهمی میگذارند:
از چندی پیش عده ای در باب محاسن بی رهبر بودن جنبش مردم ایران داد سخن میدهند و در حقیقت برای بی عاقبت ماندن آن تبلیغ میكنند. برخی به این دلیل كه اصلاً در مسئله به اندازهٌ كافی دقیق نشده اند و گروهی هم از این جهت كه میبینند گرایش سیاسی شان برای در دست گرفتن رهبری بختی ندارد و حال كه اینطور است بهتر است كه اصلاً رهبری در كار نباشد تا بلكه با گذشت زمان فرجی حاصل شود. این حرفها نادرست است و اصلاً نباید جدیشان گرفت. اگر رهبری نباشد نمیتوان از استراتژی صحبت كرد و اگر استراتژی نداشته باشیم باید از پیروزی صرف نظر بكنیم.
اریک هوفر در کتاب کلاسیک و پرمغز «مرید راستین» به بررسی جنبشهای تودهوار میپردازد و دربارهی نحوهی شکل گیریآنها، تیپ پیروان، نحوهی به ثمر جنبش و... نظراتی ارائه میدهد. در اینجا تکههایی از کتاب را آوردهام که به نقش رهبری و «مردان عمل» در جنبشهای میپردازد.
و در آخر قسمتی از نظریات گرامشی که نقش سیاستمداران و افراد عادی در امر قانونگذاری را بررسی میکند.
و در آخر قسمتی از نظریات گرامشی که نقش سیاستمداران و افراد عادی در امر قانونگذاری را بررسی میکند.
فارغ از اینکه ما نقش رهبری را در ظهور جنبش تودهوار تا چه حد مهم و حیاتی انگاریم، تردیدی وجود ندارد که رهبر نمیتواند شرایط ظهور یک جنبش تودهوار را بیافریند. وی نمیتواند با شعبده جنبشی را از آستین بیرون آورد. باید پیش از پدید آمدن جنبش و رهبری، اشتیاقی برای پیروی و فرمانبری، و نیز نارضایتی شدید از وضع کنونی وجود داشته باشد. وقتی شرایط فراهم نباشد، رهبر ِ بالقوه، هر قدر هم که خودش با استعداد و آرمانش موثر باشد، بدون پیرو میماند. نخستین جنگ جهانی و پیامدهای آن، زمینه را برای ظهور بلشویسم، فاشیسم و نازیسم مهیا کرد. اگر از جنگ اجتناب میشد یا یکی دو دهه به تاخیر میافتاد، سرنوشت لنین، موسیلینی و هیتلر با سرنوشت توطئه گران و تبلیغاتچیان نابغهی قرن نوزدهم، که هرگز موفق نشدند اغتشاشات و بحرانهای عدیدهی زمان خود را به جنبشهای تودهوار تبدیل کنند، فرقی نمیکرد. چیزی در این میان کم بود. تودههای اروپایی تا پیش از رویدادهای فاجعهبار جنگ جهانی اول، از اوضاع زمانه چندان ناراضی نبودند.
[...]در دههی 1930 رهبر بالقوه (چرچیل) در چشم مردم ظاهر شده و صدای خود را شب و روز به گوش آنان رسانده بود. اما میل به پیروی هنوز برانگیخته نشده بود. تنها زمانی که فاجعه بر در کوبید و بنیانهای سرزمین را به لرزه درآورد و زندگی افراد مستقل را غیرقابل دفاع و از معنی تهی کرد، رهبر در جای خود قرار گرفت.
در اینجا دورهای از صبر و انتظار در عین آمادگی، غالباً بسیار طولانی، برای رهبران بزرگ طی میشود، که ورود آنان به صحنه از نظر ما مهمترین برهه در شکلگیری یک جنبش تودهوار است. پیش از آنکه آنان وارد شوند و ایفای نقش خود را آغاز کنند، تصادف و فعالیت دیگران باید زمینه و صحنه را آماده کنند. «ظهور فرمانده در یک روز سرنوشتساز، ظاهراً، فقط آخرین حلقه از زنجیرهی تصادفات است.»
...ایدههای خام و سرهم بندی شدهی بسیاری از رهبران موفق جنبشهای تودهوار معاصر شخص را بر آن میدارد که فرض کند نوعی خشونت و نا پختگی ِ ذهن، برای رهبری در حکم سرمایه محسوب میشود. با این حال، این ناپختگی فکری اِیمی مک فرسون یا هیتلر نبود که پیروانی را جلب و حفظ کرد، بلکه اعتماد به نفس بی حد و مرز این رهبران بود که به ایدههای احمقانه و مضحک ایشان اهمیت جانانه بخشید.
...شارلاتانیسم و شیادی تااندازهای لازمهی یک رهبری تاثیرگذار است. هیچ جنبش تودهواری وجود ندارد که از برخی تصویرهای غلط عامدانهی حقایق برخوردار نباشد. هیچ امتیاز بیکم و کاست و ملموسی نمیتواند یک پیرو را حفظ و او را پرشور و وفادار تا دم مرگ نگه دارد. رهبر باید عملگرا و واقعبین باشد، و در عین حال، باید با زبان یک آرمانگرای خیالباف صحبت کند.
اصالت پیش شرطی برای رهبری یک جنبش عظیم تودهوار نیست. یکی از چشمگیرترین ویژگیهای رهبر یک جنبش توده وار موفق، آمادگی وی به تقلید از دوست و دشمن و الگوهای گذشته و معاصر است... شاید کلید کار قهرمانانه، ظرفیت بیحد و مرز در تقلید و الگوبرداری مصممانه از یک مدل باشد. این ظرفیت بیش از حد برای تقلید نشان میدهد که قهرمان فاقد یک خویشتن کاملاً شکل گرفته و تحققیافته است.
...تسلیم کامل خود ِ متشخص پیش شرطی برای رسیدن به وحدت و از خود گذشتگی است...اطاعت نه تنها فقط قانون اول خداست، بلکه نخستین اصل حزب انقلابی و نیز ملیگرایی دو آتشه نیز به شمار میآید. همهی جنبشهای تودهوار عبارت «بدون چون و چرا» را نشانهی یک روح بلند و بخشنده میدانند.
...افراد برخوردار از زندگی بیثمر و ناامن ظاهراً تمایل بیشتری به اطاعت از کسانی دارند که خود کفا و دارای حس اعتماد به نفساند. در نزد آدمهای نومید، آزادی از مسئولیت، نسبت به رهایی از فشار، گیرایی بیشتری دارد. آنان علاقه دارند که استقلال خود را با رهایی از بار ارادهگرایی، تصمیم گیری و قبول مسئولیت شکستهای اجتناب ناپذیر تاخت بزنند.
...آدمهای نومید احتمالاً ثابت قدمترین پیروان نیز محسوب میشوند.جالب توجه است که در یک حرکت جمعی، کسانی که کمتر متکی به خود باشند، احتمال دلسرد شدنشان از شکست هم کمتر میشود...تسلیم شدن به رهبر نه وسیلهای برای رسیدن به هدف، که نوعی رضایت خاطر است. این که آنان به کجا راه می برند در درجهی دوم اهمیت قرار دارد.
...احتمالاً بین یک رهبر جنبش تودهوار و رهبری در یک جامعهی آزاد تفاوتهای چشمگیری برقرار است. در جامعهای کم و بیش آزاد، رهبر زمانی میتواند مهار مردم را به دست گیرد که ایمانی چشم بسته به خرد و نیکی آنان داشته باشد. یک رهبر درجهی دومی که حامل این ایمان باشد، از رهبر درجهی اولی که فاقد آن است بیشتر خواهد پایید. یعنی در جامعه ی آزاد، رهبر حتی زمانی که مردم را رهبری میکند، مطیع آنان است. وی باید، بقول ظریفی، دریابد که مردم به کجا میروند تا بتواند آنان را هدایت کند. آنگاه که در یک جامعهی آزاد رهبر از مردم روی برتابد، دیر یا زود به راه این نظریهی خطا و مهلک میافتد که همهی انسانها ابلهاند، و سرانجام در پی این اشتباه فاحش شکست میخورد.ص 128-120.
مردان عمل
...شارلاتانیسم و شیادی تااندازهای لازمهی یک رهبری تاثیرگذار است. هیچ جنبش تودهواری وجود ندارد که از برخی تصویرهای غلط عامدانهی حقایق برخوردار نباشد. هیچ امتیاز بیکم و کاست و ملموسی نمیتواند یک پیرو را حفظ و او را پرشور و وفادار تا دم مرگ نگه دارد. رهبر باید عملگرا و واقعبین باشد، و در عین حال، باید با زبان یک آرمانگرای خیالباف صحبت کند.
اصالت پیش شرطی برای رهبری یک جنبش عظیم تودهوار نیست. یکی از چشمگیرترین ویژگیهای رهبر یک جنبش توده وار موفق، آمادگی وی به تقلید از دوست و دشمن و الگوهای گذشته و معاصر است... شاید کلید کار قهرمانانه، ظرفیت بیحد و مرز در تقلید و الگوبرداری مصممانه از یک مدل باشد. این ظرفیت بیش از حد برای تقلید نشان میدهد که قهرمان فاقد یک خویشتن کاملاً شکل گرفته و تحققیافته است.
...تسلیم کامل خود ِ متشخص پیش شرطی برای رسیدن به وحدت و از خود گذشتگی است...اطاعت نه تنها فقط قانون اول خداست، بلکه نخستین اصل حزب انقلابی و نیز ملیگرایی دو آتشه نیز به شمار میآید. همهی جنبشهای تودهوار عبارت «بدون چون و چرا» را نشانهی یک روح بلند و بخشنده میدانند.
...افراد برخوردار از زندگی بیثمر و ناامن ظاهراً تمایل بیشتری به اطاعت از کسانی دارند که خود کفا و دارای حس اعتماد به نفساند. در نزد آدمهای نومید، آزادی از مسئولیت، نسبت به رهایی از فشار، گیرایی بیشتری دارد. آنان علاقه دارند که استقلال خود را با رهایی از بار ارادهگرایی، تصمیم گیری و قبول مسئولیت شکستهای اجتناب ناپذیر تاخت بزنند.
...آدمهای نومید احتمالاً ثابت قدمترین پیروان نیز محسوب میشوند.جالب توجه است که در یک حرکت جمعی، کسانی که کمتر متکی به خود باشند، احتمال دلسرد شدنشان از شکست هم کمتر میشود...تسلیم شدن به رهبر نه وسیلهای برای رسیدن به هدف، که نوعی رضایت خاطر است. این که آنان به کجا راه می برند در درجهی دوم اهمیت قرار دارد.
...احتمالاً بین یک رهبر جنبش تودهوار و رهبری در یک جامعهی آزاد تفاوتهای چشمگیری برقرار است. در جامعهای کم و بیش آزاد، رهبر زمانی میتواند مهار مردم را به دست گیرد که ایمانی چشم بسته به خرد و نیکی آنان داشته باشد. یک رهبر درجهی دومی که حامل این ایمان باشد، از رهبر درجهی اولی که فاقد آن است بیشتر خواهد پایید. یعنی در جامعه ی آزاد، رهبر حتی زمانی که مردم را رهبری میکند، مطیع آنان است. وی باید، بقول ظریفی، دریابد که مردم به کجا میروند تا بتواند آنان را هدایت کند. آنگاه که در یک جامعهی آزاد رهبر از مردم روی برتابد، دیر یا زود به راه این نظریهی خطا و مهلک میافتد که همهی انسانها ابلهاند، و سرانجام در پی این اشتباه فاحش شکست میخورد.ص 128-120.
مردان عمل
... پیشگامی و پیش آهنگی هر جنبش بر عهدهی سخنوران است، حضور خشک اندیشان و متعصبان به آن جامهی واقعیت میپوشاند و مردان عمل آن را قوام میبخشند. اینکه چنین نقشهایی را اشخاص متفاوت، یکی پس از دیگری، بنا به الزام شراط ایفا کنند، امتیاز و شاید پیش شرطی برای دوام آن باشد. وقتی شخص یا اشخاص یکسانی (یا از یک قماش) جنبشی را از آغاز تا بلوغ رهبری کنند، کار معمولاً به فاجعه میانجامد. در رهبری جنبشهای نازی و فاشیست تغییرات جانشینی پیش نیامد، و [از این رو] سرنوشت هر دو به فاجعه ختم شد. این تعصب و خشک اندیشی هیتلر و ناتوانی وی در آرامش یافتن و ایفای نقش یک رهبر اهل عمل بود که نابودی را برای جنبش وی رقم زد. اگر هیتلر در میانهی دههی 1930 مرده بود، کمتر احتمال میرفت که مرد عملی از قماش گورینگ موفق به کسب رهبری شود و جنبش باقی بماند.
البته امکان تحول شخصیتی نیز وجود دارد. سنخور ممکن است به یک متعصب واقعی یا یک مرد عمل تحول یابد. اما شواهد حاکی است که دگردیسیهایی از این دست معمولاً موقتی است و دیر یا زود نوعی بازگشت به اصل رخ خواهد داد. تروتسکی اساساً یک سخنور بود ـــ مغرور، نابغه و فردگرایی تا ژرفای وجود. سقوط فاجعه بار یک امپراتوری و چیرگی ارادهی لنین وی را به اردوی متعصبان کشاند. او در جنگ داخلی استعداد بیبدیلی در مقام یک سازماندهنده و نظامی نشان داد. اما وقتی فشار در پایان جنگ داخلی کاهش یافت، دوباره به سلک سخنور در آمد و بدون بیرحمی و بدگمانی سیاه، اعتماد خود را به کلام به جای زور بیامان نشان داد و به استالین حیلهگر و متعصب اجازه داد وی را کنار بگذارد.
...رهبران نادری همچون لینکلن، گاندی، حتی فرانکلین روزولت، چرچیل و نهرو نیز یافت میشوند که در مهار عطش و بیم فرد برای ساختن پیرو و به آغوش مرگ فرستادن وی در خدمت یک آرمان مقدس، تردیدی روا نمیداند. اما آنان برخلاف هیتلر، استالین، یا حتی لوتر و کالوین، دچار وسوسهی بهرهبرداری از جانها نومید به عنوان شهید برای ساختن یک جهان نو نمیشوند. اعتماد به نفس این رهبران نادر از ایمانشان به انسانیت مایه میگرفت و با آن در میآمیخت، زیرا این را میدانستند که هیچکس نمیتوان ارجمند باشد مگر این که خود به انسانیت ارج بگذارد.
مردان عمل جنبش را از اختلافات کشنده و بیپروایی متعصبان نجات میدهند. اما ظهور آنان معمولاً حاکی از پایان مرحلهی پویایی جنبش است. جنگ با اکنون دیگر پایان یافته است و مردان واقعی عمل سر ِ آن دارند که دنیا را نه بازسازی که تصرف کنند. درحالیکه ضرباهنگ زندگی در مرحلهی پویایی جنبش اعتراض و میل به دگرگونی و تحولات عمیق است، مرحلهی پایانی آن بیشتر با اداره کردن و ابدی ساختن قدرت ِ فراچنگ آمده سروکار دارد.
با ظهور مردان عمل شور انفجاری جنبش در نهادهای تقدیس شده دفن و خاموش میشود.... تاسیس کلیسا حاکی از زدن مُهر پایان بر روحیهی احیاگری مذهبی است.
دغدغهی عمدهی یک مرد عمل آنگاه که جنبش «به جایی رسید» تثبیت و ابدی کردن و وحدت آن و آمادگی برای از خودگذشتگی و ایثار است. آرمان وی کل جمع و جور و شکست ناپذیری است که خود به خود عمل کند. وی برای رسیدن به این آرمان نمیتواند به شور و شوق تودهها متکی باشد، زیرا شور و شوق امری زودگذر است. متقاعد کردن نیز امری پیش بینی ناپذیر است. بنابراین، وی بر آن میشود که بیشتر به فوت و فن و قهر متکی باشد. وی این حکم را که همهی انسانها بزدلاند، کمتر از این قابل بحث مییابد که همهی انسانها ابلهاند و به گفتهی سر جان مِینارد، بر آن میشود که نظم جدید را بر شانههای مردم، و نه قلبهای آنان، بنا نهد. مرد عمل واقعی نه یک مرد ایمان که یک مرد قانون است.
... جنبش تودهوار در دستان مردان عمل، دیگر جانپناهی برای گریز از درد و رنج و فشار زندگی فردی نیست و به وسیلهای برای تحقق هدفهای شخصی انسانهای جاهطلب تبدیل می شود. جاذبهی مقاومت ناپذیری که جنبش در این حال بر کسانی اعمال میکند که دلمشغول منافع فردی خود هستند، نشانهای قاطع بر تغییرات ژرف در خصلت و آشتی دوبارهی آن با اکنون است. این نیز آشکار است که هجوم منفعت خواهان، دگرگونی جنبش به یک کسب و کار را شتاب میبخشد... زمانی که جنبش با هجوم کسانی روبرو شود که میخواهند بیشترین بهرهها را از اکنون ببرند، «ماموریت آن به پایان می رسد»
جنبش در این مرحله هنوز خود را با نومیدان مربوط می داند ــنه مهار نارضایتی آنان در مبارزهی مرگبار با اکنون، که آشتی دادن آنان با آن و رام و بردبار کردنشان. جنبش امید دور دست، رویا و خیال عرضه میدارد. از این رو جنبش در پایان عمر فعال خود ابزار قدرتی برای آدمهای موفق و افیونی برای نومیدان از کار در میآید.ص 162-156
هوفر، اریک. مترجم خواجیان، شهریار. مرید راستین(تاملاتی دربارهی سرشت جنبشهای توده وار). نشر اختران، تهران، 1385.
قانونگذار کیست؟
مفهوم «قانون گذار» را باید بالمآل با مفهوم «سیاستمدار» مترادف دانست. از آنجا که همهی انسانها «موجوداتی سیاسی»اند، پس در عین حال قانونگذار هم هستند. ولی در این میان تمایزهایی باید قائل شد. «قانون گذار» از معنای رسمی و حقوقی معینی برخوردار است و به کسانی اطلاق میشود که، به اعتبار قانون، قدرت تدوین قوانین تازهای را یافتهاند. اما این مفهوم میتواند معانی دیگری نیز داشته باشد.
هر انسانی، به اقتضای فعالیت خود و به این لحاظ که میزید و محیط اجتماعی زیست خود را تغییر میدهد (وجوانبی از آن را تغییر و چهرههایی از آن را دوام میبخشد)، «هنجار» میآفریند و قوانینی برای زندگی و رفتار تدوین میکند. البته چه بسا که حوزهی فعالیت یکی محدود و دیگری گسترده و آگاهی او نسبت به آمال و اهداف خود بیشتر یا کمتر باشد؛ به علاوه، قدرت و حوزهی نمایندگی گاه فراخ و زمانی محدود است و تبلوزهای هنجار آفرین و منظم این قدرت، به درجات متفاوت، از سوی موکلین اجرا میشود. پدر برای پسر حکم یک قانونگذار را دارد، اما سلطهی پدرانه و میزان پیروی و آگاهی از این سلطه در خانوادههای مختلف متفاوت خواهد بود.
بطور کلی، میتوان گفت که تفاوت بین انسانهای عادی و آنان که مشخصاً قانون گذارند، در این واقعیت نهفته است که گروه دوم نه تنها رهنمودهایی تدوین میکند که در حکم هنجارهایی برای رفتار دیگران است، بلکه ابزاری نیز برای «تحمیل» این رهنمودها و نظارت بر صحت اجرای آنها میآفریند. در گروه دوم، بیشترین بخش قوهی مقننه در حقیقت در اختیار آن دسته از کادرهای (انتخابی و دائمی) دولت است که قدرتهای قانونی قهرآمیز دولت را در اختیار دارند. طبعاً این به آن معنا نیست که رهبران تشکیلات و نهادهای «خصوصی» ابزار کیفر قهرآمیز را در اختیار ندارند؛ بلکه برعکس، این [کیفرهای] خصوصی در طیفی گسترده قرار میگیرد و حتی حکم اعدام را نیز شامل میشود. نهایت قدرت قانونگذاری زمانی متحقق میشود که تنظیم به غایت منظم رهنمودها با تشکیلات ِ به غایت منظمی برای اجرا و نظارت بر این رهنمودها همگام و همسو شود. افزون بر همه، تدارک مفصلی لازم است تا تودههایی که باید با این رهنمودها زندگی کنند و هماهنگ شوند، این رهنمودها را، به گونهای «خودانگیخته»، پذیرا شوند. اگر هر کس، در مفهومی گسترده، یک قانونگذار است، پس صرف پذیرفتن رهنمودهای دیگران، نافی سرشت قانونگذار خود او نیست؛ البته مشروط بر آنکه او در عین اجرای رهنمودها، دیگران را نیز به اجرای آن وادارد و پس از درک جوهر[رهنمودهای تازه]، آنان را همچون قوانین حاکم بر حوزهی مشخص و محدودی از زندگی ترویج و تبلیغ کند.
گرامشی، آنتونیو. مترجم میلانی، عباس. دولت و جامعهی مدنی. نشر اختران، تهران، 1383، ص 191-190.
عکس بالا متعلق به تجمع هواداران بوریس یلتسین روبروی کاخ سفید روسیه پس از شکست کودتای 1991 است. http://www.corbisimages.com/Enlarge...
[1]
روشنگری در بوتهی آزمایش:نگاهی به نمایشنامهی دشمن مردم
www.sid.ir/Fa/VEWSSID/J_pdf/68213853105.pdf
[2]
رئیس دولت ایتالیا خدشه ناپذیر می نماید. افتضاح های شخصی ومالی بر محبوبیت او بی تاثیر است و آنها را پاپوش دوزی قضات و نشریات و رقبای سیاسی او که در وضع بدی هم بسر می برند ، می دانند. شاید همین وقاحت و نادیده گرفتن تحقیرانه قوانین عمومی ، بیش از لیبرالیسم اقتصادی ( تا اندازی ای نسبی) و یا تصمیمات ضد خارجی، دلیل موفقیت آقای برلوسکونی باشند ؟...شايد اکثريت ايتاليائي ها روزي که دريابند که سياست « بي عملي » وي باعث ورشکستگي شان شده است از چنگال جذابيت او برهند و زير توافقي بزنند که با وي امضا کرده اند. چراکه خواست نديدن بحران، رفتاري که نيروهاي راست انتخاب کرده اند، براي فائق آمدن برآن کافي نيست. هرچند که در ژوئن گذشته، يکه سوار( لقب برلوسکوني) بزرگترين بحران زندگي حرفه اي اش را پشت سر گذاشت، بحراني که هر سياست مدار غربي ديگري را نابود مي کرد
[3]
جناح چپ جمهوری اسلامی کمتر از راست ها از افزایش اختیارات ولی فقیه می ترسید. میر حسین موسوی به عنوان نخست وزیر در شورای بازنگری قانون اساسی اعلام کرد:"اگر ما یک موقعی به این نتیجه برسیم که اسم جمهوری نباشد، اسم حکومت اسلامی باشد... هیچ گونه ابایی نباید باشد."
اکبر هاشمی رفسنجانی هم مشروعیت همه اعمال و سیاست ها را ناشی از تصویب ولی فقیه به شمار آورد.
مهدی کروبی با افزایش اختیارات ولی فقیه مخالفت کرد، به این دلیل که هر کس جانشین امام شود، فاصله "خیلی طولانی" با آیت الله خمینی خواهد داشت.
احمد جنتی، چند روز پس از انتخاب آیت الله علی خامنه ای به رهبری نظام، مخالفت خود را با اضافه کردن "ولایت مطلقه فقیه" به قانون اساسی اعلام کرد و آن را برخلاف مصلحت اسلام و مسلمین به شمار آورد و افزود هیچ کس نمی تواند دارای ویژگی های شخصی و محقق امام خمینی باشد. به همین دلیل، واگذار کردن "هستی و نیستی یک امت" به یک فرد،خصوصاً در زمانه کنونی، به مصلحت نیست.
درخواست آقای جتنی، کاهش اختیارات ولی فقیه بود، نه افزایش آن. به نظر او"اگر این محدودیت نباشد"، هرج و مرج، فقدان ضوابط و عدم اعتماد فراگیر خواهد شد.
آیت الله جنتی در همان زمان گفته بود: حفظ اصل ولایت فقیه در قانون اساسی در بلند مدت ناممکن است.
اکبر هاشمی رفسنجانی با واگذار کردن تعیین سیاست ها به ولی فقیه مخالفت کرد، چرا که بدین ترتیب "دیگر دولت و مجلس و اینها هیچ کار نمی توانند بکنند.
مهمترین نقد از سوی آیت الله محمد یزدی بیان گردید. او مخالف سپردن سرنوشت امت مسلمان به دست ولی فقیه بود،"تا هر کار می خواهد بکند، مطابق سلیقه و نظر شخصی خودش". به نظر او ولی فقیه باید از طریق قوای سه گانه کارهایش را انجام دهد، نه ولایت مطلقه.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/11/091103_na_ganji_power_struggle2.shtml
[4]
اژدهايي كه به آسمان رفت- افسانه شکل گیری انقلاب ایران در مساجد
...محمد جواد باهنر فقيد تعريف كرد وقتي او و طلبه جوان ديگري به روستا رفتند تا هم جماعت را ارشاد كنند و هم كمك خرج باشد, به اولين دهي كه پا گذاشتند اهالي گفتند نه مسجد دارند و نه مي خواهند داشته باشند, و هر دو نفر را در طويله حبس كردند.
[5]
خروشف و بوگالین. کاریکتاتور فوق متعلق به یک روزنامهی انگلیسی است که پس از سرکوب مجارستان توسط شوروی و حمایت آن از مصر چاپ شد. خروشف به بوگالین میگوید که "بیا بریم دستامون رو توی نیل بشوریم"
[6]
این گفتگوی خواندنی را از دست ندهید:
ابراهیم یزدی:در برنامه سیاسی هم، من نوشته بودم «حکومت اسلامی» که آیتالله خمینی با قلم خودشان خط زدند و نوشتند: «جمهوری اسلامی».
http://www.aftabnews.ir/vdcgun9n.ak93t4prra.html
[7]
مصاحبهی گنجی با دویچهوله
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4921825,00.html
گنجی-رادیو فردا ۱۳۸۷/۰۸/۲۳:
وقتی از این جنبه به موضوع نگاه کنیم، میبینیم در حال حاضر اگر خاتمی رییس جمهور شود یا یکی دیگر از اصلاح طلبان، کمک چندانی در راستای گذار به دموکراسی نیست.
واقعیت این است که در این نظام سیاسی افراد مشخصی میتوانند رییس جمهور شوند. کسانی که در جبهه اصلاح طلبان کاندیدای ریاست جمهوری هستند، نگران هستند که رد صلاحیت میشوند یا خیر، و اینکه در انتخابات تقلب می شود یا خیر.
هر کدام از اینها اگر بر فرض هم رییس جمهور شوند، تاثیری بر گذار به دموکراسی جامعه ایران نخواهد داشت.
http://www.radiofarda.com/content/f5_akbarganji_The_Latter_Day_Sultan/472951.html
[8]
تحلیل فرج سرکوهی:
بیانیه هفدهم آقای موسوی اما بخش مستقل جنبش اعتراضی را از زبان و قلم مهم ترین و تثیبت شده ترین رهبر جنبش سبز به رسمیت می شناسد و به رسمیت شناخته شدن این بخش از جنبش اعتراضی، که همه جناح های حکومتی و بخشی از هواداران خارج کشوری غیر مذهبی این جناح ها تا کنون حضور موثر آن را انکار می کردند، از مهم ترین و تاریخی ترین بخش های این بیانیه است.
بیانیهی 17 موسوی:
من لازم میدانم قبل از آن که راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیهالسلام هستیم.
[9]
در قانون کلاهبرداری را اینگونه تعریف کردهاند:
هر كس از راه حيله و تقلب ، مردم را به وجود شركتها يا تجارتها يا كارخانهها يا مؤسسات "موهوم" يا به داشتن اموال و اختيارات واهي فريب دهد يا به امور غير واقع اميدوار نمايد يا از حوادث و پيشآمدهاي غير واقع بترساند يا اسم و عنوان مجعول اختيار كند و به يكي از وسايل مذكور و يا وسايل تقلبي ديگر وجوه و يا اموال يا اسناد يا حوالجات يا قبوض يا مفاصا حساب و امثال آنها تحصيل كرده و از اين راه مال ديگري را ببرد كلاهبردار محسوب میشود.
شاید بتوان با ممد گرفتن از تعریف فوق، اصطلاح دیگری برای کلاهبردای سیاسی ایجاد کرد.
ابراهیم یزدی:در برنامه سیاسی هم، من نوشته بودم «حکومت اسلامی» که آیتالله خمینی با قلم خودشان خط زدند و نوشتند: «جمهوری اسلامی».
http://www.aftabnews.ir/vdcgun9n.ak93t4prra.html
[7]
مصاحبهی گنجی با دویچهوله
http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4921825,00.html
گنجی-رادیو فردا ۱۳۸۷/۰۸/۲۳:
وقتی از این جنبه به موضوع نگاه کنیم، میبینیم در حال حاضر اگر خاتمی رییس جمهور شود یا یکی دیگر از اصلاح طلبان، کمک چندانی در راستای گذار به دموکراسی نیست.
واقعیت این است که در این نظام سیاسی افراد مشخصی میتوانند رییس جمهور شوند. کسانی که در جبهه اصلاح طلبان کاندیدای ریاست جمهوری هستند، نگران هستند که رد صلاحیت میشوند یا خیر، و اینکه در انتخابات تقلب می شود یا خیر.
هر کدام از اینها اگر بر فرض هم رییس جمهور شوند، تاثیری بر گذار به دموکراسی جامعه ایران نخواهد داشت.
http://www.radiofarda.com/content/f5_akbarganji_The_Latter_Day_Sultan/472951.html
[8]
تحلیل فرج سرکوهی:
بیانیه هفدهم آقای موسوی اما بخش مستقل جنبش اعتراضی را از زبان و قلم مهم ترین و تثیبت شده ترین رهبر جنبش سبز به رسمیت می شناسد و به رسمیت شناخته شدن این بخش از جنبش اعتراضی، که همه جناح های حکومتی و بخشی از هواداران خارج کشوری غیر مذهبی این جناح ها تا کنون حضور موثر آن را انکار می کردند، از مهم ترین و تاریخی ترین بخش های این بیانیه است.
بیانیهی 17 موسوی:
من لازم میدانم قبل از آن که راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، برهویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تاکید نمایم. ما پیروان اباعبدالله حسین علیهالسلام هستیم.
[9]
در قانون کلاهبرداری را اینگونه تعریف کردهاند:
هر كس از راه حيله و تقلب ، مردم را به وجود شركتها يا تجارتها يا كارخانهها يا مؤسسات "موهوم" يا به داشتن اموال و اختيارات واهي فريب دهد يا به امور غير واقع اميدوار نمايد يا از حوادث و پيشآمدهاي غير واقع بترساند يا اسم و عنوان مجعول اختيار كند و به يكي از وسايل مذكور و يا وسايل تقلبي ديگر وجوه و يا اموال يا اسناد يا حوالجات يا قبوض يا مفاصا حساب و امثال آنها تحصيل كرده و از اين راه مال ديگري را ببرد كلاهبردار محسوب میشود.
شاید بتوان با ممد گرفتن از تعریف فوق، اصطلاح دیگری برای کلاهبردای سیاسی ایجاد کرد.
سلام
پاسخحذفحظ بردم مثل همیشه اگر چه مخالفم مثل همیشه.
تعبیر " اعتدال افراطی " برای مشی موسوی بسیار گویاست . همان گونه که خاتمی "گرفتار عقلانیت " خود شد .
اما : مادامی که راهکار دیگری پیشنهاد نمی کنیم ( یا شاید نداریم ! یا شاید وجود ندارد ) و اعتدال افراطی توانسته است زمینه ای برای مقاومت باشد آیا نباید در کنار و پشت سر او بایستیم ؟!
دست مریزاد (سال نو مبارک ) / سارا زرتشت
نتیجه رادیکال شدن فضا، معمولا نرسیدن به اهداف حداقلی مشترک در اثر انشقاق در گرایشهای مختلف جنبش سبز است.شما نمی توانی چه به لحاظ کمیت هواداران و چه به لحاظ کیفی با این تفکر جنبش سبز را به شکل فعلی حفظ کنی در این صورت اختلاف وافتراق میان طیف های مختلف جنبش سبز بروز خواهد کرد و موجب تضعیف ان خواهد شد.راز موفقیت اجماع و توافق بر حداقل خواستهای مورد پذیرش همه است تا در این صورت برای تحقق ان همه حاضر به دادن هزینه باشند.
پاسخحذفخانم زرتشت گرامی
پاسخحذفضمن تشکر از ابراز لطفتان بنظر بنده راه وجود دارد البته اگر مایهاش فراهم شود:دی
جامعه امروز کاملاً پذیرای تغییر و تحول است منتهی آلترناتیوی موجود نیست. اگر گزینهی اصلاحطلبان هنوز روی میز است یک دلیل عمدهاش لشگر رسانهای آنهاست.(دلیل استفاده از رانت فعالیت سیاسی در داخل کشور است)
ابراهیم یزدی در مصاحبهای که لینکش رو گذاشتم، از تلاش شبانهروزی برای تبلیغ و شناساندن خمینی سخن میگوید.
درباره ایستادن کنار موسوی وقتی به این نتیجه برسیم که ایشان ما را مستقیماً به ته چاه هدایت میکنند، همراهی دیگر معنا ندارد.
پاسخحذفدر رابطه با اتحاد، کسانی که به دموکراسی باور دارند چرا بجای اتحاد بر سر وعده و خیال، نباید بر سر صندوق رای و رفراندوم متحد شوند؟
در کل همه چیز به این برمیگردد که رژیم را اصلاحپذیر بدانیم یا خیر. وقتی راه برای هرگونه اصلاحی بسته است، تغییر سیستم اجتناب ناپذیر مینماید.
هميشه کانتهاي شما را در بالاترين مي خواندم تا زمان شروع اعتراضهاي بعد از انتخابات. آخرين کامنتي که از شما خواندم اين بود(نقل به مضمون): واقعا بايد به حال اين ملت بيشعور تاسف خورد که بعد از سي يال دوباره دنبال آرمانها امام راحل راه افتاده...
پاسخحذفمدت طولانيي هيچ کامنتي از شما نديدم و نمي تونستم شما را پيدا کنم تا اين اواخر. فقط مايل بودم اين را به عرض برسونم که نقدهاي شما يکي از واقع بينانه ترين نقدهايي ست که خواندم. با يادآوري اين نکته که حقيقت معمولا تلخ است، به نظرم تلخي نقدهاي شماست که خيلي ها را برآشفته مي کند و اين به خاطر عدم توانايي ايشان در روبرو شدن با واقعيت موجود است. پيروز باشي.
سلام
پاسخحذفخوب مثل اینکه امروز "اعتدال افراطی " از " گرفتاری عقلانیت " آزاد شد .
موافقید ؟
سارا
سلام سارا خانوم
پاسخحذفراستش زیاد اخبار رو دنبال نمیکنم واسه همین دقیقاً نمیدونم چه خبری دیروز رخ داده.
به شهادت بالاترین 3 تا از اتفاقهای مهم دیروز اینها بودند:
# اختصاصی جرس: میرحسین موسوی و مهدی کروبی اعدامهای اخیر را محکوم کردند (۱۳۰ نظر)
# آیا درست است قبل از ازدواج سکس داشته باشیم؟ (۷۸ نظر)
# آیا صدا و سیمای ج.ا با کد گذاری در صدا و تصویر درحال بمباران کردن ذهن مردم است؟ (۶۹ نظر)
مورد سوم که بیانگر مشکلات روحی نویسنده است، مطلب دوم از دغدغههای امروز برخی کاربران بالاترین حکایت میکند و در خبر اولی هم حرفی از اصلاحساختار قانون اساسی زده نشده و به عبارت دیگر بعد از ۷ماه(یا ۳۰ سال) در همچنان بر پاشنهی سابق میگردد.
نه کارنامهی دیروز اصلاحطلبان و نه عملکرد امروزشان جایی برای امیدواری باقی نمیگذارد و بنظرم دل بستن به آنها امر بیهودهای خواهد بود. بقول مهدی خلجی دموکراسی و حقوق بشر در چارچوب فکری آخوند جایی ندارد.
ادا و اطوارهای فعلی بیش از آنکه بیانگر روحیهی لطیف آقایان باشد، نشاندهی عدم توافق آنها تا به امروز و تلاش برای گرفتن امتیازات بیشتر است.
بحرانهای پیش رو(بخصوص عواقب ناشی از حذف یارانهها) از حاشیهی شهرها سیلی به راه میاندازد که به صغیر و کبیر رحم نخواهد کرد. شکم خالی، وعدهی نان را از دموکراسی بسیار جذابتر خواهد یافت.
جناب داریه خیلی وقته مطلبی ننوشتید. منتظریم:)
پاسخحذف